
وای بچه ها قسمت اول فصل دوم خیلی زود ثبت شد خیلی خوشحالم امید وارم که اینم زود ثبت بشه 😃 تستچی خیلی مممممممنووووونم 😘😍😄
پسره هنوز جلوم خم شده بود ، گفتم نمیخوای بلند شی ؟؟گفت ولی ملکه میگه که ........ آروم گفتم من مقام از ملکه بالاتره فراموش کردی ؟ پسر صاف وایساد و گفت خیر گفتم خوب اگه تو میخواستی به دیدن الینا بیای پس حتماً از دوستاش هستی ، یه لبخند ملایم می زد و گفت راستش من دوست الکلس هستم از طرف و از طرف اون با پرنسس آشنا هستم گفتم آهان ..... همین که خواستم ادامه حرف بزنم در اتاق الینا باز شد و چون به در تکیه داده بودم یهو افتادم ولی یکی منو گرفت نگاه کردم دیدم الکس منم سریع ولم کرد محکم خوردم زمین بلند گفتم آی الکس چیکار می کنی گفت هیچی یه مزاحم رو میندازم زمین کار بدی کردم ؟؟جواب دادم امیدوارم منظورت از مزاحم من نباشم😠 ابروهاشو برد بالا با نیشخند درازی گفت نه اصلاً 😏از زمین بلند شدم و خاک های روی لباسم رو تکون دادم و آروم گفتم احمق ، الکس گفت با کی بودی جواب دادم با تو ، با عصبانیت گفت چطور جرات می کنی ؟ گفتم همین طور که می بینی😜 گوش هاس یکم قرمز شد و گفت من شاهزاده ام با آرامش گفتم که چی ؟؟؟ این دفعه بینیش هم قرمز شد و گفت باید بهم احترام بزاری😡 با نیشخند گفتم بشین تا بزارم 😌😏یهو ...........
صدای پسر اومد که گفت الکس میدونی که اون الف افسانه ای درسته ؟؟ الکس که انگار تازه متوجه پسر شده باشه گفت فیلیکس تو اینجایی ؟؟؟ گفتم اوه پس اسمت فیلیکسه، جواب داد بله بانوی من گفتم زارینا ، زارینا صدام کن ، گفت چشم رو به الکس گفتم خیر سرت شاهزاده ای فیلیکس از تو با ادب تره این دفعه الکس دیگه کاملاً قرمز شده بود منم با یه لبخندی از سر رضایت از اونجا دور شدم به محض اینکه رسیدم به اتاقم در و بستم و افتادم روی تخت به اتفاقات این مدت فکر کردم ، با خودم گفتم وقتی این اتفاقات تموم شد یه فیلم سینمایی از زندگیم می سازم بعد خودم از این فکرم خندم گرفت ، وقتی خندم تموم شد توی سکوت اتاق غرق شدن این چند وقت مدام دور و اطرافم شلوغ بود ، همش تمرین کن و بجنگ و بترس واقعا دیگه خسته شده بودم یاد اون روزهای عادی افتادم که هنوز فکر میکردم آدمم و تنها دغدغهام درس و کار بود، ولی حالا یه وظیفه دارم ، وظیفه مراقبت از موجوداتی که تا همین چند ماه پیش فکر میکردم ساخته ذهن بچه هاست ولی حالا خودم جزوی از اونام 😓😓
تق تق خانم اجازه دارم؟؟ مثل چی پریدم بالا یکم طول کشید تا بفهمم صدای در بوده (( بچم گیج می زنه ))گفتم بله یه خدمتکار درو باز کرد که توی دستش سینی چوبی بود و توی صینیتق تق خانم اجازه دارم مثل چی پریدم بالا یکم طول کشید تا بفهمم صدای درب گفتم بله به خدمتکار درو باز کرد که توی دستش یه سینی بود و توی سینی هم یه پاکت نامه بود که از برگ ساخته شده بود (( واقعاً ؟؟؟ من از سینی برای چای استفاده می کنم ، یعنی اشتباه میکردم؟؟)) خدمتکار اومد و سینی رو رپی میز گذاشت گفتم این چیه جواب داد یه دعوتنامه بانوی من گفتم چرا سختش می کنی بگو زارینا ، سرش رو تکون داد و رفت بیرون از روی تخت بلند شدم و رفتم دعوتنامه را برداشتم : الف افسانه ای بزرگ زارینا ادگاردیس ، برای معرفی شما به تمام قبایل ساکن در سرزمین میدگارد (( اسم جدید سرزمین داستانمون ، با تشکر از LotrEmily )) جشنی بزرگ برپا می شود ، امیدواریم که در این جشن به عنوان مهمان افتخاری حظور یابید با تشکر از شما ((ملکه سارا ))
