
سلام کیوتا💫پارت جدید داستانم اکر خوشتون اومد لایک کنید زحمت کشیدم براش🙂🙂💫شخصیت جدید وارد شد اما قبلا مشخصاتش و گفته بودم💫💫💫
کم کم داشتم از هوش میرفتم...🥴 بعد از مدتی چشم هام و باز کردم و دیدم روی تخت بیمارستانم و پنج نفر بالای سرم هستن..😶😶🤕 با سردرد شدید بلند شدم دیرم پرستار اومد و گفت:چه خوب شد که به هوش اومدی😁😁دوستات خیلییی نگرانت بودن😊 تعجب کردم و نگاهی به جلو انداختم دیدم جیمین و تهیونگ روی مبل و مین هی و جونگ کوک هم وایستاده بودن و مین هی گریه میکرد😲😰😭 از زبان اونسو(یخورده خودم و جمع کردم و به جیمین و تهیونگ گفتم پاشید پسرا بلند شید برید خونه هاتون ، اینجا یه لحظه به تهیونگ نگاه کردم چشاش منو کشوند تو اعماق خودش🥺😵💫اما بازم خودم و کنترل کردم و به مین هی گفتم دختر چرا گریه میکنی مگه من مردم ؟ یا فلجی چیزی شدم؟🤨🤨 اشکای قشنگت و پاک کن زود باش☺️🤝) ا◆خوشگلم زبونت و گاز بگیر ای وای این چه حرفی بود که زدی ؟ هان؟ 🤨😡 ا★هیچی حالا ولش کنین...بر.ی.. از زبان اونسو(یهو جیمین وسط حرفم پرید و اومد پیشم و صورتش و آورد پیش صورتم دستشم روی تختم بود و گفت چرا هیچ وقت فکر شده حرف نمیزنی؟؟😡😡یخورده فک کن حرف بزن مگه عقل نداری؟؟!!!!🤬🤬🤬 بعدشم با عصبانیت از اتاق رفت بیرون درم خیلی محکم بست جونگ کوک/اونسو واقعا نمیدونم چی بگم بهت آه.. ا★مگع من چی گفتم؟🙄
جونگ کوک/یخورده فک کن ببین چی گفت و تو قبلش چیکار کردی!مطمئنا خودت متوجه میشی‼️‼️ ا★ باشه پس شما برید من اینجا تنهایی فکر کنم. از زبان اونسو(به فکر حرف جیمین بودم که یهو یاد خواهرم افتادم وایی اون تنهاست خدایا بگم چیکارم کنه سریع به جونگ کوک گفتم که بره دنبال خواهرم یونهو اونم نه نگفت و آدرس و گرفت و رفت💙💙💚) از زبان مین هی(پرستار منو صدا زد رفتم بیرون دیدم قراره فردا مرخصش کنن باید کار های پرونده رو درست میکردم با این کار مشکلی نداشتم اما اصن دلم نمیخواست تهیونگ و اونسو باهم تنها باشن انگار ع..ا..ش..ق تهیونگ شدم جبمینم که اصن این دو رو اطراف نبود منم به زور رفتم دنبال کار پرونده مرخصیش💔💔)
از زبان اونسو(وقتی مین هی رفت تهیونگ اومد رو تختم نشستم خیلی بهم نزدیک بود من قلبم داشت میومد تو دهنم دیگه انگار داشتم میمردم 😵💫یهو دستام و گرفت و منو کشوند تو بغلش و گفت: تهیونگ//اونسو اولین باری که بهم خوردی فکر میکردم انقدر شکننده باشی اما دیگه نگو بمیرم چون واقعا هممون ناراحت میشیم میدونم به خاطر خواهرت نگرانی اما اصلا ناراحت نباش الان میام پیشت تو فقط آروم باش ازت میخوام چشماتو ببندی و استراحت کنی تو بغلم😢🤤🤤 از زبان اونسو(تعجب کردم و از خجالت سرخ شدم اما عین بچه کوچولو ها به حرف هاش گوش کردم یخورده تکون خوردم و دستش و گرفتم و چشامو بستم اونم چشماشو بسته بود تا اینکه من خوابم برد..😊) وقتی ببند شدم دیدم جیمین بالا سرمه و داره انگار به تهیونگ میگه مواظب باش بلایی سرش نیاد اونم با داد😥 قلبم لرزید گفتم جیمین چی شده؟ یهو بم نگاه کرد و اومد طرفم آروم نشست کنارم،دستم و گرفت و گفت تو آروم باش چیزی نیس ا★مین هی کجاس ؟ تهیونگ کو؟ جونگ کوک اومد؟ تو چرا رفته بودی؟ الان چه خبرههه؟ نکنه من م..