13 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𓆩Lucifer𓆪 انتشار: 3 سال پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
(از زبون کوما):چند وقته حس می کنم لی خال حال خوبی نداره…ی چیزیش هست سر درد داره سرش هم گیج می ره خلاصه خیلی بی حاله
با دخترا قرار بیرون گذاشتم ولی نگران لی ام نمی خوام تنهاش بزارم
من(کوما):لی ببین
لی:بله؟
من(کوما):من می خوام برم بیرون ولی حس می کنم حالت خیلی خوب نیست نمی خوام تنهات بزارم
لی:چی نه من خوبم خیلی هم خوبم تو برو حال و هوات عوض شه:)
من(کوما):ولی لی ببین تو همش سر…
حرفو قطع می کنم خوب به گردن لی نگاه می کنم چیزی برق می زنه!نور ضعفی خاموش و روشن می شه
لی:چرا حرفت رو قطع کردی؟
بعد نگاهی به خودش می کنه
من(کوما):لی…این چیه رو گردنت؟…
بعد یکهو رنگش می پره و دستشو رو گردنش می زار و می گه:چی کجا چیزی اینجا نیست که…
صاف تو چشاش صاف نگاه می کنم و:لی ببین اگر بخوای بهم دروغ بگی یا بپیچونیم من می دونم با تو به خدا…
که لی اجازه نمی ده حرفمو کامل کنم منو میبوسه داد می کشم:لییییی این چه کاری بود
لی:اخه هر وقت می بوسمت سرخ می شی دوست دارم😂
یکهو زنگ در می خوره دخترا بودن
من(کوما):خب دیگه برم بای بای
لی:خدا حافظ:)
حس عجیبی داشتم
(از زبون لی):تا اینکه کوما از در می ره بیرون لبخندم از روی لبم پاک می شه واقعا چ مرگم بود فکر کنم دیگه نمی تونم اینجوری زندگی کنم و قدرتام رو کنترل نکنم هیچی دیگه کار نمی کرد نه کمکای ولاد نه این گوشواره ی کوفتی هیچی اه قدرتام داشت بهم اسیب می زد خیلی خطر ناک بود زود می رم جلوی اینه گردنم رو برسی می کنم نشانم همون گربه ی لعنتی مشکی
(پ.ن:هر کسی که قدرت داره از یک الماس داخل بدنش استفاده می شه که برای هر کسی یکجاس و برای لی تو گردنشه و شکل جوری که ضاهر می شه بستگی به قدرت اون داره و این الماس در مواقع خاص معلوم می شه و نشان اون فرد روشن می شه)
می خوام بر گردم سر جام ولی یکهو حالم بد می شه همه جا سیاهی می ره و…
(از زبون کوما): با دخترا بر می گردم خونه درو باز می کنم صدایی از لی نمی شنوم
وارد خونه می شیم صداش می کنم:لی کجایی؟
مین سو:کوما اینجا رو…
رو زمین رو می بینم لیه!می رم بغلشمی شینم داد می کشم:لییییی لییی توروخدا بیداررر شووو
محکم تکونش می دم هیچ واکنشی نداره
از پلک های نیمه بازش می بینم کلش چشمش سیاه تاریکی متلق
یما:نمی دونم چشه ولی بهتره زنگ پسرا اونا بهتر می دونن
با گریه می گم:باشه…
پسرا می یان تو خونه هیونگ اولین کاری که می کنه زود می یاد بغل لی و گردنش رو تو دستاش میگره و نگاه می کنه کانگ هم راه می ره و زیر لب می گه باید چی کار کنیم…
هیونگ:کانگ…
کانگ تو فکره و جواب نمی ده
هیونگ با صدای یکم بلند تر:کاانگگ
کانگ هنوزم جواب نمی ده
هیونگ با داد:کانگگگگگگگگگگگگگگ
کانگ:ها چی شده؟
هیونگ به گردن لی اشاره می کنه
