10 اسلاید صحیح/غلط توسط: F . T انتشار: 4 سال پیش 359 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم پارت 24 کامنت فراموش نشه و اینکه چرا یه دفعه بازدیدکننده ها انقد کم شد 😐
همونطور که میدویدیم گفتم مثل فیلم های هالیوودی شده
از دست ادم بدا فرار میکنیم😆
ادرین گفت اره، حالا که بهش فکر میکنم زیاد هم بد نیست 😆
چند دقیقه بعد......
نصف پاریسو دویدیم. گفتم بسته ادرین من یکی که دیگه نمیتونم😣
اوف چرا ادمای بابات خسته نمیشن 😖
ادرینم گفت اره منم دیگه نمیتونم بیشتر از این بیام.😣
حرفمو پس میگیرم همونقدر هم که فکر میکرم بده 😖
گفتم منم جات بودم حرفمو پس میگرفتم 😑
بعد دیدیم اونا دوباره بهمون نزدیک شدن.
گفتم وای ادرین چیکار کنیم؟ 🙁
من که میگم خودتو تسلیم کن فوقش یک هفته تو خونه حبث میشی دیگه، اینطوری خودتو منم الکی خسته نمیشیم 😏
گفت ممنون بابت پیشنهادت😒
بعد به دور و بر نگاه کرد. گفتم چیکار میکنی ادرین، اونا دارن نزدیک میشن😫
گفت مرینت اونجارو. به دوچرخه کنار دیوار اشاره کرد.
گفتم چی؟
گفت بیا سوار شیم.
گفتم ها؟ واقعا خل شدیا!!! 🙁
مگه تو دوچرخه سواری بلدی؟
گفت معلومه که بلدم خیلی اسونه😏
گفتم خواهیم دید 😒
بعد سوار شدیم و راه افتادیم. (مثل عکس این پارت)
به ادرین گفتم فکر کنم گُممون کردن😆
گفت اره خسته شدن 😂
بعد ادرین وایساد. پیاده شدیم، دیدیم اونا هنوزم دارن میان. گفتم ادرین حالا چیکار کنیم.چطوری پیدامون میکنن! 😐
گفت نمیدونم!
گفتم وایسا ببینم.😶 گوشیتو بده.
بعد گوشیشو داد.
گفتم احتمالا پدرت با گوشیت ردتو میزنه 😑
بعد گوشیشو خاموش کردم.
ادرین گفت اره چرا به فکر خودم نرسید 🙁
گفت مرینت بریم کلاس شمشیر زنی.
گفتم چی؟
گفت اونجا قایم شیم چون وقتی کلاه و لباس مخصوص میپوشیم دیگه نمیتونن پیدامون کنن 😁
گفتم اره اما تا کی میخوای فرار کنی!
گفت تا موقعی که گیر بیوفتم قصد ندارم تسلیم شم 🙃
گفتم موفق باشی 🙂
بعد باهم رفتیم تو باشگاه.
لباسای اونجا رو پوشیدیم. دیدم ادمای بابای ادرین اومدن دم در باشگاه.
گفتم ادرین اگه پیدامون کنن چی!
گفت نگران نباش بعد باهم رفتیم تو سالن ادرین دستمو گرفت. گفت نگران نباش اونا مارو نمیشناسن.
بعد اونا اومدن داخل و اونجا رو قشنگ برسی کردن ولی مارو نشناختن و رفتن.
گفتم ادرین نزدیکای ظهره حالا که رفتن بیا ماهم برگردیم.
گفت اما چون من از خونه فرار کردم میتونم خونه ی شما بمونم؟😁
گفتم چی؟ امکان نداره😡 چه حرفا! مشکله خودته که از خونه در رفتی!
گفت باشه فهمیدم 😁
گفتم اوکی بیا برگردیم دیگه بعد رفتیم لباسای شمشیر زنی رو در اوردیمو رفتیم.
وقتی رسیدیم دم در خونمون از ادرین خداحافظی کردم.
ادرینم خداحافظی کرد البته با یه خنده مشکوک.