ر.. سریع جیمین دهنم و گرفت نزاشت بگم من مردم جوری نگاهم کرد انگار داشت به زور خودش و کنترل میکرد جیمین//ساکت شو حرف نزن بار آخرت باشه از این کلمه استفاده میکنی🤬🤬😡😡😡😤 مین هی مثله اینکه عاشق تهیونگ شده بود چون اونم تو رو بغل کرد و خوابیدین با سرعت گذاشت رفت تهیونگم محض اطمینان دنبالش رفت تا اتفاقی نیوفته جونگ کوک هم خواهرت و گرفته دارن میان اولش خواهرت داشت رسما به خاطر خودشو میکشت اما الان حالش خوبه و داره میاد منم بیرون بودم الان اومدم پیشه تو بسه برو بخواب فردا مرخص میشی 😒 از زبان اونسو(این همه حرف تو ذهنش بود؟ وایی اما اون گف مین هی عا..شق.. تهیونگه درست شنیدم وایی😮😧)
الان هم من و هم مین هی عاشق تهیونگ شدیم؟😮 اما من اولین باره عاشق شدم مین هی که معلوم نیس چیکار میکنه روزی عاشق یه نفر میشه🤨 مطمئنم خودش متوجه میشه که هیچ وقت نمیتونه عاشق یه نفر باشه 🧐🧐🧐‼️ جیمین//الووو....اونسو کجا رفتی ؟ گفتم برو بخواب ا★هیچی داشتم به یچیزی فکر میکردم الان دراز میکشم اما تا خواهرم نیاد نمیتونم بخوابم🙂 از زبان اونسو(داشتم دراز میکشیدم دیدم یونهو با جونگ کوک اومدن محکم خواهرم و بغر گرفتم و موهاش و نوازش کردم منو یونهو باهم روی تخت دراز کشیدیم جونگ کوک و جیمین داشتن پچ پچ میکردن 😐) ا◆جیمین چه خبرتونه چرا پچ پچ میکنید؟ جیمین/هیچی شما استراحت کنید.. از زبان اونسو(داشتم به جیمین نگاه میکردم که یهو جونگ کوک گف جیمین بیا بریم بیرون دخترا راحت باشن داشت میرفت یهو گفت اونسو واقعا خواهرت خیلی شیطونه نمیتونه یه جا بشینه 😉 گفتم:خودم میدونم😄 وقتی که اونا رفتن بیرون دیدم یونهو میخنده انگار خوشش اومده بود ا◆هوی دختر چه خبرتع؟ میخندی؟ خوشت اومد؟ یونهو/نه نه همینجوری خندیدم ا◆خنگ خودتی ولش حالا زنگ بزن به مین هی بیبین کجاست🙂😆
یونهو زنگ زد به مین هی گفت داره با تهیونگ میاد بیمارستان صداش گرفته بود انگار گریه کرده بود🧐 مکالمه اونسو با مغزش(من این دختر و میشناسم میخواد یکی رو بکشه طرف خودش ناز میکنه مطمئنم همه اینا نقشه اون بوده...مغزش / دختر یا اینکه تا الان نمیدونستی عشق چیه یا از این طرف عاشق شدی اونم عاشق کسی شدی که دوستت میخوادش😕😐واقعا خ..ر...ی) تو فکر بودم که مین هی و تهیونگ اومدن،تهیونگ دست مین هی رو گرفته بود اونم از قصد خودش و به غش و ضعف مینداخت وقتی مین هی اومد نزدیک نشست تهیونگ رفت بیرون یونهو هم رفت تا قهوه بخوره مین هی یهو گفت خودتو بکش کنار 😡🤬 ا★چی گفتی؟ برای چی بکشم کنار؟🤨 برو بابا تو همون اونسویی که من میشناسم این غیر ممکنه یا پات و میکشی کنار یا اینکه دشمن خونی من میشی🤬🤬🤬 ا★میدونم داری به خاطر تهیونگ این کار و میکنی اما کور خوندی تو روزی عاشق یه نفر میشی نه من اما بچرخ تا بچرخیم🤬😏😏
امیدوارم خوشتون اومده باشه💫🙃⚜🌙🌙 لایک و کامنت یادت نره ایندفعه زیاد نوشتم💫💫🙃⚜🌙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد
بش عزیزم
پارت بعد داستان گذاشته شد
لطفا پارت بعدی رو بزار 🍫
اوک الان میرم بنویسم💌
پارت بعد داستان پخش شد دارلینگم
آجی زنده ای ؟؟
پارت بعد کو ؟؟؟؟؟؟
اره زندم😅😅😁😁اوک مینویسم ولی تو رو خدا حمایت جمع کن داستانمون لایک بخوره😁😁
اوکی آجی
آجی یه چیزی من وارد ویورس شدم دلی هر چی میزنم ایمیلمو همش میگه ......
