افکار سویون * افکار تهیونگ &
* احساس میکردم برای اینکه بگه مضطرب بود همینطور تردید داشت
&خیلی وقت بود ک منتظر این لحظه بودم.. اعتراف ب کسی ک قلبمو تصاحب کرده بود. اما حالا ک اون لحظه رسیده; نمیدونستم این استرس کوفتی واسه چی بود,..
& استرس کوفتی اومده بود سراغم که چی لعنتی میخواستم داد بزنم حنجره مو پاره کنم بهش بگم که دوسش دارم بهش بگم که دیوونه شم بهش بگم که قلبمو اسیر کرده بهش بگم که عاشقشم
فقط وقتی که سرمو آوردم بالا و چشام قفل چشاش شد آروم بی اختیار گفتم
+ من عاشقتم سویونا
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی
عا لی
خیلی خوبه😙♥️
چ زود با این که عاشق همن کنار اومدن😂
خیلی خوب رمان مینویسی..👊و ....کنجکاو شدم پارت بعد و زود بزار😊✊
پارت بعد پارت آخره
ممکنه شما رو به گریه وادار کنه
ممنون به خاطر اینکه زحمت کشیدید و داستانو خوندید
در ضمن ممنون از تعریفتون
سعی میکنم رمان بعدیم طولانی تر باشه
قشنگع خیلیی
ممنون که وقت گذاشتی و داستانو خوندی آره قشنگه ولی پارت آخرش ممکنه شما رو وادار به گریه کنه
خواعش 💔 وای گریه 💔
اوهوم 💔🖤🖤🖤
منتظر پارت بعدی میمونم 🗿🌑
پارت بعدی پارت آخره 🖤🥀
💔
سعی میکنم داستان بعدیم طولانی تر باشه
چقد خوب❤️❤️ پارت بعد کی میاد عاجی
تو راهه آبجی تو صف بررسی
سلام آبجی چرا دیگه کامنت نمیزاری ؟ دلم برات تنگه
سلام آبجی 💔 چند روز نبودم ببخشید💔