

آنچه گذشته:مسابقه سه جادوگر تموم شد و ولدرموت در عروسی رونا همه رو مرگخوار کرد الیکا با فرانک و نامجون فرار کرد و : از زبان الیکا:سریع رفتم توی سیاه چال و فرانک رو در آوردم و با فرانک و نامجون رفتیم به کاخ نومنگارد فرانسه. رفتیم داخل ارباب پشتش به ما بود تعطیم کردیم نامجون:اینه کیه؟-هیییس ارباب:الیکا و فرانک چیشده که اومدین اینجا. از زبان نامجون:نمیدونستم کیه وقتی برگشت قبضه روح شدمم گریندل وااالد مگه آزکابان نیست اینجا چکار میکنه. فرانک:پدربزرگ توی اون مهمونی ارباب تاریکی و بلاتریکس لسترنج هم بودن و در واقع اونجا دامی برای مرگخوار کردن و جمع کردن سپاه بود. گریندل والد عصبانی شد خیلی عصبانی:پس ماهم لشکر جمع میکنیم. رو به من:تو کی هستی. الیکا:اومدی برای کمک قربان اسمش نامجونه -بسیار خب الیکا و نامجون و فرانک شروع کنید به چمع کردن سپاه و فرانک ممکنه به خاطر فامیلت خیلی زره بین روت باشه پس بهتره به هاگوارتز نری از زبان دامبلدور: مدارس رو با هم ادغام کردیم تعداد کلاسا بیشتر شد و همه چیز بزرگتر شد. حالا وقت نام گذاری گروها بود. تو سالن سرسرا گفتم:(بسیار خب طبق صحبت هایی قرار شد مدارس با هم ادغام بشه بعد از ادعام ساختمان ها و بزرگتر شدن وقتشه که گروه ها رو اعلام کنم گریفیندور شیر قرمز ریونکلاو شاهین آبی هافلپاف گورکن زرد اسلیترین مار سبز بوباتان پروانه آبی و خیلی کمرنگ و شفاف دارمسترانگ خرس قهوه ای آهنگتیو سگ یاسی ماساچوست جغد سفید ایلورمونی آهو بنفش آواگادو اژدها طلایی کستلبروشور فیل طوسی نورتون استریت ققنوس نارنجی الف شناسی روباه نقره ای بوث ول گرگ سفید سبز تیره مهوتوکور اسب بالدار صورتی میز هم به اندازه گروه ها آوردیم و خلاصه همه چیز درست شد با مدیرا و مینروا و سوروس جلسه گذاشتیم:کارکاروف:ما هم باید درس های خودمون رو توی هاگوارتز داشته باشیم ایزولت سیر:درسته. دامبلدور:صبر کنید مهمان ویژمون از راه برسن در زده شد و مردی با ریش سفید بلند داخل اومد همه تعظیم کردیم. مرلین:لطفا راحت باشید من به عنوان مدیر مرکز الف شناسی اومدم از نظرم باید همه دروس تدریس بشه و رفت بیرون😂😐
روز اول هاگوارتز:دامبلدور:بسیار خب گروهاتون بر اساس میز هایی که نشستین مشخصه و نیازی به توضیح نداره اما سرگرو های اسلیترین ریگولاس بلک و رونیکا ریدل سرگروه های گریفیندور لیندا پاتر اسکمندر و پیتر پونسی سرگروه ریونکلاو دارین تد جونز و لارا لاوگود سرگروه هافلپاف سدریک دیگوری و رزی جکلسون سرگروه بوباتان فلور دلاکور و دوشیزه کارینا سرگروه دارمسترانگ ویکتور کرام سرگروه ایلورمونی دنیل مالفوی و ترسا گانت سرگروه ماساچوست مانترا گرنجر سرگروه مرکز الف شناسی لیلیان لاوگود سرگروه نورتون استریت بلا بلک سرگروه بوث ول کیم سوکجین سرگروه مهوتوکور جیهوپ و جیسو پارک سرگروه کستلبروشو رینا مالفوی سرگروه آواگادو رونا ریدل سرگروه آهنگتیو کاتیا لسترنج و چند درس جدید اضافه شده درس شمشیر زنی با آنجلا ریدل آمادگی دفاعی و بدنی با ویکتور کرام زبان شناسی حیوانات با کاملی نات آموزش جادوی سیاه با کاترین لسترنج رقص جادویی با فلور دلاکور و هیلی مایکلسون نقاشی