
سلومممممممم

شب شد صبح شد همه رفتن تو دبیرستان آدرین تو مدرسه بود که یهو یکی از پشت بقلش کرد و چشاشو با دست گرفت آدرین گفت:اوم باید حدس بزنم اون نفر:هاممم اره آدرین سریع گفت:ادرینااا!!!! و آدرینا دستاشو از چشم آدرین برداشت و گفت:تاداااا😄 مرینت از ته مدرسه داشت نگاشون میکرد آدرین:وای خودتی!!باورم نمیشه کی اومدی؟😚 آدرینا:اییی خوب به پدرت گفتم حلش کرد دیگه 😂😂 آدرین:ای خدا آدرینا 😐 آدرینا:باشه باشه ولش کن 😄👍 مرینت قیافش سوالی شده بود مراکان اومد جلو گفت:الو کجا رو میبینی؟

«{[خدا عادت کردم به بازی خودم که مراکان با آدرین دوسته🤣👍]}» مرینت گفت:ها آها هیچی ولش کن 🙃 حالت چطوره؟خوبی داش مراکان:اره خوبم مرسی 😐 مرینت رفت پیش آلیا گفت:🥵چقد گرممه آلیا گفت:نه هوا گرم نی که🤔 لایلا اومد و گفت:هئی این ادرینه؟عجب دیوانه ای آلیا:چرا؟ لایلا:چون دیونس دیگه،چمدونم وللش همینجوری یچی پروندم آلیا:🙂👍 مرینت گفت:آلیا بستنی میاری؟🥵 آلیا:ای خدا باشه لایلا گفت:هی تو گرمته؟؟😐 مرینت:اره اره خیلی 🥵 لایلا به سمتی که مرینت نگاه میکرد نگاه کرد و(😛😛) اونجا ادرینو با اون دختر دید دوباره گفت:مرینت میخوای برم ته و توی غزیه(نمیدونم چه شکلی نوشته میشه) رو در بیارم؟ مرینت:کدوم غزیه؟ لایلا:همون دختره کنار آدرین

مرینت:به من چه اون کیه! لایلا:😑باشه من برم آلان بر میگردم لایلا رفت کنار ادربن و گفت:اوهی چه بامزه آید شما میگید میخندید🙂🖤 آدرین گفت🙂:این خواهرمه آدرینا تازه به این مدرسه اومده ☺️ لایلا:🤔اوکی آدرین:البته قرار نبود اینقدر زود بیاد(بله بله😑قرار بود وقتی که بعداااااا شد و گذشته و گذشته بیاد اما دلم براش تنگ شد😐👍) آدرینا :سلام آدرینا هستم👋🤚 لایلا هم گفت:سلام لایلا رأسی هستم خوشبختم🤚👋🤝 و لایلا رفت و مرینت رو دید با بستنی 😑 به مرینت گفت:اون دختره آدریناعه خواهر آدرین لایلا تا اینو گفت مرینت انگار گرمایش از بین رفت و آروم شد❤️❤️ مرینت :خواهرشه؟ لایلا:بله جانم مرینت:البته به من مربوط نیست و مرینت پا شد رفت لایلا به آلیا گفت:اگه این عاشق نباشه!من اسممو عوض میکنم😐 آلیا:شرط میبندم عشقه لایلا :اما بهتره اول رابطشو به هم بزنه بعد بیاد با آدرین😑 آلیا:👏👏اره
آدرینا💖طرز یه دقیقه با همه آشنا شد و تا به مرینت رسید آدرین گفت:این همونه مرینت مطمانی دوست داری باهاش آشنا شی☺️ آدرینا:سس آدرین زد رو شونه مرینت و مرینت برگشت و گفت:سلام بفرما😐 آدرینا گفت:😄ام ا خوب سلام من آدرینا هستم😁 مرینت:خوب...😐این به من چه😑 آدرینا :فقط دوست داشتم با همه آشنا شم😊 مرینت😐:ها فقط من مونده بودم👋خدافظ آدرینا:😁😁🧐😖😖 آدرین:چیه خوشت نیومد؟🙂❤️ آدرینا:🙂بد نبود راستی بیا ببینم راجب همچی بهم بگو.. دیروز،پریروز،پس فریروز، آدرین:😔باش مراکان &لوکا لوکا:پسر چی میگی؟ مراکان:حرفمو فهمیدی دیگه برو و عملیش کن لوکا:نه من من.. مراکان:تو مگه دوست پسر خواهر من نیستی؟😐 لوکا😟:مراکان... ببین برای اولین بار یچیزی میگم گوش کن... باشه؟من و مرینت فقط با هم دوستیم مراکان:باز شروع کرد:ای خدا دیوانه من که چیز زیادی ازت نخواستم🤦 لوکا:اما برای من همینشم زیاده و بعد لوکا رفت پیش زویی مراکان :ای خدا آخرش دیوونه از آب در اومد😐 مرینت رفت پیش مراکان و گفت:داداش حوصلم سر رفته زنگ بعدی زنگ خونست بریم بیرون بگردیم؟ مراکان:نه کار دارم تو خودت برو😒 مرینت:خوبی؟حالت گرفتس؟🧐 مراکان:ول کن خوبم دیگه😐🙂😐 مرینت :باش😶
آدرین به آدرینا گفت بیرون وایسه تا بره ماشین رو بیاره همون موقع آدرینا فهمید خودکارش جا مونده برا همین برگشت داخل حیاط و یهو پاش پیچ خورد وداشت میوفتاد که مراکان گرفتش. 😁نگاه های زیباهانه❤️😁 عاشقانه😄😄 مراکان به خودش اومد و آدرینا هم به خودش اومد و گفت:ام ممنون 🙂 و سریع رفت مراکان:😶❤️❤️ آدرینا خودکارشو برداشت و رفت پایین دم در مدرسه دید آدرین سوار بر ماشین منتظره ادرینا دوباره مراکان رو دید 🙂❤️رفت جلو و گفت:من با همه آشنا شدم به غیر شما آدرینا آگراست هستم😊 مراکان هم گفت:من هم مراکان دوپن چنگ هستم 🙂 آدرینا گفت:آها پس تویی آخه آدرین همه چی رو برام گفته برادر مرینتی/ باشه فعلا خدافظ😄 مراکان گفت:خدافظ تازه یادش افتاد«آدرینا آگراست»و با خودش گفت اون خواهر آدرینه😳❤️❤️🤯🙉❤️
خدافظظظظ😊🙈👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی🙂🧡
ممنون عزیزم😍❤️
عالی بود
تنک