

خلاصه دن دنبال دونا رفت.هانا:منم میرم پیششون😑و دوید دنبال دن.از اونور دن تا هانا رو دید سرعتشو زیاد تر کرد حالا هانا هم سرعتش شده بود مثل یوز پلنگ دوید دیود یدفعه خورد به چوری و ملیسا باهم افتادن زمین.چوری:هی جلوتو بپا ابله😒ملیسا:راست میگه دیگه.هانا:معذرت میخوام.چوری:چیشده؟حالت خوبه؟ملیسا:نظر خودت چیه بنظرت حالش خوبه؟رز از اونور اومد و داد زد:هی هانا ملسیا چوری حالتون خوبه؟و دوید سمتشون.چوری:خوبیم مرسی.ملیسا:من که هنوز درد دارم.رز:هانا تو چی؟هانا:باید از این قضیه سر در بیارم😤و بلند شد و افتاد دنبال دن😂ملیسا و چوری و رزم دنبالش رفتن و به یه تونل تاریک پر از سنگ رسیدن و رفتن تو.هانا:رز بنظرت کجاست.رز:نمیدونم والا ناگهان چوری گفت:مواظب باشید!ویگادیو لوی اوسا!و سنگایی که داشت می افتاد رو برد بالا تا نیوفته رو دیگران.ملیسا:هف😖😲نزدیک بود بمیریما

یکی داد زد:بچه ها!بچه ها!کلی و تام بودن که با سارا و کاترینا و کورالین اومده بودن.ملیسا:هی شما اینجا چیکار میکنید؟سارا:هیچی اومدیم ببینیم دارید چیکار میکنید.کاترینا:چرت میگه صدا اومد اومدیم دنبال صدا.تام:حق با اینه صدا اومد فکر کردیم کسی تو دردسر😒ولی الان مطمئن شدیم نیست.کلی:هی بزارید ببینیم چی میشه.کورالین:منو به زور آوردن.کاترسنا:تو چسبیده بودی به ما.کورالین:ببند لطفا😏اینجا چیکار میکردید؟😲سارا:فضولی دیگه.هانا:هی دن به منم مربوط میشه.یکم رفتن جلو که صدای عجیب و مخوفی میومد.سارا:هیس عقب بمونید.تام:اره بهترین کار عقب موندن😳و یدفعه دوتا ادم اومدن بیرون همه باهم:استوپفای!و آستوریا و آنجلا افتادن زمین.آستوریا:چیکار میکنید بابا؟آنجلا:دیوانن بخدا.😒چوری دست انجلا و ملیسا دست آستوریا رو گرفت.آستوریا:اینجا چیکار میکنید.هانا قضیه رو گفت.خلاصه همه باهم رفتن دنبال دن و دونا.