جادویی با امی ریدل الف شناسی با هانی ویزلی خوانندگی با آموشن مالفوی آموزش ورد های خشن با ویکتوریا ویلسنت آموزش تخلیه خشم با امیلی ریدل نجوم با خانم مایکلسون اژدها شناسی با چانگها پارک و در آخرر مقابله با جادوی سیاه با.. آمبریج میخنده:من دلورس آمبریج هستم از طرف وزارتخونه سحر و جادو به نظرم باید چیزای ساده ای به بچه ها آموزش داده بشه -نظرتونو برای خودتوننگه دارین(آقای پارک رو بدین من بهش جاییزه بدم) آمبریج با عضبانیت برگشت سمت اقایی که این حرفو زد.:و شما کی هستین؟ -پارک هستم
از زبان جیسو:با پرفسور اسنیپ کلاس داشتیم داشتم میرفتم که آمبریج صدام زد. و گفت برم دفترش وقتی رسید:آمبریج:خانم پارک لطفا با قلم مخصوص بنویسین پدر من به خانم آمبریج توهین نمیکنه.-ببخشید؟!+سریع باشین خانم پارک که به کلاستون برسین. اخمام کردم تو هم و یکبار نوستم به طرز دردناکی روی دستم هک شد :تو روانییی هستیییی.- میتونی بری سر کلاست به خاطر دیر رسیدن پرفسور اسنیپ ازمون ۱۰ امتیاز کم کرد . هوپی:دستت چیشده؟-هیچی+پدر من به خانم آمبریج وو نمیکنه؟آمبریج اینکارو کرده؟-آرع +من به بابا میگم جیسو نباید پنهون کنی. -نهههه نمیگیییی از زبان دراکو:میخواستم برم با آمبریج ولی امیلیا گفت اگر برم همه چی تموم داشتم با کتی بحث میکردم اونم میگف نرم سارا:ببین مالفوی بخوای بری....-بقیه حرفتو میدونم برام مهم نیس دیگه محلم ندی. +نشد دیگه بخوای بری دیگه بر نمیگردی یعنی نمیرسی که برگردی بخوای بری خودم قلم جفت پاهاتو خورد میکنم فهمیدی؟ بعدا رفتم و ثبت نام کردم با کراب و گویل و جو و جوآنا (پسر و دختر آمبریج ) از زبان سدریک :داشتیم با هانا راه میرفتیم که جو رو دیدیم جو:طبق یکی از قوانین نباید بهم نزدیک بشین. هانا:تو تعیین میکنی؟ -دیگوری بیا دفتر پرفسور😏😈. سدریک:باشه هانا تو برو +اما..×برو نگران نباش. رفتم دفتر آمبریج اونم گفت با قلم مخصوص بنویسم من اجازه ندارم به هانا ریدل نزدیک بشم. میدونستم رو دستم هک میشه نوشتم من اجازه نمیدم جو به هانا نزدیک بشه. از زبان دونا:سر کلاس پرفسور لوپین بودیم از سارا ریدل یک سوال پرسید:خانم ریدل بورگارت چیه؟ اونم جوابشو بلد نبود چون داش با کاتیا لسترنج نامه بازی میکرد دستمو بردم بالا لوپین:بگو دونا . -بورگارت بزرگترین ترس رو نشون میده مثلا بورگارت من کوسه هس -آفرین ده امتیاز برای گریفیندور از زبان سارا:بعد از کلاس یک ماکت کوسه درست کردم و انداختم جلوی پای دونا روشم نوشتم مواظب باش نخورتت 😂
بعدم پاشدم رفتم از زبان هلن: نصفه شب بود داشتم میرفتم برج نجوم احساس کردم یک سایه از پشت سرم رد شد تا به خودم اومد یکی تقریبا هم قد خودم دو طرف دهنمو گرفت و یچیزی ریخت تو دهنم درد وحشتناکی تو سرم حس کردم و چشمام سیاهی رفت فردا صبح:از زبان کوک :هر چی دنبال هلن میگشتم پیداش نکردم. از زبان امی: وسایلمو جمع کردم کلاس معجون سازی داشتیم قرار بود برای پرفسور اسنیپ زهر باسیلیسک که تو کریسمس کادو گرفته بودم ببرم ولی نبود که نبود دیگه داش دیر میشد رفتم اسنیپ:خب خانم ریدل لطفا زهر باسیلیسک رو بدین تا شروع کنید.