گفتم اوممم، خداحافظ. بعد رفتم داخل خونه، به پدر و مادرم سلام کردم. یه دفعه دیدم در خونمون باز شد. نگاه کردم دیدم واییی ادرینه 😦
گفتم ها؟ تو چرا نرفتی خونه! عه! 😐
مامانم گفت سلام ادرین خوش اومدی ☺️
مرینت نگفته بودی ادرین میخواد بیاد 🙂
گفتم اومم، چیزه اون الان میره مگه نه ادرین؟ 😡
ادرین تا میخواست حرف بزنه بابام اومد گفت مگه میشه ما بزاریم ادرین بره؟ ادرین بیا بشین اینجا 😁
ادرین گفت ممنون و بعد رفت نشست.
من گفتم اما اون باید بره کلی کار داره مگه نه ادرین؟ 😡
ادرین گفت نه راستش زیاد کار ندارم اصلا شاید امشب اینجا موندنم 😁
گفتم چیییییییی؟؟؟؟؟؟!!!!!!! 😠😤
مامانم گفت معلومه که باید بمونی مگه مامیزاریم که بری ☺️
گفتم یعنی چی! مامان اون باید بره خونه ممکنه پدر مادرش نگرانش بشن!😐
ادرین گفت نه بابا مرینت، پدرم که اگه صد سالم نباشم براش مهم نیست مادرمم که میدونه اومدم پیش تو 😁
رفتم و دستشو گرفتم بردمش تو اتاقم. گفتم ادرین یعنی چی که برای پدرم مهم نیست! نديدی چند نفرو فرستاد دنبالت! ؟؟
ممکنه پدرتو از اینم عصبانی تر کنی! گفت عیبی نداره مرینت همین که پیش توام خوشحال ترم 🙂 برام مهم نیست که اون عصبانی بشه یا نشه! به هر حال اون همون ارباب شرارتیه که به خاطر اهداف خودش مردمو شرور میکرد 😔
گفتم ادرین پس اگه نمیخوای بری درمورد فرار کردمون به پدر و مادرم چیزی نگو. باشه؟
باشه 😃
شب موقع شام خوردن.......
گفتم ادرین بعد از اینکه شامتو خوردی باید بریا.
گفت باشه شاید رفتم 🙃
من 😐
گفتم ادرین شاید چیه؟ تو که نمیتونی شب اینجا بمونی بابات میفهمه. تازه حتما تا الانم نگرانتن.
گفت اومم خانم دوپنچنگ واقعا خوشمزست 😋
مامانم نوش جانت پسرم، خوشحالم خوشت اومد ☺️
من 🤦🏻♀️
موقع خواب....
ادرین حالا دیگه شامتو خوردی پاشو برو خونتون 😐
مامانم گفت نه مرینت من مگه میزارم بره. 😡
پسرم کجا میخوای بخوابی، تو اتاق مرینت راحت تری نه؟☺️
بعد گفت من مشکلی ندارم توچی مری.
گفتم چی چی؟ مری کیه؟ حالا اسمم عوض کردی🤦🏻♀️😐
مشکل دارم، اره کلا تو چرا تو اتاق من بخوابی؟!
گفت خب من روی کاناپه میخوابم تو روی تختت بخواب دیگه.
گفتم معلومه همینطوره! ولی بازم اینکه تو اتاقم بخوابی برام سخته! 😤
ادرین گفت اما وقتی که تو تله کا...... با دستم جلوی دهنشو گرفتم گفتم عیبی نداره!😅 بیا زودتر بریم تو اتاق. 🤫
بردمش تو اتاقم بهش گفتم ادرین مگه یادت رفته من به پدر مادرم نگفته بودم که تو تله کابین گیر افتادیم!گفت خب چرا نگفتی؟ گفتم تو حافظت خیلی ضعیفه!
بعد بهش یه پتو و یه بالشت دادم گفتم برو بخواب. حرفم نزن!
ادرین گفت چشم قربان 😄
رفت دراز کشید گفت مرینت.