کانگ خشک می شه مات و مهبوت می مونه
تو صورت هیونگ ناراحتی موج می زنه
من(کوما)﴿با داد﴾:چییییی شددهههه بگیددددد چییی شدهههههه چییی دیدینننننن
هیونگ برام توضیح می ده:ببین قدرت لی متفاوته و خب تنها از اینکه که کنترلش خیلی سخته بلکه اگر کنترلش هم نکنی عوارضی پیش می یاد و ی جواریی قدرتش اونو از درون نابود می کنه منظورم روح اونه و اگر نابود بشه اون ی جورایی به خواب ابدی می ره مث مرگ مغزی در واقع روح لی تو ذهنشه داره با قدرتش می جنگه و قدرت اون خیلی قدرتمنده و لی ضعیف ولی من می دونم می تونه و باید بر قدرتش پیروز بشه و اگر پیروز بشه بر می گرده به بدنش و تونسته کمی از قدرتش رو کنترل کنه و کار های جدید یاد می گیره ولی نکته اینجاس اینقدر که این قدرت گربه ی سیاه وسعه و قدرتمند کامل نمی شه کنترلش کرد یعنی اگر لی بشه قدرتمند ترین قدرت ها و از لی قوی تر وجود نداشته باشه هنوزم جای قدرتمند شدن و یاد گیری هست و چیز دیگه ایی که باید بگم کمکی از هیچ کس ساخته نیست فقط خودش اینکار رو می تونه بکنه و فقط منتظر باید باشیم
(از زبون لی): یااااااااااااااااا خداااااااااا یکیییییی به دادممم برسهههه من کدوم گوری اممم اینجا کجاست تو یک خَلع(درسته؟)سفید گیر افتادم گه گاهی که جلو می رم اثاری از طبیعت می بینم مث یک درخت و چند و گل و دوتا بوته و ی دره ی بزرگ این چیزایی بود که دیدم چه جای عجیبیه به خودم نگاه می کنم؛وااا خودم عجیب ترم کههه این لباس مشکی طوسی مال زمان قدیم کره تن من چه غلطی می کنه اصلا چرا باید همچین لباسی بپوشم مگه کجام؟مثلا دویست سال پیش کره؟حس می کنم چیزی رو بدنم سنگینی می کنه وایسا ببینم…شمشیرررررررررر!!!! شمشیر دیگه چه غلطی می کنه
شمشیر رو از کمرم بر می دارم خدایا چه سنگینه من حتی طرز گرفتن شمشیر رو بلد نیستم خدا چه گیری افتادیم
داد می کشم:الوووووووووووووووووووو کسییییییییییییی اینجاستتتتتتتتتتتتتتتتتتت
کسی جواب نمی ده
یکم راه می راه می رم زمین داره زیر پام می لرزه یعنی اینقدر با ابهت و سنگینم؟نه بابا فکر نکنم اینقدر گنده باشم بر می گردم و پشت سرمو نگاه می کنم یاااااااااااااااااا خدااااااااااااااا
یک هیولا پشت سرممم بود اصلا به قدری وحشتناک بود که غیر قابل توصیفه
قدش اندازه ی یک ساختمون هفت طبقه بود هیکلش به اندازه ی برج ازادی،هیولا گربه شکل بود پنجه ها به چه بزرگی می تونست سه تا ماشین رو له و لورده کنه گوشای بزرگ و گربه اش پشمای تننش خاکستری و مشکی طوسی بود و ژولیده پولید و کثیف وایی صورتش قشنگ معلوم بود تشنه ی خونه دندونای زرد و تیزش مث تی رکس بود دندونای نیشش تا پایین فکش اومده بود از دندوناش اب دهنش اویزون بود اییی چشاش خیلیی زرد بود ازش نفرت می بارید چشای گربه ایش تخم چشاش مث خط کش صاف صاف بود تا حالا تو عمرم همچین هیولای ترسناکی و چندش و نفرت انگیزی ندیده بودم