-پرفسور امروز به طرزعجیبی ناپدید شده اززبان کوک:تو برج نجوم با هری و لیندا و جسیکا و جاستین دنبال هلن میگشتیم که دیدیم بی جون افتاده . سریع رسوندیمش جای خانم پامفری ولی... حال هری و لیندا خیلی بد بود حال منم همینطور فلیچ یک ظرف پیدا کرد . اسنیپ:این ظرف زهر باسیلیسک امی ریدله . هری:معلوم شد کار کیه دیشب این بلا رو سرش آورده مگ گونگال:برین بگین امی ریدل بیاد. لیندا با صدای گرفته:معلومه که انکار میکنه باید بفرستینش آزکابان-لیندا تا روشن شدن همه چیز اون کاملا بی گناهه از زبان امی:رفتم اونجا و یچیزایی گفتن که داشتم از تعجب شاخ در میاوردم:اما پرفسور مگ گونگال کار من نیست.-این شیشه مال توعه چرا باید با زهر باسیلیسک تو مرده باشه؟ امی با بغض:دروغ نمیگم من زیاد هلن رو نمیشناختم چرا بکشمش لیندا: چون تو یک ریدلی. مگ گونگال:به وزارت خونه خبر دادیم فعلا باید آزکابان باشی تا قضیه روشن بشه. -اما... آمبریج:کافیه خانم رییییدل از وزارت خونه اومدن اصلا گوش نمیدادن دستبند زدن تو راهرو که داشتیم میرفتیم که کاملی رو دیدم حق حرف زدن نداشتم ولی سریع گفتم:(هی کاملی! مایکل عمو آزکابان جوخه بازرسی.) یارو:ساااکت و رفتیم
از زبان کاملی:به سرعت رفتم سالن عمومی و به همه گفتم از زبان تیموتی:خودمو سریع رسوندم هاگوارتز کاملی گفت امی چی گفته یکم فکر کردم منظورش از مایکل این بوده که مایکل نات براش کاراشو انجام بده بیاد بیرون عمو هم که منم آزکابان هم جاییه که داره میره اما جوخه بازسی چیه؟ یک چیزایی یادم اومد امیلیا در موردش به آنجلا گفته بود. :(دراکووو راجب جوخه بازرسی کی از همه بیشتر میدونه .)-جو و جوآنا امیلیا و کتی:جو و کی؟ -آمم دوشیزه جوآنا +آها اوکی رفتم جای فیلچ :(او تیموتی تو هنوزم همونقدر بی اخلاق و بی ادبی .)-و تو هم هنوز یک سرایداری +چی میخوای جفت گوشاشو گرفتم به طرف بالا کشیدم:(خب راجب جوخه بازرسی چی میدونی پیرمرد )+آخخخ قسم میخورم کار مهمی نیس خانم آمبرجی اونجا رو تشکیل داده تا دانش آموزا از دستورات وزارت خونه اطاعت کنن. ولش کردم و رفتم پیش مایکل 《مایکل تئودور نات پسر بزرگ خانواده نات یا همون برادر بزرگ کتی و کاملی هس ۱۸ سالشه اما چون چند سال رو تو تعطیلات خونده کارمند وزارت خونه هس تو بخش مقابله با شرارت ها》 از زبان مایکل:تیموتی اومد دفترم و فضیه رو گفت با هم رفتیم سلول امی :(مایکلللل عموووو.)تیموتی:خیل خب بگو چیشده +قسم مبخورم کار من نبود مایکل:کار توعم باشه فرقی نداره تا عصر میری خونه. +ممنووووون
تو خونه:تیموتی:منظورت از جوخه بازرسی چی بود؟-منظورم این بود که این اتفاق به اون مربوطه کار هلن رو خیلی راحت میشد تو سال چهارم تموم کرد ولی نکردن چون اون موقع جوخه بازرسی نبود +درسته از زبان رزی:رفتیم یجایی(اسمش یادم نیس) و هرمیون و هری و رون گفتن میخوان ارتشی به نام ارتش دامبلدور تشکیل بدن اولین نفر لیندا که هنوز چشماش از گریه قرمز بود رفت و اسمشو نوشت بعد یانا و مانترا گرنجر و فرد و جرج و پرسی و هانی ویزلی و جسیکا منم بلند شدم و اسممو نوشتم بعدشم فیلیپ . بعدش با هری و لیندا و جسیکا و سلینا و لارا رفتیم جایی که اسمارو بخونیم ببینیم کیا نوشتن.
استراحت......
