پوووفی از سره خستگی کشیدم دیگه خسته شده بودم هر روز برام تکراری شده بود همش از خونه به سره کار ار سره کار به خونه دلم برا خانوادمممم کلییی تنگ شده بود یکسالی میشد که بوسان نرفته بودم تو افکارم غرق شدم و کار کردم که متوجه تموم شدن ساعت کاری شدم وسایلمو مرتب کردم و به سمت خونه راه افتادم
در و باز کردم و خودم و روی یکی از مبلا ولو کردم تصمیم گرفتم به مامانم ی زنگی بزنم
£الو سلام ÷سلام دختر خوشکلم چطوووری £خوبم مامان جونم دلم برات ی ذره شده ÷قربونت برم منم دلم برات ی ذره شده بگو ببینم چخبر £هییچ همش کار خونه کار خونه ÷این همه سال سئول زندگی میکنی هنوزم ی دوست پیدا نکردی £اخه با این اخلاق گند من کی با من دوست میشه ÷😂اینو راست میگی £مامااان 🤣🤣 ÷باشه عزیزم برو مزاحمت نشم £نه بابا چ مزاحمی اوک منم برم ی چیزی بخورم میبوسمت
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
82 لایک
عالی بود💜
ججیییغ عالی بووددد
عالی
بعدی از شوگا
عاليييى اجيييى جونمممم:))))
عالیییییییییی
پارت بعد پلیزززززز
همین الان گذاشتم
عالییییی
چرا رو داستانات کراشم؟
مرسییی عزیزممممم🥺😍😍😍😍
داستانت عالی بود وقتی داخل برسی بود خوندمش سریع منتشرش کردم خیلی خوب بود✌🏼💜
مرسیییی عزیزممم که منتشرش کردییییی🥺🥺💜💜💜