از ترس رو زمین می افتم که یکهو هیولا دم بزرگش رو روی زمین می زنه زمین می لرزه و شروع می کنه دویدن سمتم!یااااااا خداااااا الان پودر می شممم بلند می شم و با تمام قدرتم می دوم خدایا چقدر این هیولای نفرت انگیز سریععععه می رسم به دره یا باید زیر دستو پای هیولا له بشم یا باید بپرم این دیونگیههههههه امکان نداره بتونم بپرمممم ممکن نیستت ولی تا می رسم به دره می پرم خدااا مگههه می شه تونستم بپرم
ولی هنوز هیولا اون ور دره مونده داد می کشم طوری که بشنوه:هییییییی کوندن موندی اون ور نمی تونی بپری پیشی😂
یکهو هیولا می ره عقب و می پره و جلو پام فرود می یاد:یااااا خداااا مننن غلط کردمم تو خیلی هم باهوشی
دوباره موش و گربه بازیمون رو شروع می کنیم بغل دره می دوم چشم می خوره به تنه ی تو خالی روی دره می پرم توش دیگه دستش به من نمی رسه یکهو هیولا پنجه اش رو می زاره روی تنه و فشار می ده یکم تنه ترک می خوره پشت سر هم داد می زنم:کمککک کمککک
(از زبون کوما): نباید گریه کنم…بر می گرده…
کانگ:وایساااا ببینم مگه ما قدرتامون رو کنترل نکردیم؟
هیونگ:معلومه کنترل کردیم خب که چی؟
کانگ:خب ابله می تونیم بریم تو ذهنش
هیونگ:اِوا! راست می گی
من(کوما):چییی شده بگین
کانگ:ما میریم تو ذهنش و می فهمیم اوضاع چطوره
هیونگ:یا کمکش کنیم
کانگ:اماده ای؟
یما:واسا ببینم چ اتفاقی براتون می افته
کانگ:خب روح ما از بدنمون جدا می شه
مین سو:مطمعنین؟
هیونگ:بخاطر لی اره
کانگ:اول من
بعد اروم دست لی رو می گیره بعد نفس عمیقی می کشه چشاش رو می بنده و روی پیشونیش نشانش ظاهر می شه؛قرمز و اتشین بعد اروم چشاش رو باز می کنه کل چشاش قرمز قرمز شده بعد یکهو مث کسی که از هوش می ره خودشو می ندازه رو هیونگ
یما:چی شددد؟
هیونگ:فکر کنم روحش از بدنش جدا شد و حالا نوبت منه
مین سو بخاطر بغض صداش گرفته می گه:تو…تو باید بری…می شه نری؟
هیونگ:باید برم مشکلی نیست ما بر می گردیم باید نگران لی باشیم
بعد اروم دست لی رو می گیره و مو به مو کار های کانگ رو انجام می ده؛بعد روی گونه اش نشان یخی و ابی رنگش نمایان می شه بعد که چشاش رو باز می کنه کل چشاش ابی خیره کننده شده…بعد دیگه اونم می افته
(از زبون لی):هنوزززز دارممم داد می کشممممم:ککککممکککککک یعنی توی این جهنم دره کسیی نیستتتت
هنوز هیولا به پنجه هاش به تنه ی درخت ضربه می زنه تا منو بندازه تو دره
یکهو صدایی می شنوم:هی گنده بک زورت به رفیقم رسیده
صدایی دیگر:بیا کوچولو،ببینمت ابله
از سوراخ کوچیکی نگاه می کنم؛کانگ و هیونگ!اینجا چرا اینجوریه این لباس عجیبا چیه که اونا هم پوشیدن،قرمز و ابی
یکهو هیولا دست از سرم بر می داره می افته دنبال کانگ و هیونگ
از فرصت استفاده می کنم و از تنه می یام بیرون
می رم پیش هیونگ و کانگ، کانگ با قدرتش جلوی پای هیولا اتیشی درست می کنه تع دیگه نزدیک نشه