استراحتتتتت بعدی مینویسم
سلینا:رزی اسمایی که امضا کردن رو میخونم بنویس سابرینا هادسون - دونا نیکرسون - کیم تهیونگ-لیندا پاتر -جاستین اندرسون- ارنی مک میلان -جانگ کوک- رزی جکلسون -فییلیپ اسکمندر جسیکا براون -هری پاتر-کیتانا بلک- آیوی دیگوری- چو چانگ -یانا گرنجر-هرمیون گرنجر - رون ویزلی- فرد ویزلی- جورج ویزلی- هانی ویزلی -کالین کروی -هیلی مایکلسون- جیسو پارک - جیهوپ -مانترا گرنجر- سلینا فریندو- لارا لاوگود- لونا لاوگود- لیلیان لاوگود- بلا بلک - رابرت دامبلدور - دارین تد جونز-دنیل ریدل سوفی جانز-نویل لانگ باتم- گابریل دلاکور- الیور وود- دین توماس - لاوندر براون و رونیکااااا لسترررنج؟ جسیکا:چطور ممکنه؟ هری:یک ریدل اسمشو نوشته برای ارتش دلمبلدور؟ فلش بک به ۱۳ سال پیش:آنا ریدل:متیو من نمیزارم دنیل مرگخوار بشه. -ارباب تاریکی پدر منه من پسر بزرگشم نمیتونم ولش کنم +این مشکل توعه. -باشه میریم برزیل که دست پدرم بهمون نرسع
بعد از رسیدن به برزیل آنا ریدل دزدیده میشه و متیو میره دنبالش و با ورد کرشیو توسط بلاتریکس کشته میشن و چون متیو دنیل رو از برزیل نیاورده توسط دامبلدور به هاگوارتز میره پایان فلش بک از زبان مانترا:تو سالن ها راه میرفتم که یک تالار بزرگ پیدا کردم بقیه رو آوردم یانا گفت اسمش اتاق ضروریاته و اگر واقعا بهش احتیاج داشته باشی ظاهر میشه با یک بار پاترونوس رو موفق ایجاد کردم اژدها بود با رون دوئل کردیم و پوکوندمش از زبان جوآنا:با جو ارتش دامبلدور رو پیدا کردیم و رفتیم جای دامبلدور و فرار کرد مامان هم رابرت دامبلدور رو زندانی کرد تا گرو باشه و بردیمشون برای تنبیه یک دفعه یک آقایی گفت :(کافیه آمبریج.) آقای پارک بود بابای جیهوپ و جیسو :(این کار ظالمانه رو تموم کن. )
از زبان سوفی:با هانی ویزلی یکی از فشفشه هایی که از فرد و جورج گرفته بودم زدم زیر پای آمبریج و همه پاشدیم و شلوغ کردیم هانی خیلی شبیه خودم بود رفتارش باهاش حال میکردم از زبان بلا:رفتم جای رابرت و آزادش کردم و رفت پیش پدر بزرگش تا جاش امن باشه و به خاطر اینکار رفتم دفتر آمبریج:خب خانم بلک بنویسین از خانواده دامبلدور متنفر هستین. نوشتم:من از خانواده آمبریج متنفر هستم . بعد هم دوییدم بیرون جیغ زد و اومد ولی بهم نرسید از زبان لیندا:شب خواب سیریوس رو دیدم پاشدم و با هری رفتیم جایی که بود کسی جلومون رو نگرف من و مانترا و هری و سابرینا و رزی رفتیم جاش یکی با یک شنل سرخ بود و صورتش دیده نمیشد چند نفر دیگم بودن اما خبری از سیریوس نبود خواست گوی رو بگیره اما موفق نشد به سختی فرار کردیم و رفتیم جای سیریوس حالش خوب بود کاملااا کیتانا هم پیشش بود اما عجیب بود اونا کی بودن. برگشتیم هاگوارتز آمبریج نبود عجیبه دامبلدور برگشت هاگوارتز و سال تموم شد و برگشتیم پیش خانم و آقای اسکمندر از زبان ترسا:طبق دستور ارباب رز گریندل والد رو پیدا کردم و بردم پیشش ولدی:بسیار خب دست چپتو بیار جلو . با لرز آورد جلو ولدی:خب آندیا نشون بده چقدر لایق مرگخواری هستی. توضیحات :آندیا گرین بوش خاله سارا ریدل هس و نامزد مایکل موهاس بلند و چشماش آبیه. آندیا علامت مرگخوارا رو دستش حک کرد
*دفترچه گوشیم برام تبلیغات داستان های مذهبی کودکان آورده یکی نیس بش بگه برادر من دارم هری پاتر مینویسم تو واسم داستان مذهبی میاری😂* از زبان رز:خیلی درد داشت. رفتم اتاق امی تا استراحت کنم. ترسا:ارباب با پسری به نام دنیل متیو ریدل دوسته به نظرتون عاقلانس که تصادف باشه ؟رونا:پسر متیو!متیو:مگه من پسر دارم. رونا:نه پسر بزرگ بابا در واقع متیوعه خائنی که مرگخوارا رو به همسرش آنا فروخت بعدش اسم اونو رو تو گذاشتیم و دنیل پسر اونه. ریگولاس:شوهر عمه بودم و خودم خبر نداشتم. تیموتی:دهنتو ببند آدا مالفوی(مامان کتی):بلاتریکس آنجلا میشه یک لحظه بیاین-حتما میره اونجا آدا:کاملی میخواد یچیزی بهتون بگه کاملی:اتفاقی از یکی از بچه اسم کلی ریدل شنیدم پیشو گرفتم و فهمیدم اسمش کلی ماروولو ریدل هست و پدر و مادر نداره آدا:به نظرتون همون کلی ریدله؟ آنجلا:شکی دارم که فاصلش با اطمینان کمه بلاتریکس:دختر ملیسا رو به کاملی:متشکرم و از اون لبخندای معروفش😶😂 برو نتیجه نکته مهم داستان اونجاس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سارا تو هم ارباب حلقه هارو دیدی؟
آری واس عکس مرلین؟...