با خودم گفتم wow یهو چشمم به کارت کوچولی که توی پاکت بود افتاد برش داشتم نوشته بود: زمان : امشب ساعت 8:30 نکته : توجه داشته باشید که جشن زودتر آغاز خواهد شد اما شما در این ساعت در جشن حضور یابید بر- طبق- قانون- ۱۳- در- این -سرزمین- گفتم چه قانون عجیبی ولی من زودتر از ساعت ۸ هم نمی تونم آماده بشم خوب حالا بذار ببینم برای جشن چه لباس مهمونی خوب بود رفتم و در کمدم را باز کردم آره درسته حدس زده بودم یه لباس آبی پف پفی توی کمدم بود گفتم آخ جون آبی من ولی زیاد از پف پفی بودنش خوشم نمیاد ، یهو وجدانم از درونم گفت بیخی بابا گفتم از کی تا حالا حرفا رو نصفه کاره میگی گفت از همین چند دقیقه پیش گفتم باش راستی تو چرا توی مواقع ظروری نیستی مثل وقتی توی جنگل بودم جواب داد مگه توی جنگل بودی ؟؟؟؟😶😶 گفتم صبح به خیر ، دو روز تمام توی جنگل بودم با بی حوصلگی جواب داد خسته نباشی به هر حال تو کلی برنامه داری من رفتم ، بعدشم دیگه صدایی ازش نیومد ، راستی ساعت چنده ؟؟؟ به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بعد از ظهر بود گفتم خب بزار برنامه ریزی کنیم من تا ساعت ۶ میخوابم بعد به حموم میرود بعدشم که دیگه لباسم رو می پوشم و آماده می شم
بر طبق برنامه پیش رفتم از ساعت ۴ تا ۶ خوابیدم بعد ساعت ۷ حموم بودم تا ساعت ۸ همون لباس رو با کلی دنگ و فنگ خدمتکار را پوشیدم ، بعد هم با یه جور شیره گل خاص که مثل رژ بود و چندتا گرده گل، خودم آرایش کردم خدمتکارم کلی روی موهام کار کردم و آخرش هم به این نتیجه رسیدن که موهام رو بریزم دورم بهتره چون موهام لخت بود و لیز هیچ جوره شکل نمیگرفت خلاصه بالاخره رفتن بیرون و راحتم گذاشتن ساعت 8:10 دقیقه بود و من ۲۰ دقیقه بیکار بودم بلند شدم یه کم تو اتاق راه رفتنم یهو الکس با سرعت اومد توی اتاق و در رو پشت سرش بست گفتم در زدن بلد نیستی ؟؟؟ گفت میشه زودتر منو قایم کنی دختر عمم، اون اینجاست، اگه من پیداکنه دیوونم میکنه خواستم حرف بزنم یه صدا از بیرون اتاق اومد که گفت الکس کجایی عزیزم بیا بیرون می خوام باهات مورد آینده حرف بزنم کجایی😜
گفتم بهتره بعداً برام حسابی جبران کنی بعد در کمدم رو باز کردم و گفتم لای لباسام مخفی شو سرش رو تکون داد و رفت توی کمد منم رفتم روی تخت نشستم و سعی کردم طوری رفتار کنم که انگار کار هیچ اتفاقی نیفتاده چند دقیقه بعد یهو یه دختر اومد تو با موهای زرد لیمویی و چشمهای قهوه ای و البته ناگفته نماند که یه لباس صورتی بیش از حد پف پفی ای رو پوشیده بود و بدجوری به موهاشو ور رفته بود جوری که به واضحی میشد سنگینی که گردنش داشت تحمل میکرد رو دید من عمرا می تونستم این سنگینی رو تحمل کنم اما اون داشت میخندید ،توی همین فکرا بودم که با صداش به خودم اومدم ،آهای دختر نمی دونم کی هستی ، اصلا هم مهم نیست ، حالا بگو ببینم تو شاهزاده الکس خوشرو رو ندیدی ؟؟؟؟؟ از این توصیفش به خنده افتادم با اخم گفت آهای به چی میخندی تعظیم کردم گفتم معذرت می خوام آخه عجیبه چون چطور امکان داره که شاهزاده به دیدن من بیان وقتی که من فقط یه مهمون سادم 😂😂😂😂