گفتم بله. مگه تو قرار نبود حرف نزنی 😐 عجب بد قولی هستیا پیشی😉
بعد گفت مرینت هفته دیگه مدرسه باز میشه درسته؟
گفتم اره، چطور؟
گفت مرینت اگه برم خونه ممکنه یه مدت نزاره بیام مدرسه.
گفتم چی؟ 🙁
گفت اما تو نگران نباش بالاخره چقدر میتونه تو خونه زندانیم کنه 😉
بعد چشماشو بست. گفتم ادرین خوابیدی؟ بهش نگاه کردم دیدم کاملا بیهوش شده. گفتم عجب! پیشیه خوابالو 🙂
بعد چشم هامو بستم و خوابیدم.
چشم هامو که باز کردم صبح شده بود. به ادرین نگاه کردم، هنوز خواب بود. گفتم بیدار شو پیشی صبحه. بعد بیدار شد و گفت صبح بخیر مرینت🙂
باهم رفتیم پایین به پدر و مادرم سلام کردیم. وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم یکی در زد. گفتم اول صبحی کی میتونه باشه! 🙁
بعد مادرم درو باز کرد. آدمای گابریل بودن! 😯
مادرم گفت ببخشید شما کی هستین؟ کاری دارین؟
یه نفرشون گفت ببخشید خانم دوپنچنگ ما اومدیم دنبال آقای اگراست. ادرین بلند شد و گفت نیازی نیست. خودم باهاتون میام😔
گفتم ادرین پس... گفت درسته، ممکنه چند وقت نتونم از بیام بیرون، اما مشکلی نیست.😉
بعد از پدر مادرم تشکر کرد و با اونا رفت.
بعد رفتم تو اتاقم. تیکی گفت مرینت ناراحتی؟ گفتم نه تیکی. ولی خوشحالم نیستم.
هفته بعد مدرسه دوباره باز میشه بهتره یکم درس مرور کنم.
یک هفته بعد.....
رفتم مدرسه ادرین نیومده بود. الیا اومد کنارم گفت مرینت بابت اون روز، راستش من.... وسط حرفش گفتم بس کن الیا میدونم منظوری نداشتی. مگه نه؟
گفت درسته.
بعد از اینکه کلاس تموم شد نینو اومد پیش منو الیا. بعد گفت مرینت تو میدونی ادرین برای چی نیومده مدرسه؟
گفتم اره، پدرش نمیزاره از خونه بیاد بیرون اینا همش تقصیر منه 😔
الیا گفت دیدی بهت گفتم. اگه میخوای ادرین بخاطر تو انقدر ناراحت نشه بهتره که تمامش کنی. اینطوری هم برای اون و هم تو خیلی بهتره.
گفتم الیا منظورت چیه؟!این دومین باره که اینو میگی. نکنه تو با من مشکلی داری؟
الیا گفت مرینت مختو بکار بنداز، فکر میکنی برای ادرین مهمی؟ ازم ناراحت نشو ولی تو باید قبول کنی که شما از دو دنیای متفاوتین.
من اشک تو چشمام جمع شده بود. واقعا دارم اینارو از الیا، بهترین دوستم میشنوم؟
یهو یه نفر بلند گفت مسخرست! اون کلویی بود؟!! گفتم چی؟
وفت اینا همش حرف مفته. دنیای تو و اون و..... اینا همش چرنده. هممون تو یه دنیاییم مگه نه الیا خانم 😡
بعد دستمو گرفت و منو برد داخل راهرو. بهش گفتم جیکار میکنی؟
گفت مرینت نمیدونم شاید بنظرت من ادم خیلی بدی باشم اما تو این مورد بهم اعتماد کن. من به این دختره الیا اعتماد ندارم، رفتارش عجیبه!
گفتم به تو ربطی نداره کلویی اون الیاست. بهترین دوستم!
گفت درسته اما بهترین دوستا بدترین دشمن ادم میشن!
اما درک این چیزا برای دختره ساده ای مثل تو ممکنه یخت باشه. انقدر ساده نباش. یکم چشماتو باز کنی میبینی که الیا باهات چطور رفتار میکنه. بعد رفت.
