
سلام به همگی.بازم منم.اِریسا از لنگرود.بچه ها من چون توی این پارت قراره اتفاق های خیلی مهمی بی افته استثناء براش اسم گذاشتم.اینم بگم که توی پارت های هیجانی اسم میزارم.
از زبان مرینت:ادرین هنوز نیومده.کل دیشب داشتم از نگرانی میمردم.انقدر حالم بد بود که حتی نمیتونستم پلک بزنم.صبح دوباره بغض داشتم.نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.دوباره گریه کردم.ولی ایندفعه تمومی نداشت.یعنی چه بلایی سر ادرین اومده بود؟یعنی من رو ترک کرده بود؟ تصمیم گرفتم به الیا زنگ بزنم.بهش زنگ زدم.گفت ۵ دقیقه ی دیگه انجاست ولی یک دفعه دنیا سیاه شد.وقتی چشمام رو باز کردم دیدم توی بیمارستانم.الیا کنارم بود. تا دید بیدار شدم گفت:اُه مرینت حالت خوبه؟راستش تا رسیدم از هوش رفته بودی.دکتر میگه فقط فشارت افتاده.یک دفعه چیشد؟ادرین کجاست؟
مرینت گفت:الیا وقتی اخرین هیولا رو شکست دادیم.... ادرین..... اون دیگه اونجا نبود.کل اون دور و بر و گشتم ولی خبری ازش نبود.خیلی میترسم.نگرانم.عصبانیم.ولی بیشتر از هر چیزی ناراحتم. الیا گفت:اتفاقا نینو باهاش کار داشت ولی هرچی زنگ زد میگفت گوشیش خاموش بود. مرینت با وحشت به الیا نگاه کرد و گفت:الیا کمکم کن.من....من...من...نمیدونم....فقط میدونم خیلی نگرانم.اگه چیزیش شده باشه من باید چیکار کنم.یک حسی بهم میگه جونش در خطره.باید پیداش کنیم.بعد از اینکه از اینجا رفتیم معجزه اسات رو از مازارینا میگیرم همینطور مال نینو رو. الیا گفت:مرینت تو حالت بده.نمیتونی این کار رو بکنی. مرینت گفت:الیا من نگرانم. الیا قبول کرد.
از زبان ادرین:هنوز خبری از مایورا نبود.نمیدونم قراره چی بشه.فقط میدونم از دیروز بعد از ظهر این جا گیر کردم.واییی نهه مرینت.اون حتما خیلی نگرانه.ولی الیا پیشش هست.ولی ممکنه دیگه هیچ وقت مرینت رو نبینم.ممکنه این اخرین تصاویری باشه که توی زندگیم میبینم.ولی ترجیح میدم اخرین تصویری که میبینم مرینت باشه. از زبان مایورا:وقتش شده.مرینت که بیمارستانه.وقتشه معما ها رو بزارم تا گیرش بندازم.اون وقت همه چیز رو ازشون میگیرم.همونطور که اون ها همه چیزم رو ازم گرفتن. (دوسو پر های من رو اماده کن)
از زبان مرینت:معجزه اسا ها رو از مازارینا گرفتم و به الیا و نینو دادم.پخش شدیم و شروع به گشتن کردیم.من توی مکان حادثه رو گشتم تا شاید سر نخی پیدا کنم.ولی هیچی در کار نبود.الیا و نینو هم چیزی پیدا نکردند.الیا گفت:بهتره یک سری هم به خونتون بزنیم.شاید یک سر نخ از خودش گذاشته باشه. الیا راست میگفت.پس موافقت کردم و رفتیم خونمون.به محض ورود یک نامه رو میز نهار خوری دیدم. نینو گفت:این باید تازه به اینجا اومده باشه. الیا نامه ر باز کرد و شروع به خوندن کرد:
