
سلام من آمدم با پارت جدید 😊 این پارت را به مناسبت تولدم می گذارم ناظر جون امروز تولدم است لطفاً منتشرش کن . برای همین هم قصد یک سورپرایز براتون دارم 😍💕
و بعد نشستن و صبحونه خوردن................... بعد از خوردن صبحونه.مرینت و آدرین با هم می روند داخل خانه و آدرین می ره که اماده بشه................. لباس هاش را می پوشه و میر جلوی در تا کفش هاش و بپوشه مرینت هم کت آدرین دستشه آدرین: خب اینم از این مرینت: بیا کتت را بپوش آدرین: مرسی مرینت: زود بیا عزیزم آدرین: چشم خانمی❤️🔥😘 و بعد خداحافظی کردم و رفتم............. ۲٠ دقیقه بعد از زبان آدرین: بلاخره رسیدم وارد اداره اگاهی شدم رفتم پیش سربازه که جلوی در بود و پرسیدم کجا باید برم ماشینم را تحویلی بگیرم؟؟ سربازه: سلام آقای آگراست مستقیم برید دست چپ اتاق سوم آدرین: ممنونم و بعد به همان مسیری که گفت رفتم ......... تق تق تق در زدم و صدایی گفت بیا داخل در را باز کردم و وارد اتاق شدم و بعد در را بستم و رفتم جلو که ویولت نشسته و پاش تو گچه اما اهمیت ندادم و سلام کردم اقای بِل (پلیسه): سلام آقای آگراست آدرین: آمدم ماشینم را ببرم آقای بِل: آقای آگراست برید طبقه همکف و آنجا مدارک ماشین را نشون بدید آدرین: ممنونم آقای بِل: آقای آگراست در مورد این خانم رضا......... از زبان آدرین: هنوز(یت) را نگفته بود که برگشتم و چپ چپ نگاش کردم من برای این خانم رضایت بدم 😏😏😏 مگر اینکه تو خواب ببینه
آقای بِل: اما ......... از زبان آدرین: دیگه واقعا مخم داغ کرده بود پس داد زدم اما .... نداره اون بی.ش.و.ر و ب.ی عقل زد دوتا بچه هام را ازم گرفت زنم هم از آن روز افسردگی گرفته من عمرا رضایت بدم بیاد بیرون آقای بِل: ..... چی....... !!!!! پس....... حکم ایشون اعدام است 😏 از زبان آدرین: دیگه کاری نداشتم پس خداحافظی کردم و رفتم پایین مدارک ماشین را نشون دادم و ماشین را از پارکینگ آوردم بیرون و بعد چون به مرینت قول داده بودم زود رفتم خانه..................... ریموت را از جلوی ماشین برداشتم و ماشین را بردم داخل خانه پیاده شدم و رفتم داخل خانه مرینت را صدا زدم از زبان مرینت: داخل آشپزخانه داشتم ناهار درست می کردم که شنیدم آدرین صدام کرد پس گفتم جونم............. آدرین: کجایی خانم خوشگله 😍 مرینت: من تو آشپزخونه ام آدرین: آهان........... به به ببین مرینت جونم چه کرده و رفتم سمتش و یک ب.و.س به لپش زدم و گفتم خسته نباشی😘😍 ......... دینگ دینگ (زنگ خانه) مرینت: فکر کنم کاگامی و لوکا آمدند دست هام را شستم و با آدرین رفتیم در را باز کردیم کاگامی: اوه سلام مرینت جونم خوبی مرینت: ممنونم تو چطوری کاگامی دلم واست تنگ شده بود کاگامی : منم همین طور ....... آدرین: سلام کاگامی خانم کاگامی: اوه سلام ☺️ ببخشید حواسم نبود که شما خونه هستید آدرین: خواهش می کنم ....... از پشت در لوکا: خواهر های گلم میشه برید کنار من این ها رو بگذارم داخل آدرین: اوه سلام لوکا مرینت تو کاگامی برید بشینید من می روم کمک لوکا مرینت: باشه عزیزم و با کاگامی رفتیم تو آشپز خانه کاگامی چه خبر ؟؟کاگامی : هیچی رفتیم آنجا پیش دایی الان هم که اینجا هستیم لوکا آنجا را دوست نداشت و گفت بهتره بریم پیش مرینت و آدرین منم قبول کردم و الان پیشتون هستیم😘