تو چطوری وارد شدی
اوک آجی من یه تست بتونم میسازم از اینکه چجوری وارد بشی چون داستان ۱۰ تا لایک خورد پارت بعد و میزارم
اوکی
آجی فعال کردن ویورس و گذاشتم برو بیین
عشقی
سلام آجی پارت جدید داستانم پخش شد
ایوللللللللللللللل الان میام کمکت مال خودمو منتشر کنم
From Min Hee: I was really angry. But .... but did I really have to take my best friend from me because of him?
..... Yes, now he has shown his true self.
A bad and jealous person, I have to get him out of this.
برین کنار برین کنار پارت بعدیداره میاد......
عالیی تنکسس آجی جون🥰🥰🥰
من دلم واسه لولوفر تنگ شده عررررر 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اوهوم مخصوصا داستاناش
منو بیشتر ازاین نابود نکن
هیعی😪
سلام آجی ببخشید امتحانات داشتم نیومدم
سلام آجی. خواهش میدونم منم برام سخت بود
پارت بعد کی میاد
به زودیه زود😁😁
😁💖
سلام پارت بعد داستان و گذاشتم
اوهوم🥺❤️
وای خدا عالی بودد💖💖👌👌👌حتما پارت بعدی رو زود بزاررر🌟🌟
مرسی کیوتم🥰🥰
حتما زور میزارم 😇😇
پارت بعد داستان اومد دارلینگم
تا پارت بعدی رو نگیریم آروم نمیگیگیریم😂🖍
وای
آیا شما تفنگ در دست دارید؟😅🤣🤣رحم کنید بر من
بله که دارم 😂🔫
اوهه پس من مراقب باشم
یه ضد گلوله هم بپوشم🤣🤣🤣
سه تا ضد گلوله بپوش دادا🙂🔫😂
اینجور که تو گفتی سه تا واقعا کمه😅😅😅🥲🥲
دقیقا😂🔫چون اعصاب مصاب تعتیللل
خدایا تو بیا زود تر از این منو بکش😅😅😅
نههه نمیشههههه من اول خودمو میکشم بعد روحم میاد میترسونتت و تمااام چون بلک هارتم منتش نمیشهههههههه🔫😭
آهههه پس من شب چند تا قند بزارن که اومدی بخورم سکته نکنم🤣🤣
کارت از قندم میگذرهههه🤣👻شبیه یکی از اعضای بی تی اس میشم بعد میام سکتت میدمممممم👻😂
وایی اگه مثله اون فیلمه بود که جیمین و کوک پارچه سفید انداختن روشون و یک شمع گرفتن تو دستشون نصف شبی بلند شدن رفتن پیش جین و بچه رو به طرز عجیبی سکته دادن
با منم انجام بدی
مستقیم میرم اون دنیا زنده نمیمونم😅😅😅🤣🤣🙂🙂
اگع کوک بیاد بالا سرم
تهیونگ سمت چپم
و جیمین سمت راستم و بقیع کنارم ۵۰ تا بسته قند نیاز میشه
شلام پارت بعد داستان پخش شددد
مررررسی
#به_شرطی_حمایت_می کنیم_که_پارت_داشته_باشیم .
شوخی می کنم عالی بود
ممنونم عزیزم 😅😅💫💫🤗🤗پارت و زود میزارم
💜💜💜💜
💜💜💜
پارت بعد و گذاشتم😅😁🥰