
هعیییی😐❤ حالم خوش نیست..
نفهمیدم چطور شد که چند دقیقهی بعدش توی اتاقم بودم... در حالت کت نوار همونجا ایستاده بودم... انگار خشکم زده بود... کمی بعد.. احساس کردم که از بند اون همه فرمان آزاد شدم... آزادانه و با اختیار خودم دستم رو تکون دادم... به انگشترم خیره شدم... نمیدونم چطوری اختیار خودم رو دارم اما شاید درست نباشه معجزه گر گربه دست کسی باشه که در اختیار شدوماثه... اگه میخواستم جایی قایمش کنم مطمئنم که پدر مجبورم میکرد جاش رو بهش بگم.. آروم از انگشتم درش آوردم... باید یه کاری میکردم، یه جایی میزاشتمش.. اما کجا؟ در حالی که داشتم به انگشتر نگاه میکردم احساس کردم کسی پشت سرم ایستاده... به سمت در برگشتم و توی آستانهی در، نگاه متعجب خودم رو دیدم.. شاید خودم نه.. اما اونم آدرین بود.. اگه نبود.. نمیدونم دیگه کی میتونست باشه..
ظاهرش که کاملا شبیه من بود.. من کجا بودم؟ چهرهی هر دومون متعجب و کمی سوالی شده بود.. میتونستم احساس کنم که داره این سوالها رو از خودش میپرسه *اون کیه؟ *اینجا چیکار میکنه.. که البته سوال آخرش سوال خودمم بود.. آروم سرم رو به یه طرف کج کردم و پرسیدم (اینجا چه خبره؟) نمیتونستیم که تا آخر دنیا بایستیم هم دیگه رو نگاه کنیم.. یکی مون باید یه کاری میکرد.. حالا چرا اون یه نفر من نباشم؟ آروم پرسید(تو کی هستی؟) جواب دادم(آدرین..) نگاهش رو از من گرفت و توی اتاق چرخوند.. انگار دنبال یه چیزی باشه.. توی همون حالت پرسید (چطوری ممکنه تو من باشی؟) شونه هام رو بالا انداختم و به زمین نگاه کردم.. نگاهش روم ثابت شد..(واقعا تو کی هستی؟) اه.. این چقدر خنگه.. همین الان بهش گفتم که.. اینبار من ازش پرسیدم (اصلا خودت کی هستی؟)
اخمهاش توی هم رفت (من آدرینم دیگه!) ابروهام رو بالا انداختم (شاید هم فیلیکس) نیشم باز شد (که داره وانمود میکنه که منه) با حالت سوالی پرسید (فیلیکس دیگه کیه؟) نگاهش کردم... اگه فیلیکس بود برای چی باید جلوی من هم نقش بازی کنه.. مگه اینکه اون واقعا فیلیکس نباشه... اما پس.. کیه؟ بهم گفت (همین الان از اتاق من برو بیرون!!)... _(چرا؟).. _(چون من می گم... نمیخوام یه غریبه که معلوم نیست کیه و چطوری اومده داخل، تو اتاقم باشه!) حق داشت اینطوری بگه.. آروم قوم برداشتم و به سمت در حرکت کردم... کمی کنار رفت تا راه برای بیرون رفتن باز بشه و بعد دست به سینه با حالت حق به جانب نگاهم کرد.. لحظهای که داشتم از کنارش رد میشدم فکری به ذهنم رسید... انگشتر رو به سمتش گرفتم و گفتم (این رو یه جا قایم کن).. منتظر نشدم تا حرفم رو تجزیه و تحلیل کنه... انگشتر رو توی جیبش گذاشتم و بیرون رفتم.. *** جلوی در امارت ایستاده بودم... حالا باید چیکار میکردم؟😐 سوتی زدم و شروع به حرکت کردم..
ببخشید کم بود😣... حالم خوب نیست🙁... نتونستم بنویسم..😖 ببخشیدددد😣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همرو بردی تو اتاقاشون
آره😅
عالی بود
شکلاتی پارت بعدی رو چرا نمیزاری😭
how are you😮
میدونی چرا اینگلیسی پرسیدم(احتمالا اشتباه نوشتم)چون هیچوقت بیان احساسات واسم راحت نبوده، در کل منظورم اینه که اومیدوارم زودتر حالت خوب شه🙂
صورتی جونم چطوری؟
خوبی؟🙃
ببخشید😞 حالم که خوب نیست بیشتر روز خوابم.. وقت نکردم بنویسم...
نه بابا درست نوشتی😅
بهترم🙃
ممنون😘
شکلاتی خوفییییـ؟
حالت چطورهـ؟
مرسی که پرسیدی☺
بهترم🙃
عالی بود اجولی ❤
امیدوارم حالت بهتر شه😄
مرسی
عالیییی
میسی دریا جونم
راستی داستانت عالی بود:-)
مرسیییی🤗
خواهش میکنم:-)
سلام عزیزم
خوبی؟
امیدوارم خوب بشی گلم
مرسیییییی🥺😍
چه ادرین در ادرینی شد😐
الان حالت بهتره؟ دیگه کجات درد میکنه؟
من کرونا گرفتم اونم دو بار میدونم علائمش چیه😏
😂 آره ادرین در آدرین شد
منم یه بار قبلا گرفتم😐💔
از دیروز بهترم..
الان گلو و سرم درد میکنه.. سرم گیج میره.. حالت تهوع دارم. همین دیگه..
مرسی که حالم رو پرسیدی🙃❤
عالی بود
خوبییی؟
مشکلت را بگو
ما همه با هم هستیم
میدونی همه یه مشکلی دارن فقط مشکلاتشون فرق داره ممکنه یکی یه بیماری داشته باشه ممکنه یه نفر دیگه یه مشکل دیگه داشته باشی
اصلا نمی دونم اینارو از کجام در اوردم
خاب زیاد ور ور کردم خداحافظ😅
مرسی🤗
😂😂😂🤣💔 مشکلات همه یکیه؟
چرا من گیج شدم؟😂❤
ا مشکلات همه با هم فرق فقط یکی دو نفر مشکلاتشون شبیه هم بود دیگه کاری نمیشه کرد
اشکال نداره منم گیج شدم
😂❤ باش
مرسی