(بریم سراغ آدرین و لوکا) از زبان لوکا: با بد بختی داشتم ساک ها را می بردم بالا که دیدم آدرین آمد گفتم به سلام آقا آدرین آدرین: سلام لوکا رسیدن بخیر🤗 لوکا: سلام آدرین ساک ها را انداختم رو زمین و همدیگر را ب،غل کردیم بعد از هم جدا شدیم و به کمک آدرین ساک ها را بردیم داخل و گذاشتیم و رفتیم روی مبل نشستیم .......... مرینت : خب تو برو توی حال منم الان میام کاگامی: باشه از زبان مرینت: رفتم در یخچال را باز کردم میوه برداشتم و شستم گذاشتم توی ظرف و زیر دستی ها را هم گذاشتم روی میز زیر چایی را هم روشن کردم رفتم ظرف میوه را بلند کنم که دوباره پهلوم درد گرفت یک خورده روی صندلی نشستم یکم دردش ساکت شد بعد صدای آدرین زدم آدرین در حال حرف زدن با لوکا و کاگامی: بله عزیزم آمدم بعد بلند شدم و رفتم سمت آشپز خانه مرینت: آدرین این ظرف میوه را ببر آدرین: باشه و رفت من هم زیر دستی ها را بردم و رفتم پیش کاگامی نشستم و گفتم لوکا داداشی تو وقتی رفتی شانگ های آنجا چی کار کردی لوکا : خب مرینت ببین من از آنجا خوشم نمی آمد مرینت: خب .......... کاگامی: مرینت تو نمی خواهی ........... (تلفن خونشون زنگ می خورد) مرینت: کاگامی ببخشید الان میام و رفتم تلفن را جواب دادم بله بفرمایید؟؟؟ جینا: به به نوه گلم مرینت: مامان جینا خودتون هستید جینا: البته می گم مرینت من برای مسافرتی که رفته بودم برای پیدا کردن عمو ها و عمه هات بوده مرینت: چییییی😨😨 تونستید پیداشون کنید؟؟ جینا : البته ☺️ مرینت عزیزم خواستم بهت بگم هفته دیگه یک مهمونی توی پاریس هست تو و آدرین هم بیاید مرینت: مامان بزرگ نامه ای که روی میز خونمون براتون نوشته بودم خوندید؟ جینا : البته به لوکا و کاگامی هم بگو بیان مرینت : باشه مامان بزرگ جینا: فعلا خداحافظ عزیزم مرینت : خداحافظ
رفتم پیش کاگامی نشستم و رفتم توی فکر که با صدای بشکن کاگامی از فکر در آمدم و گفتم چیه؟ کاگامی : آدرین کارت داشت مرینت : برگشتم سمت آدرین و گفتم بله آدرین: مامان جینا بود درسته مرینت: اره آدرین : چی گفت؟ مرینت: گفت هفته دیگه برای مهمونی که به خاطر ....... پیدا کردن عمو و عمه هامون آدرین: چییییی 😨 گم کردن بچه تو خانوادتون .........کاگامی: یعنی گم کردن بچه........ مرینت: ساکت حالا بریم ببینیم چی میشه ........( ساعت ۲ ظهر تا آن موقع حرف می زنند و می خندند ) مرینت: خب ، حالا بسه دیگه من می روم تا ناهار را آماده کنم 🤣 کاگامی: وایسا منم الان میام کمکت 🤣🤣 بعد دو تایی رفتن داخل آشپزخانه کاگامی که ظاهراً خیلی گرسنه بود رفت سر قابلمه در قابلمه را برداشت و گفت به به ببین آجی مرینتم چه کرده مرینت: خیلی خوب حالا بیا کمک کن سفره را بچینیم کاگامی: چشم قربان مرینت: کوفت🤣🤣🤣 کاگامی:🤣🤣🤣 بعد کاگامی بشقاب و ظرف و لیوان برد من همه برنج را کشیدم توی دیس و به کاگامی دادم در یخچال را باز کردم پارچ دوغ را آوردم بیرون قاشق و چنگال هم برداشتم و رفتم گذاشتم روی میز و میز را با کاگامی تزیین کردیم مرینت: آدرین ، لوکا بیاید غذا حاضره ......... لوکا و آدرین آمدند نشستیم و شروع به خوردن غذا کردیم
بعد از تمام شدن غذا) من و کاگامی ظرف ها را جمع کردیم بردیم داخل آشپزخانه کاگامی یکی ظرف ها را می داد و من می چیدم توی ماشین ظرفشویی کاگامی: مرینت تو کِی می خواهی مامان بشی؟ از زبان مرینت: با این حرفش حسابی پهلوم درد گرفت و گفتم کاگامی بعداً برات توضیح می دم کاگامی: چیزی شده ؟ مرینت: نه و ظرف ها را برداشتم گزاشتم داخل ماشین ظرفشویی و بعد مایه ریختم داخلش و درش رو بستم دو تا لیوان چایی ریختم و با کاگامی نشستیم رو صندلی داخل آشپزخانه و ماجرا را برای کاگامی تعریف کردم دیدم شکه شده گفتم کاگامی خوبی؟ کاگامی : اره خوبم 🥺 باورم نمیشه 😭😭مرینت: گریه نکن کاگامی و خواهشن به کسی نگو چون نمی خواهم مدام برام تکرار بشه کاگامی: باشه دیدم لوکا داره میاد سریع اشک هام را پاک کردم لوکا: آجی ...... یک لیوان آب می خواستم مرینت: الان برات می آورم داداشی و بلند شدم یک لیوان برداشتم و آبش کردم و دادم به لوکا لوکا : کاگامی چی شده؟ کاگامی: هیچی داشتم پیاز خورد می کردم لوکا : واقعا کاگامی: بله لوکا: خیلی خب آب را خوردم و از مرینت تشکر کردم و رفتم پیش آدرین