آره چه خوب پس میشه تو نظرسنجیم شرکت کنی؟
روزها و هفته ها گذشت...😐😂💔
پارت بعد نمیزاری؟😐💔
تو بررسیه زحمتشو بکش اگع ناظری
چشم الان نگاه میکنم
پیداش کردمممممم
منتشرش کردممممم
الان میاددددد
عررررر🥲🥲😂😂
جیییخ دستت طلا عشقممم
نیومده ولی
الان اومد😂
چون به جز من دوتا ناظر دیگه هم باید تاییدش میکردن
آعو
مرسیی
خواهش❤💚
گناه داشتمممم 😹
آره واقعا سر جیسو میترا واست گریه کرد😂✌
😹🤦🏻♀️
عالبیییییییییی بود
مزسی عشخمممم
درود
عالی لاومح😐💖
مرسیی
من یه ریدلم آرزو دارم پارت بعدو بخونم
میزارم چشوووم
😂
𓂀 حوصلـہ ات سر رـ؋ـته؟🤷♀️
𓂀 ـבوست בارے تو هرے پاتح باشی؟🤭❤
𓂀 ولے نمے تونے چون نامـہ نـבاری؟😖
𓂀 خب ما اینجا یک بازے בاریـــمـ๛🤩
𓂀 کـہ توش انقش شخصیت هاے هرے پاتــــح رو بازے مے کنیم✯😁⚡
𓂀 پس بـہ ما بپیونـב פּ בر هرے پاتـــح بازے کن!ღ❤
𓂀 میتونے جاے یکے از شخصیت هاے هرے پاتــــح باشے یا شخصیت جـבیـב بسازی!✿❤
𓂀 پس بـہ نظرسنجے کاربر ؋ـایا بیا!🎉
𓂀 اسمش:سال اول هاگوارتــز🌸↻
𓂀 منتظرتیم!🎊 𓂀
حوصلم سر ترفته😂
جرررر😂
تمایل به گذاشتن پارت بعد؟
ندارم😂
خداروشکرسارااونتستوپاککردییعنینمیری؟؟
عاره
𓂀 حوصلـہ ات سر رـ؋ـته؟🤷♀️
𓂀 ـבوست בارے تو هرے پاتح باشی؟🤭❤
𓂀 ولے نمے تونے چون نامـہ نـבاری؟😖
𓂀 خب ما اینجا یک بازے בاریـــمـ๛🤩
𓂀 کـہ توش انقش شخصیت هاے هرے پاتــــح رو بازے مے کنیم✯😁⚡
𓂀 پس بـہ ما بپیونـב פּ בر هرے پاتـــح بازے کن!ღ❤
𓂀 میتونے جاے یکے از شخصیت هاے هرے پاتــــح باشے یا شخصیت جـבیـב بسازی!✿❤
𓂀 پس بـہ نظرسنجے کاربر ؋ـایا بیا!🎉
𓂀 اسمش:سال اول هاگوارتــز🌸↻
𓂀 منتظرتیم!🎊 𓂀
عا
آفرین
روز ب روز
داری بهتر میشی
بعد یهو دیدیم کتاب چاپ شد
موفخ باشی دوص خوبم
مرسییییی عشخ منننن چرا کم پیدایی دلم خیلی واست تنگ شده بووود جون من بیشتر بیااا
عا منم دلم واست تنگیده بود