(مرینت،اگر دنبال ادرین هستی به خونه ی اگراست ها بیا.اون وقت من میبرمت پیش اون.یادت باشه اگه نقشه ای وجود داشته باشه در لحظه ادرین رو جلوی چشمات میکشم و میزارم جلوط.پس با صداقت بیا.حالا چیزی که در عوض پس دادن ادرین باید بهم بدی.معجزه گر خودت و جعبه ی معجزه اسا ها.یادت باشه اگه حقه ای در کار باشه بهتره با ادرین خدا حافضی کنی.معرفی هم بمونه برای بعد.) الیا با وحشت به لیدی باگ نگاه کرد. مرینت گفت:من میرم و ادرین رو نجاد میدم.هیچ کس هم نباید باهام بیاد.این من هستم که یک بار باید امتهان پس بدم. لیدی باگ اونقدر سریع رفت که حتی الیا و نینو وقت نکردند حرف بزنند
از زبان مرینت:وقته به خونه ی اگراست ها رسیدم یک دفعه یک نفر از پشت چشمام رو بست و گفت:پس خیلی ادرین رو دوست داری.حتما فکر میکنی من یکی از خواستگار های ادرینم ولی در اشتباهی. گفتم:خب اول ادرین رو بده بعد هم معجزه اسا هات رو بگیر. گفت:خیلی زرنگی.نه خیر این دفعه دیگه نه لیدی باگ.این دفعه دیگه نه. حس کردم داره من رو به یک جایی میبنده ولی چیزی نگفتم.یک دفعه صدای ادرین رو شنیدم. لیدی باگ!لیدی باگ! هیچی نمیدیدم.ولی گریم گرفت.ادرین بود.گفتم:این جا چه خبره!؟ یک دفعه چشمام رو باز کرد
یکه خوردم.مایورا بود.اما برای چی اون همه معجزه اسا رو میخواست؟ ازش پرسیدم و گفت:خب برای حکومت به پاریس و کل دنیا. گفتم:اما تا وقتی ما اینجا هستیم تو هیم کاری نمیتونی بکنی. پوز خندی زد و گفت:اگه نباشید چی؟دنیا توی دستای من می افته. وایی نه مایورا گولمون زده. گفتم:پس میخواهی هردومون رو بکشی؟ گفت:نه.بالا خره چی یکیتون باید بمونه و درد های من رو بکشه.شما همه چیزم رو ازم گرفتید.منم همه چیز رو ازتون میگیرم. با یک نگاه فهمیدم....واییی....نههههه اون میخواهد ادرین رو بکشه. یک دفعه دستام رو باز کرد و من رو هم انداخت توی قفسی که ادرین بود. گفت:میتونید اخرین بوسه تون رو هم بزنید تا من این دور بر و نگاه میکنم تا یک وقت لیدی باگمون زرنگ نشده باشه و البته از هدیه هاش لذت میبرم ولی با قه قه های ترسناکه معجزه اسا ها رو برداشت همین طور مال لیدی باگ رو و رفت.
خب دوستان این بخش هم تموم شد.حدس میزنم بعضیا بدشون بیاد.ولی قول میدم از قسمت های بعد خیلی قراره هیجانی بشه و البته میخواهم یک ابر قهرمان تخیلی بیارم توی داستان.امید وارم که از این بخشم هم خشتون اومده باشه.دوست داشتید نظر بدید اگر هم نشد مهم نیست چون همین خوندنتون برام ارزش دارم.دوستتون دارم.بای بای😘😘😘😘💛💛💜💜
خیلی خیلی هم از تست چی ممنونم
خداحافظ🙏💛💛💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قسمت بعدییییی
عالییی پارت بعد رو کی میزاری؟؟؟؟؟؟
چرا نمیزاری؟؟؟؟
و اینکه عالییهههه داستانت ادامش رو بزار
چرا زدی گابریل رو کشتی😐😭من قربون بشم هاکماثثثث
ببخشید چرا پارت بعدی نمیاد
پارت چهار رو بزار و به تست منم سر بزن
پارت چهار رو نمزاری؟
عااااااااالی بود حتما حتما پارت بعد رو بزار واقعا داستان قشنگیه
سریع پارت بعدی رو منتشر کن جای هیجانی کات کردی
عالی بود کاری کن گابریل و امیلی رو مایورا برگردونه و ادرین بمیره ولی مایورا نتونه دنیا رو فتح کنه و کاری کن شرورا ببرن😈😈😈
مررررررسییییییی
عاااااالیییییی بودددددددددد
😘😘😘😘😘