خلاصه صدای خیلی ارومی به گوش میرسید.دیانا:دن بس کن تو به هانا قول دادی!دن:ولی الان نظرم عوض شده.دیانا:یعنی در واقع داری هانا رو دور میندازی!واقعا که ابلهی😒دونا:هوی با دن درست صحبت کنا.دن:نه من فقط دیگه بهش علاقه ندارم.علاقم الان نسبت به دوناست همین😒دیانا:اما....اما تو اون طرف خودت کشوندی و الان داری رهاش میکنی!دن:مهم نیست😤حالا تنهامون بزار!من اصلا از هانا خوشم نمیاد حالا ولمون میکنی!دیانا رو به دیوار کرد سپس گفت:ه....ه...هانا!؟هانا گریه کنان از تونل بیرون رفت😲چوری:خجالت بکش ابله.آنجلا:دقیقا راست میگه😤 همه با حالت تاسف بار رفتن.دن:اما منظورم این نبود.بچه ها وایستید.دونا:میخوای ترکم کنی؟دن:(دیگه دیگه نمیگم دن چی گفت😂)
شرط پارت بعد:۱۵۰ تا بازدید😹کرمم وول میخوره خب چیه😂والا.منم دستم درد گرفت دیگه😹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی🖤🖤
پارت
پرات بعد تو صفه
مرسییییییی😘😘😘😘😘😘
🐍Harry🐍
| 16 دقیقه پیش
و منی که تو لیست بررسی دوباره هم شهید شدم،هم جانباز و هم مفقودالاثر😐😂😂😂
من منتشرش کردم😐😂
عه چرا منم دیدمش تو لیست پس😐😂
حالا به هر حال مهم اینه که منتشر شه من و تو نداریم که😂😂🍫
آره اصن دست جفتتون درد نکنه که همیشه منتشر میکنیننننننننن😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
بلی🤣
🤣🤣🤣
آره دیگه فرقی نداره که😂
ولی منتشر نمیشه نمیدونم چرا
ببخشید اگه وقتو حوصله داری پارت بعدو میذاری البته اگه میتونی اگه نه اصرار نمیکنم😘😘😘
نه عزیزم چشم آخه کلاش دارم بعد میامم سایت مشکل پیدا میکنه😂
آها باشه عزیزم😘😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍
تو صفه❤
مرسیییییی😍😍😍😍😍😍
163 بار انجام شده پارت بعددددد
تقصیر دنه نمیگه دونا یا هانا کدومو میخواد نمیتونم بنویسم😂
بزار هانا چه گناهی داره مگه والا بهش بگو تا ساعت 3 بعد از ظهر امروز جواب نده شروع میکنم به نوشتن سریع جواب میده
آخه شروع داستان بنا بر دنه😔
😶
نههههه من نمیتونم تا سه بعد از ظهر صبر کنم حالا مثلا اگه دن هنو تصمیم نگرفته اونجایی که دونا میگه میخوای ترکم کنی دن جوابی نده مثلا بره تا بیشتر فک کنه نمیدونم فقد توروخدا دن بگو بخدا از دیشب منتظرم😔
نه میزارم
مرسییییی😘😘😘😘
قروبونت برم بوس رو کلت
فدا هردوتون
سال سوم کی میاد من چشم انتظارممم😂😂
چشم😂
چشم عزیزم مشخص میکنم اون بودو بلاتریکس؟
راستی من یه ایده برا شخصیتم دارم اینکه تام رابینسون در واقعیت پدرش رابرت ریدل بوده و مادرش رونا لایتز.رابرت یکی از پسرای ولدمورت بوده که کاربر🐍harry🐍گفتن که متیو ریدل پسر ولدمورت بوده و از ولدمورت خوشش نمیومده.ولی رابرت هم یکی دیگه از پسرای ولدمورت بوده که خیلی از اون پیروی میکرده ولی بخاطر اینکه نمیخواست پسرش(تام)وارد جادوی سیاه شه به یه خانواده به اسم رابینسون داد تا از اون نگهداری کنن رابرت تو 23 سالگیش که ولدمورت میفهمه اون از ته قلبش نمیخواسته تو ارتش اون باشه میمیره میشه ببخشید طولانی بو
این بود تو قسمت اول نوشته بودمش😘😘😘😘😘
یه سوال عزیزم
الان خودش میدونه پدربزرگش اونه؟
نه عزیزم خودش نمیدونه❤❤❤
ینی کلا رابرت و رونا مردن جفتشون
آهان باشه
⚡Harry⚡
مشغول
| 6 دقیقه پیش
دن به مرلین حذفت میکنما😂دوستان تا دن جان انتخاب نکنه نمیتونیم دستان ادامه بدیم😂ا
دنننن انتخاب کن دیگه وگرنه حذفت میکنه و داستان بدون تو اصن هیچه 😐😂
آقا اصن یه چیزی...دن توی این پارت مگه نگفت از هانا خوشش نمیاد غرور هانا رو شکست مگه نه ؟
پس تکلیف مشخصه دیگه :)
پ.ن : در ضمن به پارت بعدم بستگی داره که بفهمیم دن چی میخواست بگه مانترا جان جای حساس تمومش کرد😐💔😂😂😂
دقیقا برای همینه میخوام بدونم دن کدومو میخواد که بنا بر اون پارت بعدو شروع کنیم راستی ایده گرفتم🤩
آره همین دیگه
دقیقا برای همینه میخوام بدونم دن کدومو میخواد که بنا بر اون پارت بعدو شروع کنیم راستی ایده گرفتم🤩
واقااااا مرسیییی تو همینجوری ایده هم نداشته باشی خفن ترین داستان دنیا رو مینویسی😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘
خیلی ممنون😘
نه برای سلب سوم ایده گرفتم😁
آها😘😘😘
نشسته ایم به در نگاه میکنیم دریچه آه میکشد😐😂
⚡Harry⚡
مشغول
| 41 دقیقه پیش
اصلا خودم تصمیم میگیرم😁
الهی شکرررر پس مانترا جان به عهده خودت سوپرایزمون کن اصن😂😂
آرههههه
چشم😁
سوپرایز دارم براتون😂
ععع واقاااا پس مشتاق شدممممم
مانترا خداروشکر قبول کردی بزاری🥺
وگرنه.......😑😑
آخه داستانت خیلییییییی باحاله😃💖
بود عالی😃💖😁
هست منصفانه شرط بله😂💖
فقط سوال یک
چرا مثل دابی حرف زد؟🤣😐
رفته سر حوصلم چون😁💖
برو هری پاتر پیش😂
😂😂میترسم تفیش (بخون برعکس😂💖) از
چرا هست که باحال
میترسم کنم گیر تو دنیای موازی😁💖
بابا نه خودم من کردم شیفت نیست اینطوری😂
کنم چه بازم میترسم😂💖
شدی موفق کنی شیفت؟😂💖
موفق بله شدم😂
خوشبحالت وای😃💖به دراکو و هری برسون سلام🥺💖
مانترا مانترا مانترا
اسمت خیلی قشنگه ها🥲💞
بازدیدا ۱۵۰ تا شدددد😂💃🏻