تیکی گفت ظاهرا کلویی خیلی عوض شده نه؟
گفتم تیکی از من چیزی نپرس. حالم خوب نیست 😔
مدرسه تمام شده بود داشتم میرفتم خونه که یهو یه نفر یه دستمال گذاشت جلو دهنم و بعد همچیز تاریک شد. وقتی چشمامو باز کردم نمیدونستم کجام. دست و پام بسته بود به ی صندلی. دیدم یه نفر داره میاد. داد زدم هی تو کی هستی؟ اینجا کجاست؟ از من چی میخوای؟
باورم نمیشد اون الیاست!
گفتم چ چ چییی! تو، امکان نداره! الیا چرا اینکارو میکنی؟ مگه ما دوست نبودیم؟ 😟
گفت دوست؟ چه دوستی؟ شاید تو با من دوست بودی اما من هیچوقت تو رو دوست خودم نمیدونستم 😒
کی فکرشو میکرد مرینت دستو پا چلفتی لیدی باگ باشه؟!
وقتی فهمیدم که تو لیدی باگی میخواستم اینو تو سایتم بزارم تا همه بفهمن اما با خودم گفتم بزار این برات یه اسلحه بشه😏
گفتم اسلحه؟ گفت درسته مرینت این اسلحه ی منه که هویتتو میدونم.
گفتم اما اخه چرا اینکارو می کنی.؟؟ 😢
گفت چون من بودم که از اول ادرینو دوست داشتم میفهمی؟
گفتم چی؟ پس چرا همش به من میگفتی که بهش بگم دوسش دارم؟ گفت چون فکر نمیکردم ادم خنگی مثل تو بتونه دل ادرینو بدست بیاره.
یادته تله کابین از کار افتاد. اونم کار من بود. اما دیدم هردوتون زنده موندین! البته چهل درصد امکان مرگتون بود که همونم برای من کفایت میکرد.
گفتم چی؟
گفت کار من بوده. حتی من بودم که به ادرین ایده تله کابینو گفتم و اینکه تو عاشق.
و اینکه تو عاشق تله کابینی. گفتم اونجارو اجاره کنه و موقعی که هیچکس اونجا نبود تله کابینو از کار انداختم. و طوری وانمود کردم که انگار خراب شده بود.
گفتم اما چرا انقدر از ما متنفری؟
گفت چون نمیتونم ببینم کسی که مثلا دوستم بود و کسی که عاشقش بودم کنار همن.
گفتم پس نینو چی؟ هه، گفت اون فقط یه بازیچه بود 😏
گفتم پس حق با کلویی بود.
اما چرا منو اوردی اینجا؟ گفت برای اینکه ادرینو بکشونم اینجا.
اه انقدر سوال نپرس.
خودت بعدا همچیزو میفهمی فعلا منتظر ادرین جونت باش😏......
انچه خواهید دید
خوندمش. چی! م م مرینت! پلگ، یکی مرینتو دزدیده. حتی ادرسشم هست.//منو بابات باهم معامله کردیم.//م م مرینتت، تو، تو چیکار کردی 😨//موضوع ادرینه، سوارشو، اون داره میره انگلستان تا اونجا ادامه تحصيل بده.
ممنون که داستانو تا اینجا همراهی کردین دوستان 😘
لطفا کامنت بزارید 😁
و اینکه اگه داستان مسخره شد ببخشید😐
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بود
وااای سلام عالی بود♥️😍💋💗راستی عکساتو از کجا میاری خیلی جذابن😍💋💗♥️🥺🥰😘😎!؟ میشه بهم بگی لطفا!؟؟؟؟؟؟!!!!!؟؟؟؟
ممنونم ❤️✨
عکسارو از برنامه پینترست پیدا میکنم 🙃
مرسی که گفتی 💋😘به تستای منم سر بزن♥️👑و اسم برنامه رو باید به فارسی بنویسم یا انگلیسی !؟😅😘💋👑
عالی بود 😍❤️
پارت بعدی رو زود بزار
عالیبودولییکمکوتاهترازپارتایقبلیبود❤️❤️سعیکنپارتبعدوزودتربذار
به داستان من هم سر بزنید و یک اتفاقی اونجا افتاده 😨