هیونگ هم ی یخ به چه بزرگی درست می کنه و هیولا از شدت یخ به زمین می خوره ولی…اخ خودم شونه ی سمت چپم و می خورم زمین
کانگ:چی شد لی
من(لی):نمی دونم ولی کهو دردم گرفت
هیونگ: وایسا ببینم…
بعد یکهو یک تکیه یخ سمت سر هیولا پرت می کنه هیولا نره می کشه…
من(لی):اخخخخخ سرمم
کانگ:وای نه…
هیونگ:یعنی اگر به هیولا اسیب برسه…
من(لی):به منم اسیب می رسه شششتتتتت حالا چجوری از بین ببرمش اونجوری خودمم میمیرم
کانگ:فکر نکنم باید بکشیمش
هیونگ:معلومه نباید بکشیمش عقلت رو از دست دادی
من(لی):اوکی ولی می شه بگید چرا این اتفاق می افته اصلا اون هیولا چیه
هیونگ:اون یکی از ظاهر های قدرتته که داره بهت اسیب می زنه چون کنترلش نکردی
کانگ:به زبون دیگه خودتی
من(لی):نه بابا در این حد زشت نیستم…ولی خدایی چقدر به خودم فحش دادم
یکهو هیولا می پره رومون خدایااا چه غلطی کنم یکهو دستم رو بی برم بالا و نیم داره ی محکمی درست می شه و هیولا می خوره بهش:اه هیولای احمق سرم … چی شد؟من چی کار کردم
کانگ:ابله اینجا قلمه روی ذهنی تویه هر غلطی می تونی بکنی
من(لی):واقعا!!! حله
بعد با قدرتم اونا رو یکجای امن می ببرم اونجا رو خودم ساختم نمی تونن ازش بیان بیرون
هیونگ:لیییییی خیلییییی کلههه خرییی
من(لی): می دونمممم الان وقت بازیه
بعد چشم تو چشم می شم با اون هیولا
شمشیرم رو در می یارم یکی نیست بگه دیونه اصلا تو تا حالا شمشیر رو از نزدیک دیدی
دستم رو ب زمین می زنم و یک دایره مشخص و بزرگ روی زمین نمایان می شه یک نقشه ی توپ دارم شروع می کنم دور دایره دویدن هر وقت هیولا می خواد از وسط دایره بیاد سمتم با اجسام مشکی جلوش رو می گیرم و اینقدر اینکار رو ادامه می دم تا هیولا رو گیر می ندازم داخل یکم بدنم درد می کنه
بعد اروم دوباره دستم رو رو زمین می زنم یک راه مشخص برام باز می شه
هیونگ:دیونههههه می خوای چی کار کنییی
بعد یکم از اون اجسامی که هیولا رو گیر انداخته بر می دارم و هیولا راهش باز می شه و سمتم هجوم می یاره تو همون راه مشخص
کانگ:الان میمیرییییی
هیولا کامل نزدیکم می شه بعد پنجه ی بزرگش رو بلند می کنه که منو له کنه داد می زنم:نهههه نهه وایسا من حرف دارم قبل از مردممم
شاید بنظرتون مسخره بیاد…حرف زن با یک هیولا!؟ اره من دیونه ام ولی چه بخواین باور کنین چه نکنین من اینکار رو انجام دادم و جواب داد هیولا پنجه اش رو می ایسته
من(لی):ببین من زندگی خوبی نداشتم بچگی که با قدرتم شروع شد و مجبورم کردن تو اون خونه بمونم حالا منم عاشق شدم بخاطر اون فرد حاضرم هر کاری کنم حالا هم گیر تو افتادم تو هم با اینکه می دونی اگر منو بکشی خودتم میمیری هنوزم می خوای منو بکشی و شاید باورت نشه دشمنم تبدیل شده به یکی از بهترین دوستام و الان معلوم نیست کوما اون بیرون چ اتفاقی براش می افته هیچ کس ما رو نمی خواد چون عجیبیم هی فقط خواستم قبل از اینکه بمیرم همه چی رو برات بگم که وقتی تو، اره تو قدرت من بدون جسم(بدن)می مونه از کوما محافظت کنه و کاری به رفیقام نداشته باش ممنونم از اینکه به حرفام گوش کردی هَیول جون:)
