
سلااام خوبین من پست میزارم ولی دیر منتشر میشه دوستوندارم لایک و کامنت یادتون نره💜✨
دوهفته بعد روزا و هفته ها مگذشتن و بهم نزدیک تر میشدیم من به اونا تو دکوراسیون خونشون کمک کردمو شماره های همدیگه رو گرفته بودیمو یه گپ داشتیه که هم دخترا بودیون توش هم اون سه تا پسر کلی باهم صمیمی شده بودیم و باهم میرفتیم مدرسه و میومدیم تو این دوهفته به کوک نزدیک شده بودم و میشهگفت که با کوک صمیمی تر از بقیم و باهم شوخی میکنیم البته میشه گفت که کم کم دارم فک میکم عاشقشم !!! او ن چی میگی ماریااا ما فقط دوستیم(ماریا با خودش داره حرف میزنه تو ذهنش) تو فکر بودم که کوک زنگ زد +ماریا چطوری -هووم عالیی تو چطوری +منم خوبم ..میگم ماریا میتونی تو یکاری کمکم کنی؟ _اره بگو ببینم کاری از دستم بر میاد یا نه +اوکی....خب فردا تولد تهیونگه و من میخوام امروز سوپرایزش کنم اما اون از خونه بیرون نمیره پس میشه خونه مارایا نزاشت کوک حرفشوتموم کنه _میتونی خونه من بگیری و برای اینکه بهت شک نکنن سویون و جیم رو میفرستم سراغ اون دوتا +او لطف میکنییی -خب امروز تعطیله و من خونه ام کی میای ؟؟؟...اصن بگو ببینم چه کارایی انجام دادی؟ +خب راستش هیچی -چییییییییی +دختر یواشششش گوشم درد گرفت -اخه کوک تو فقط شیش ساعت وقت داری چطور میخای کارا رو انجام بدی +میتونی باهام بیای خرید؟ -باشه مشکلی نیست الان میام ماریا توی دلش(چرا نمیتونم اصن بهش نه بگم🥲) +دارم میام دنبالت -منم میرم لباسمو عوض کنم (استایل ماریا و کوک که اتفاقی ست شده بودن)
از دید کوک: تو این مدت فکر کنم یه حسایی به ماریا دارم میترسم بهش حسمو بگم و اون منو پس بزنه هرچند مطمئنم اونم بهم یه حسایی داره چون وقتی باهام حرف میزنه مستقیم تو چشماش زل میزنمو میتونم برقشنو ببینم نمیدونم شاید فقط من چون خودم دوسش دارم اینطور فکر میکنم رسیدم در خونه ماریا زنگو زدم _سل..... +سلاا.......ام سلام چطور ممکنههههه لباسامون دقیقنننن مثل هم بودن هیچ تفاوتی بینشون نبود دقیقن مث یه کاپل بودیم -ام خب ....چیزه....امم من برم لباسمو +نه مشکلی نیست خیلی قشنگه و بت میاد -اخهه +اخه نداره بدو بریم دستشو گرفتمو کشیدم سمت خیابون یهو بهم نگاه کرد بعد ازش فاصله گرفتم رفتیم رسیدیم به یه فروشگاه گفتم میخام برای ته لباس به عنوان کادو بگیرم -چی میخوای بگیری؟ +نمیدونم تا ببینم از چی خوشم میاد از در رفتیم تو ب ماریا گفتم: +ته اندازه منه سایزش ولی لباسای گشاد و لش میپوشه -اها خب بیا بریم اون هودیارو ببینیم خیلی قشنگن +بریم همچی بینمون عادی بود تا وقتی که اون پسره که تو اون فروشگاه کار میکرد اومد بهمون کمک کنه (علامت پسر@) @قربان میتونم کمکتون کنم؟ +ام بله ما یه... نزاشت حرفم تموم شه @او بله ما یسری ست داریم مخصوص کاپلای کیوت و خوشکلی مث شما اگه میخواین.... -اون نه ما چیزه.. به ماریا نگاه کردم قرمز شده بود. +نه خیر جناب ما برای خرید یه هودی برای دوستمون اومدیم (یلحظه دلم ریخت با حرف اون پسر حقیقتن راست میگفت شاید وقتش بود بهش اعتراف کنم از اونجایی که باهام صمیمی بود میدونست ک من تو رابطه نیستم و اونم خودش همینطور) خلاصه از اون هودی خوشم نیومد و یه لباس سبز و یه کلاه براش خریدم. با ماریا رفتیم کیک و وسایل تزئینی گرفتیم و رفتیم سمت خونه ماریا. دو ساعت بعد: _دیگ همچی امادس +اره فقط بایدخودمون حاضر شیم من به ته گفتم اینجا دعوتیم. -اوکیه. -من میرم یه دوش بگیرمو اماده شم تو راحت باش. +اوکی برو . منم لباسامو که از صبح با خودم اورده بودم خونه ماریا پوشیدم. حدود چهل دقیقه یهو اومد بیرون او خدای من این دختره داره چکار میکنه

از دید کوک: تو این مدت فکر کنم یه حسایی به ماریا دارم میترسم بهش حسمو بگم و اون منو پس بزنه هرچند مطمئنم اونم بهم یه حسایی داره چون وقتی باهام حرف میزنه مستقیم تو چشماش زل میزنمو میتونم برقشنو ببینم نمیدونم شاید فقط من چون خودم دوسش دارم اینطور فکر میکنم رسیدم در خونه ماریا زنگو زدم _سل..... +سلاا.......ام سلام چطور ممکنههههه لباسامون دقیقنننن مثل هم بودن هیچ تفاوتی بینشون نبود دقیقن مث یه کاپل بودیم -ام خب ....چیزه....امم من برم لباسمو +نه مشکلی نیست خیلی قشنگه و بت میاد -اخهه +اخه نداره بدو بریم دستشو گرفتمو کشیدم سمت خیابون یهو بهم نگاه کرد بعد ازش فاصله گرفتم رفتیم رسیدیم به یه فروشگاه گفتم میخام برای ته لباس به عنوان کادو بگیرم -چی میخوای بگیری؟ +نمیدونم تا ببینم از چی خوشم میاد از در رفتیم تو ب ماریا گفتم: +ته اندازه منه سایزش ولی لباسای گشاد و لش میپوشه -اها خب بیا بریم اون هودیارو ببینیم خیلی قشنگن +بریم همچی بینمون عادی بود تا وقتی که اون پسره که تو اون فروشگاه کار میکرد اومد بهمون کمک کنه (علامت پسر@) @قربان میتونم کمکتون کنم؟ +ام بله ما یه... نزاشت حرفم تموم شه @او بله ما یسری ست داریم مخصوص کاپلای کیوت و خوشکلی مث شما اگه میخواین.... -اون نه ما چیزه.. به ماریا نگاه کردم قرمز شده بود. +نه خیر جناب ما برای خرید یه هودی برای دوستمون اومدیم (یلحظه دلم ریخت با حرف اون پسر حقیقتن راست میگفت شاید وقتش بود بهش اعتراف کنم از اونجایی که باهام صمیمی بود میدونست ک من تو رابطه نیستم و اونم خودش همینطور) خلاصه از اون هودی خوشم نیومد و یه لباس سبز و یه کلاه براش خریدم. با ماریا رفتیم کیک و وسایل تزئینی گرفتیم و رفتیم سمت خونه ماریا. دو ساعت بعد: _دیگ همچی امادس +اره فقط بایدخودمون حاضر شیم من به ته گفتم اینجا دعوتیم. -اوکیه. -من میرم یه دوش بگیرمو اماده شم تو راحت باش. +اوکی برو . منم لباسامو که از صبح با خودم اورده بودم خونه ماریا پوشیدم. حدود چهل دقیقه یهو اومد بیرون او خدای من این دختره داره چکار میکنه.