مرینت: کاگامی برو دست و صورتت را بشوی کاگامی: باشه رفتم دست و صورتم را شستم بعد صورتم را خشک کردم بعد با مرینت رفتیم داخل اتاق نشیمن از زبان مرینت: آدرین از وقتی که رفت ماشین را گرفت و آمد حس می کردم یه اتفاقی افتاده که آذرین بهم نمی که پس گفتم شما دو تا برید یکم استراحت کنید ساعت ۶ می خواهیم بریم گردش کاگامی و لوکا :باشه مرینت: خوبه حالا برید بالا اتاق سمت چپ اتاق آنجا برای شما ست کاگامی: مرسی آجی و بعد با لوکا رفتیم توی اتاق و خوابیدیم مرینت: آدرین آدرین: جونم مرینت: اتفاقی افتاده ؟؟ آدرین : نه چطور؟؟ مرینت : آخه از وقتی که آمدی.......... آدرین: ببین مرینت ........... مرینت: چیه بگو دیگه جون به لبم کردی آدرین: نه اصلا نگران نباش ولی آن ویولت دیگه حکمش را ع.دا.م اعلام کردند . مرینت: هیف ، دختره ......... تا آمدم ادامه حرفم را بزنم آدرین: کو.فت و هیف مرینت: از قیافه ای که گرفته خندم گرفته بود سعی کردم خودم را کنترل کنم ولی نا موفق بودم 🤣🤣 گفتم این چه قیافه ای است که به خودت گرفتی؟ آدرین : ای بابا ، پاشو بریم بخوابیم مرینت: باشه و با هم رفتیم داخل اتاق و خوابیدیم ( ساعت ۵)مرینت : چشم هام را باز کردم و دیدم یک چیز سبز جلو صورتمه ترسیدم رفتم عقب که از بخت بدم پشتم خالی بود و محکم خوردم زمین وای آنقدر کمر درد گرفته بود که فقط خدا می داند بعد دستم را گرفت لبه تخت و بلند شدم که دیدم آدرین نشسته روی تخت و داره به من می خنده آدرین:🤣🤣🤣 مرینت: د.ی.و.نه دوباره روی تخت دراز کشیدم بلکه درد کمرم کمتر بشه دیدم هنوز داره می خنده با نگاهی که من بهش کردم دیگه جرات نکرد ادامه بده آدرین: عشقم مگه نگفتی ساعت ۶ با لوکا و کاگامی می خواهیم بریم گردش از زبان مرینت: دیگه داشت می رفت روی عصابم پس بهش گفتم یک دقیقه زبون به دهن بگیر .... تو هنوز یاد نگرفتی کسی که خوابه آنقدر صورتت را نیاری توی صورتش که وقتی بیدار شد عین من ........ آدرین: گفتم نه یاد نگرفتم و چشم هام را براش لوس کردم به چشم هام دیگه نمی توانست نه بگه مرینت: ای بابا چشم ها تو این جوری نکن بلند شو برو آماده شو منم می روم صدای لوکا و کاگامی بزنم آدرین: باشه و یک بو.سه کوچیک به گونه زدم و بعد مرینت رفت .............(بیا نتیجه کارت دارم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه
سال نو رو تبریک میگم
پارت بعدی داستانم را گذاشتم اما بی دلیل رد شد
احتمال اینکه به اکانت های دیگه ادامه داستان را بگذارم هست
میدی یا رفت برا تولد بعدیت؟😂😂😂
🤣🤣
نه 🤣🤣می گذارم فقط ممکن دیر چون دیگه فرادا معلم ها امتحان گذاشتن دیگه حالا باید امتحان بدم ولی گاهی میام به محض اینکه علام کردن مدرسه برای عید تعطیل میشه دیگه فعالیت هام بیشتر میشه 🤣♥️😘
منتظر پارت جدید داستانم و سوپرایزم باشید♥️
عالی بود 😍😘
ممنونم گلم
عالی بود آجی 😍😉
ممنونم عزیزم 💕
عالی 👏❤️
ممنونم ♥️
مثل همیشه عالی بود 😍😍
ممنونم آجی 😉
عالی بود آجی جونم 😍
پس سوپرایزت چرا نیومد؟
گذاشته بودم ولی ناظر محترم رد کرد با اینکه چند تا عکس از.......... حالا اشکالی ندارد می گذارم برای مناسبت بعدی💕
عالی بود عزیزم
قسمت بعد را زود بزار
مرسی
ممنونم باشه سعی می کنم❤️😍
مرسی
عالیی بود😍
ممنونم عزیزم ❤️
عالی هستی
چرا دیر گذاشتی؟
کلاس ها آنلاین شده و معلم ها هم آنقدر تکلیف می دهند که خدا میداند الان هم در حال نوشتن سوال های که معلم ها دادن هستم🙂
اها ولی سریع بزار