با کامل ناباوری اون هیولای وحشی مث یک گربه ی کوچولو جلو پام می خوابه یکهو اون جسم غولپیکرش مث پرهای سیاه پر پر می شه و به دست باد می ره و تنها چیزی که می بینم الان ی گربه ی کوچولوئه…وایسا ببینم این دقیقا همون گربه اییه که من وقتی تبدیل به گربه می شمه! دقیقا جسم گربه ی من
گربه بهم نگاه می کنه بعد راهش رو می کشه و می ره
می رم پیش پسرا
کانگ:خداییی که دیونه ایی پسر
هیونگ:کله خراب😂
من(لی):اوف دیگه خسته شدم چطور برگردیم
هیونگ:می دونی تو ت چه موقعیتی قرار گرفتی؟بعد انگار اقا از شهر بازی اومده اوف خسته شدم خدایی که دیونه ایی
کانگ:😂
من(لی):چجوری باید برگردیم؟
هیونگ:ببین اول…
مث کسایی که یک لیوان اب یخ روشون ریختن به هوش می یایم سرم درد می کنه:اخخخ…
یکهو کوما بهم اجازه نمی ده خودمو جمع کنم می پره روم بغلم می کنه داره گریه می کنه اروم سرشو ناز می کنم و می گم:هی هی چیزی نیست مگه من مردم
محکم به قفسه سینه ام می کوبه اخ درد داره داد می زنه:دروغغغ گوو بهت گفتم اگر چیزی هست بگو
من(لی):ارزشش رو نداشت این قدر برام با ازرشی جون خودم اهمیتی نداره
کوما:احمق می فهمی چی می گی پس من چییی اگر بری چی کار کنم
خم می شم که ببوسمش یکهو چشم می خوره به بقیه نگاهم می کردن:ااااااااا چیههه خوو من نمی خواستم…
همه می خندن
مین سو:هیونگی خوبی؟چیزیت نشد
هیونگ سرخ سرخ می شه:چی…نه…
مین سو:چیه چرا سرخ شدی؟نکنه چون بهت گفتم هیونگی
هیونگ دستش رو می زاره رو صورتش مین سو هم اروم می زنه ب صورتش و می خنده
کانگ:هی ببینم تو دلت واسم تنگ نشده بود؟
یما:ایش
بعد می ره اونور تر
کانگ:ایی دختر بعضی اوقات فکر می کنم دوستم نداری
کوما:نه اتفاقا خیلی هم دوست داره می گه پرو می شی اگه بگه😂🤤
یما:اااااا
کانگ یکهو یما رو بغل می کنه و : ببین ربطی نداره من کلا ادم پرویی ام فهمیدی؟تو ام مال منی
یما:کانگگ
کانگ:بعدا نشونت می دم…
و خیلی اوضاع خوب بود
(از زبون ولاد): خدایا…کمک…دارم دیونه می شم…اگر اینجوری پیش بره باید برم تیمارسان دارم پاک عقلمو از دست میدم
نزدیک ترین زیر دستم که یک جورایی رفیقم به ب حساب می یاد می یاد
من(ولاد):جه سون خوش امدی
جه سون:سلام ارباب
من(ولاد):جه سون اوردی؟
جه سون:اره اره
بعد اروم از کیسه ی مشکی بطری رو در می یاره در بطری رو باز می کنم؛اااااا خون
خو چیه!؟تغذیه از راه قدرت فکر خوبی نبود یعنی سخته بود
یک گلاس بر می دارم و خون تو بطری رو توی گلاس میریزم و اروم می خورمش اخیش!
جه سون: دیدی ارباب حالتون بهتر شد
من(ولاد):اره حالم بهتر شد ولی جه سون
جه سون:بله؟
………
پارت بعدددد عشق ولاده بله😂😂
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالی بود آفرین
آفرین عالی بود