اخه چرا یه دختر وقتی تو جمع پسراست چرا باید همچین تیپی بزنه . خب به چیمی زنگ زدم گفتم وقتشه که بیاین اومدن خلاصه کلی خوش گذشت سوپرایز شدن و کلی خوش گذشت کیک خوردیم و دیگه داشتیم میرفتیم سویون و جیم رفتن خونشون چون دیر وقت بود تهیونگ هم مست بود و جیمین بردش خونه منم موندم کمک ماریا بدم خونروجمع کنه داشتیم خونرو جمع میکردیم که جیمین اومد ^اه گفتم شاید به کمک نیاز داشته باشین _ممنون جیمین شی من به کوک هم گفتم خودم انجام میدم ولی اصرار کرد که بمونه کمک کنه جیمین در گوش کوک زمزمه کرد ^مطمئنی برای اینکه بیشتر پیشش باشی نخاستی بمونی؟ +یااااا هیونگ -چیزی شده؟ جیمین زیر لب ^اره فک کنم اینجا یکی عاشق شده -جیمین شی چیزی شده؟؟چرا اینجوری میکنی؟؟ +او ماریا چیزی نیست برو استراحت کن خسته شدی بازم جیمین زیر لب ^چقدم که نگرانشی کوک جوری گفت که فقط جیمین بشنوه: +محض رضای خدا جیمینننن بس کننن ...عجب غلطی کردم که بهت گفتم (فلش بک دوروز قبل) +چیمی میشه باهات حرف بزنم؟ ^اره قشنگم بیا بشینیم +وای تورو خدا اینجوری باهام جرف نزن حس میکنم دوسالمه ^تو اگه هزار ساله هم بشی برای هیونگت همون کوک کوچولویی..اینارو ول کن چی میخواستی بگی +درباره ماریا میخام باهات حرف بزنم ^ماریا!؟؟ +اره ... اممم خب چطوری بگم ...خببب من چن وقتیه فکر میکنم ...چیزههه خب فک میکنم بهش چیز دارممم!!! ^دوسش داری!؟ کوک با خجالت سرشو انداخت پایین +آ...آره ^واییییی خدای من کوک من خیلییییی برات خوشحالمممم چیزی بهش گفتی؟ +نه خب نمیدونستم چطوری بهش بگم میترسمم ^بنظرت اونم به تو علاقه ای داره؟ +نمیدونم پس برای همین گفتم با تو مشورت کنم ^خب اگه از حست مطمئنی میتونیم یجوری با کمک ته راهی پیدا کنیم +مطمئنم!! (پایان فلش بک) از دید کوک: زنگ در خورد و ماریا رفت دروباز کنه یهو پاش گیر کرد به لبه فرش و پیچ خورد یهو رفتم سمتش خیلی نگرانش بودم در حدی که اشک تموم چشمامو گرفته بود رفتم بغلش کردم اولش خجالت کشید و گفت نه ولی من اهمیت ندادم و اونم دستشو دور گردنم حلقه کرد و اومدم ببرمش سمت اتاقش که.... ادامه دارد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜
عالییی
وای داستانت خیلی خشگله
💜🥺
پارت بعدددددددددددد
تروجان خودم و خودتتت
گزاشتمشولی درحال بررسیه
اها کرس
مرس
راستی اگه اجی میشی، اجی من تست ماه من رو گذاشتم تو لیستم که فالوورام بیشتر تو رو حمایت کنن
-میجو
مرسیییی🥺💜🙏🏻
عالیه این داستان
🥺😍
راستی اجی میشی؟؟
-میجو14
من تازه اومدم تستچی ☺️
بایدچکار کنم؟؟!
فقط بگو اسمت چیه؟! تبریک میگم اجی منی🙂
-میجو
اسمم دوست داشتم ساچلی باشه🥺💜
ساچلی صدام کن💞😍
باشه🙂
عالی بیب
🥺✨
سلام بچها
من دوپارت اپ کردم ولی پارت سه اومده و پارت دو هنوز تو بررسیه لطفا صبر کنید تا اون پارت هم بیاد بعدن بخونید🥺💜🙏🏻🙏🏻🙏🏻
بچه ها باید منتظر بمونید مارت دو همبیاد این برعکس اومدههه 😶😶دوتا رو با هم گذاشت که بیان پارت دو نیومده هنوز ولی سه اومده یکم صبر کنید تا ۲ بیاد بعد با هم بخونید