با خودشیفتگی گفت آره درسته تو اصلاً استحقاقش رو نداری بعد از اتاق رفت بیرون همین که رفت چند دقیقه صبر کرد و بعد رفتم و در کمد را باز کرد الکس توی کمد نشسته بود گفتم منم اگه جای تو بودم از دست این کنه صورتی فرار میکردم الکس گفت خوبه یکی منو درک میکنه و رفت بیرون با خودم گفتم ببین چه زجری کشیدم از دست این دختر ، بعد انگار که یه جوری شدم و گفتم نه خیلی هم خوب شد بعد به ساعت نگاه کردم 8:28 دقیقه بود، گفتم تا برم به به سالن اصلی میشه 8:30 دقیقه راه افتادم و از سالن ها و راه پله ها گذشتم وقتی به پشت در سالن اصلی رسیدم شنیدم که یکی گفت و حالا می خوام شما رو با افسانه ای آشنا کنم آزارینا ادگاردیس و بعد یهو در ها باز شد و منم مثل خنگا داشتم جمع رو نگاه میکردم یهو همه شروع کردن به دست زدن من به خودم اومدم و لبخند زدم و به طرف جمع حرکت کردم همزمان همه افراد از جمله پری ها و گرگینه ها و سازنده ها و غیره میومدن و بهم خوش آمد می گفتن منم با تکون دادن سرم و تشکر جوابشون رو میدادم تقریباً نیم ساعت به همین روال گذشت تا اینکه یهو ....😨
دختر عمه الکس جلوم ظاهر شد البته در حالی که مثل کنه به الکس چسبیده بود ، توی صورت الکس عصبی بودن رو به وضوح میشد دید واقعاً از این وضعیت لذت میبردم دختر عمه الکس گفت چی تو ... تو همون دختره نیستی که توی اون اتاق بودی؟ گفتم چرا خودم هستم یهو دختر عمه الکس قرمز شد و گفت واییییییییی من چیکار کردم 😱😱😱منو ببخشید الف افسانهای واقعا معذرت می خوام 😥😥 گفتم اشکال نداره شما خودتونو ناراحت نکنید😊 یهو گل از گلش شکفت و شروع کرد به حرف زدن : واقعا ممنونم ، خیلی ممنونم ، راستی من دختر عمه شاهزاده الکس هستم راستشو بخوای من و الکس قرار ازدواج کنیم داشتم شیرینی میخوردم که یهو با این حرف پرید توی گلوم ، (( آخه فکر می کردم الکس الینا رو دوست داره )) گفتم چی؟؟؟؟؟؟گفت آره آره قرار ازدواج کنیم هم من راضیم و هم الکس گفتم مطمئنی؟؟ جواب داد معلومه ،گفتم الکس خودش گفته که راضیه ؟؟؟گفت از خودش که نپرسیدم اما همیشه باهام مهربون بوده پس حتما عاشقمه ((یعنی خاک و چولت کنم اگنس 😂😂))
خب بچه ها اینم از این قسمت امید وارم که لذت برده باشید وخیلی ممنونم که دنبالم می کنید با تشکر از شما دوستانننننننن 😍😍😘😘😘😘😘
عکس تست هم عکس لباس زاریناست ✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا عالی بود ولی اسم جدید سرزمین اسم یه رمان که اینو نمیزاشتی😐
یکی از دوستام گفت که این به زبون یونانی یعنی زمین ، بعدا متوجه می شید چرا این اسم رو گذاشتم 😘😘😘
وایی خداا خیلی خوب و باحال مینویسی کیف کردم خیلی از الکس خوشم اومده😂چرا اینقدر خوب مینویسی.
واقعا خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ممنونم 😍😍😍😍😍😍
عالییییی 😀
فقط دختر عمه الکس 😂😂😂
منتظر پارت بعدی هستم .
😂😂منتظر باش که قسمت بعد توی برسیه ، امید وارم که خوشت بیاد 😘😘😘😘
خب بچه ها قسمت بعدی توی برسیه
دعا کنید زود ثبت بشه
دوستون دارم 💋💋
😍😍😍😍
عالییی
ممنونم
هم جر خوردم هم خیلی خوشم اومد😂😂😂راستی مطمئنم الکس با مربیشه اسمش خیلی وقته نمیاد تو داستان یادم رفت😑😅و زارینا هم با فیلیکسه😂😂😊عاشق داستانتم،داستان منو میخونی؟اگ نه میگم یه سری بزن.اگه هم آره قسمت جدیدش اومد فصل دوم شروع شد😁😊
باشه حتما میام و می خونم 😘😘😘
ممنون😊😊😊
عالی عالی عالی ادامه بده
ممنونم ، چشم حتما ادامه می دم 😁
سلاااااام
خیلی قشنگ و جالب بود همین طوری ادامه بده راستی به داستان منم سر بزن ممنون میشم😘
باشه حتما میام می خونم 😊😘
خودت کشیدی لباسه رو؟
نبابا اگه من این قدر استعداد داشتم که این جا نبودم 😁😁
چقدر منتظر این پارت بودم عالییییی بود😊😊😊
ممنون عزیز دل