
هعیییی... کی فکرش رو میکرد برسیم به پارت ۲۰؟ انگار همین دیروز بود پارت ۱ رو گذاشتم...((🤣❤))
سوهان ناچار بود که صبر کنه.. اما صبر در چه حد؟؟ شاید اشتباه کرده بود... اگه تمام حدس و گمانهاش اشتباه از آب در میاومدن همه چیز بهم میریخت... نمیتونست ریسک کنه.. با پرشی بلند به بالای ساختمون رسید... اونجا با کت نوار و لشکر دود مانندش درگیر شد.. اما بعد از مدتی متوجه شد که اون یکی کت نوار در حال گرفتن معجزهگر کفشدوزکه... معطل نکرد... هر چی توی توانش بود رو به کار گرفت و در حالی که لشکر سایهها روی سرش ریخته بودن خودش رو به لیدی باگ رسوند... کت نوار رو پس زد... حالا تنها کاری که میتونست بکنه این بود که به تنهایی مبارزه کنه.. و این اصلا کار آسونی نبود... اما کار وقتی براش آسون تر شد که با شدوماث روبه رو شد... به محض دیدنش به سمتش دوید با یک ضربه اون رو به زمین پرت کرد... لشکر شدوماث دنبالش بودن و از پشت سر بهش حمله کردن...
نمیتونست کاری بکنه... در همین بین، پاش روی عصای شدوماث رفت و عصا شکست و آموک از داخلش بیرون اومد! هنین حرکت ساده باعث شد از اون لشکر بزرگ فقط یه کت نوار بمونه! البته که مردم شهری که جزء لشکر سنتی کت نوار بودن هم اون جا بودن... هیچ کدوم نمیدونست چه اتفاقی افتاده، همه گیج بهم دیگه نگاه میکردن... کت نوار (((سنتی آدرین))) رو کنار زد و به سمت شدوماث قدم برداشت... وقتش بود هویت اون فاش بشه... اما قبل از هر چیز نور صورتی رنگ شدیدی باعث شد پلکهاش رو روی هم بزاره تا چشم هاش از شدت نور در امان بمونن... کمی بعد، نه شدوماث اونجا بود و نه لیدی باگ!!! همه غیب شده بودن... تنها فرضی که سوهان میتونست داشته باشه این بود که لیدی باگ فرد برگزیده است و این اتفاق هم به همین دلیله... (((مزخرف شد؟🙄)))
**از زبون مرینت** وقتی چشمم رو باز کردم توی اتاقم بودم... نمی دونم چی من رو به اینجا آورده... آخرین چیزی که یادم بود مبارزهی من و شدوماث بود... که البته.. درست لحظهای که کت نوار داشت گوشوارهم رو در میآورد بی هوش شدم... جای گوشوارهها رو روی گوشم لمس کردم..... اما... اونا اونجا نبودن...اشک توی چشمم جمع شد... یعنی من میراکلس رو از دست دادم؟؟؟ یعنی نتونسته بودم تنها مسئولیتی رو که بر عهده م بود درست انجام بدم؟؟ حتما بعد از گرفتن میراکلس، شدوماث من رو آورده اینجا تا خانوادهم شک نکنن... ولی حالا.. پس گرفتن معجزه گر از شدو ماث غیر ممکن بود... دیگه نمیتونستم پیداش کنم.. فعلا فقط میتونستم منتظر تبعات آرزوش بمونم... نگاهی به دور و اطرافم انداختم... توی تخت بودم اما... اگه این اتاق منه چرا وسایلش متفاوته؟؟
مطمئن بودم که اینجا اتاق خودمه!! مگه اینکه خونهی دیگهای دقیقا شبیه خونهی ما وجود داشته باشه!! روی بالکن رفتم و به نمای بیرون خیره شدم... میتونستم پارک روبه روی خونه رو ببینم... موقعیت مکانیم درست همون موقعیت مکانی اتاقم بود!! چه اتفاقی برای وسایل اتاقم افتاده بود؟؟ (((خب خب خب😄 داریم به اینکه چرا اسم داستان گمشده است نزدیک میشیم😁))) دوباره نگاهی به وسایل کردم... به نطر میاومد اونا بیشتر مطعلق به بچهی کوچیکی باشن... تا یه نوجوون ۱۵ ساله... تخت خیلی کوچیک تر از تخت من بود... میز قبلیم جاش رد به میز خیلی کوچیکی داده بود که شاید متعلق به یه بچهی ۴ یا ۵ ساله باشه... هیچ کامپیوتری یا چیز الکترونیکیای توی اتاق وجود نداشت... کاغذ دیواری با طرح hello kitty دیوارهای اتاق رو پوشونده بودن... واقعا کجا بودم؟؟
بگذریم که همهی وسایل خاک گرفته بود... انگار سالها از آخرین بار استفاده ازشون میگذشت... تصمیم گرفتم برم بیرون تا ببینم متجرا از چه قراره... در با صدای غیژ بلندی باز شد... واقعا نیاز به روغن کاری داشت.. از پلهها پایین رفتم و به راهروی راه پله رسیدم... راهرو درست مثل راهروی خونه ی ما بود... دستم رو روی دیوارهای آبی رنگش کشیدم... خودم رو به پلهها رسوندم و از پله ها پایین رفتم... (((آقا من هیچ وقت درست موقعیت مکانی قنادی دوپن چنگ رو به خونهشون نفهمیدم😐 حسم میگه زیر خونهشونه و اگه از پلهها پایین بره میرسه بهش... اگه اینجوری نبود ببخشید دیگه...))) وقتی به آخرین پله رسیدم در قهوهای رنگ رو کمی باز کردم... از دیدن مامان و بابام که داشتن توی قنادی کار میکردن شوکه شدم... با توجه به وضع اتاق شاید به اینکه بخوام به این فکر کنم که دیگه هیچ کس اینجا زندگی نمیکنه زیاد هم دور از انتظار نبود... باید موضوع رد میفهمیدم.. پس در رو کامل باز کردم و به چهرهی شوکه شدهی اونا خیره شدم... مامان دست از کار برداشت و رو به من پرسید (شما؟)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من یکی از ناظر های داوطلبم پارت 21 رو تایید زدم خوب بود ادامه بده
وای میسی🥺
شکلاتی پارت بعد چی شد؟😞
در صف بررسی😞
منتشر شد😄
شیر کاکائو 😠
چرا پات بعدی رو نمیزاری😑
جانم صورتی جان😐❤
گذاشتم باید منتشر بشه😐❤
چرا منتشر نمیشه
😭
منتشر شد😄
هورا
پروفایلمو عوض کردم خوب شده؟
آره پروفایلت رو دیدم☺
گشنگه🙃❤
شکلاتی پارت بعد چی شد؟
در حال نوشتن...
نوشتمش😃
الان میرم بزارمش😁
چرا پارت بعد نمیاد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بیبخشید😕
هنوز ننوشتمش😑
خیلی خوبه فکر کنم مرینت تو زمان قبل گمشده
مرسی😘
💜
😴😴پارت بعد هنوز منتشر نشده؟؟؟
راستی فردا شب تولد رزیه (از بلک پینک)😻
از جیسون چه خبر ؟؟ میدونستی منم همستر دارم که ۹ ماهشه؟🐹
پارت بعد رو ننوشتم
از دیروز و حتی امروز کل تمرکزم رو گذاشتم برای یه تک پارتی به اسم **موش من** که منتشر شده میتونی بخونیش😊
جیسون فعلا خوابه😂❤
🥺🥺 اسم همسترت چیه؟
من همستر خیلی دوست دارم🥺😍
کاشکی یکی داشتم🥺😍❤
اسم:کوپر
اسم مستعار:پپرونی همه پپرونی صداش میکنن
چه خوشمله اسمش😍
تولد رزی مبارک🙂
راستش من بلینک نیستم😅
عالییییییب بکد
مرسی😅
😘
❤
اگه هیچ ناظری این کامنت رو میبینه بره تستم رو منتشر کنه... باید حتما امروز منتشر بشه...