
رمان مدرسه ارواح بامزه
هوا نیمه افتابی بود و انگار که امروز بعد از مدت ها شانس باهام بود. لباس فرم مدرسه جدیدمو پوشیدم و تو آینه قدی نگاهی به خودم انداختم. جورابای سفید بلند، دامن طوسی، پیراهن سفید با پاپیون خاکستری و کت خاکستری مدرسه (از فرم مدرسه قبلی خیلی بهتر بود). صورت سفید با چشمای درشت آبی و مو های بلوطی که یه تیکش کاملا خاکستری بود، البته مادرزادی اینجوریم. خب انگار که موهام با یونیفرمم ستن. من یونا رنپو دانش اموز انتقالی سال ۲ دبیرستان هستم
بعد از برداشتن کیفم وخداحافظی با خاله سارا به سمت مدرسه راه افتادم. هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که... یااااااه عجب سربه هوایی هستم، باورم نمیشد دمپایی پلاستیکی های سبز خاله رو پوشیده بودم🤦🏼♀️. بدو بدو برگشتم تو خونه و کفشای اسپرت سفیدمو پوشیدمو بعد از مطمعن شدن از ظاهرم راه افتادم
تو مسیر مدرسه به بهترین دوستام نینا که لخاطر مهاجرتش از هم درو شده بودیم زنگ زدم و کلی حرف زدم که باعث شد استرسم کم بشه... اماااااا سرم گرم صحبت باهاش شد و نصف مسیر مدرسه رو اشتباه رفتم. خدایا غلط کردم گفتم شانس باهامه😐😫 خلاصه که مجبور شدم دور بزنم و با هزار بدبختی و عجله به مدرسه جدید رسیدم اما
واتتتتتتت جرا درا بسته بود؟ وای خدا نکنه باز اشتباه اومدم؟ ولی نه درست اومدم یعنی انقد دیر رسیدم که درا رو بستن؟ اه یونا بیا خوش بین باشیم شاید من زود رسیدم وای نههههههههه همینجور که داد و بیداد میکردم و می خواستم به زور از روی دره نرده ای بلند و بالا ی دبیرستان بالا برم، یهو یه اتفاقی افتاد که واسه یه صدم ثانیه که شبیه یه هفته گذشت کلا متوقف شدم دیدم که یه ادم که شبیه ملکه ها بود داشت با چند نفر تو حیاط مدرسه قدم میزد و میخنندید و تصویرشم مبهم بود
بعد از گذشت چند صدم ثانیه حس کردم که دارم سقوط می کنم و بعد اخخخخخخخخ احساسات از انچه که فکر می کنید به شما نزدیک ترند
خب اگه تا اینجا خوندی و خوشت اومد حتما لایکم کن بعدش نظرتو کامنت کن و بعدشم اگه می خوای بقیه پارت هارو بخونی دنبالم کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داستانت خوبه ولی پومکرم🙃
های^^🍦
میدونستید یه کافه تاسیس شده؟🥤
اصمش کافه رویا هس!😽🍰
حتما تشریف بیارین 😐👌🏻
-مدیر کافه
عاج موشی؟🫀