
سلااااام بخاطر اون دوروز امروز 3 پارت میذارم :heart_eyes:
Name:*دختری از جنس جادو🧚🏻♀* Part:*7* *Asal* صداهایی از دور شنیدم خواستم بمونم و ازشون کمک بخوام اما ی حس قوی بهم میگفت قایم شو. پس رفتم پشت بوته قایم شدم و منتظر موندم. ی زن و ی مرد رو دیدم که سوار بر اسب همونجایی که من وایستاده بودم ایستادن بعد ۵ دیقه همون پرنده ای که من دیده بودم پیداش شد!!!!! چیز خاصی نبود تا زمانی که پرنده تغییر کرد و به انسان تبدییییل شدددد!!!! خشکم زده بود دلم میخواس از پشت بوته برم و بیرون و بگم دوربین مخفیه؟؟؟؟ تو همین فکر بودم که مرده گفت: + آوردیش؟ - آره ولی ی جایی گمش گردم ولی نمیتونه خیلی دور شده باشه باید همین دور و ورا باشه بگردیم پیداش میکنیم. زنه با صدای خیلی اروم طوری که فقط خودشون بشنون چیزی گفت: - حتماااااا باید پیداش کنیم بهتررین طعمه ایه که باهاش میتونیم بکشونیمش سمت خودمون و بگیریمش، جدیدا داره برامون دردسر میکنه هرچه زودتر باید از شرش خلاص شیم. با تعجب به حرفاشون گوش میکردم اون پرنده اومد دنبال من پس قطعا دارن درباره من حرف میزنن ولی من؟! من بهترین طعمه ام؟! دارن درباره کی حرف میزنن؟! اینا کین؟! چطور ی پرنده به انسان تبدیل شد؟! من چطور وارد اینجا شدم و اینجا کجاس؟! و....... انقد سوال داشتم که مغزم داشت میترکیییید. کاش بتونم بفهمم ماجرا چیه دارم از شدت کنجکاویییی میمیرم ولی خب فقط کنجکاو نبودم خیلیم ترسیده بودم. بعد از اینکه از هم جدا شدن و مطمئن شدم کاملا دور شدن از پشت بوته ها اومدم بیرون و به راهم ادامه دادم. انقد رفتم که پاهام درد گرفت ولی به هیچی نرسیده بودم انگار داشتم دور خودم میچرخیدم به شدت خسته گشنه و تشنه شده بودممم حالا چیکار کنم؟؟! نکنه انقد اینجا بمونم تا از شدت گرسنگی یا تشنگی بمیرم؟؟؟ یا شایدم ی حیوون درنده بیاد و منو بخوره؟؟؟ خب به هر حال ته همشون مرگه منم از مردن نمیترسم. همونجا نشستم تا اینکه خوابم برد ولی قبل از اینکه کاملا خوابم ببره زیر لب گفتم:(امیدوارم در امان باشم). آرتام: + لارا به نظرت دختر سام چه جوری شده؟؟ امروز روز تولدشه ۱۴ ساال از وقتی که گذاشتیمش پشت در خونه ی خانواده میگذره اگه شبیه سارا شده باشه که حتما خیلیییی خوشگله ولی من هنوزم از اینکه گذاشتیمش پشت در ناراحتم. - آخخخ راس میگی خیلی دلم میخواد ببینمش منم دلم نمیخواست ولش کنیم ولی سام درست میگفت اینجا وسط این آتیش نباید زندگی میکرد هرچقد از این جنگ دور باشه برا خودش بهتره. + اووووف راس میگی. از کدوم طرف بریم؟؟ من هنوزم درس نمیتونم تو این جنگل راهمو پیدا کنم. - داریم میریم شهر دیگه باید از این طرف بریم👆🏻. نیم ساعت بعد....
+ آرتاااام آرتام اونجارو ببین اون دختر کیهه؟؟ با دیدن دختری که به درخت تکیه داده بود و خواب بود جا خوردم. گفتم: + هیچ کس از شهر پاشو تو جنگل نمیذاره خیلی میترسن. این دختر اینجا چیکار میکنه؟؟ - بیا بریم بیدارش کنیم کمکش کنیم شاید گم شده اگه همینجا ولش کنیم ممکنه ی حیوون بهش حمله کنه یا هر اتفاق دیگه ای. رفتیم سمتش و بیدارش کردیم وقتی چشاشو باز کرد و مارو دید یکم تعجب کرد. ازش پرسیدم: + کوچولو /: تو اینجا چیکار میکنی وسط جنگل به این خطرناکی اونم تنهاا چپ چپ بهم نگا کرد و گفت: - من کوچولو نیستم! و اینجارو نمیشناسم گم شدمم. + از کجا اومدی؟ یکم گیج به نظر میرسید انگار نمیتونست درست جواب بده گفت: خب راستش اصلا نمیدونم چطور اومدم اینجا قبل از اینکه وارد اینجا بشم عصر بود و بعدش یهو همه جه تاریک شد/: من و لارا به شدت تعجب کردیم شاید از شهر اومده بعد گم شده و نفهمیده کجاست و کجا میره و گیج شده ولی امکانشم هس از اونور اومده باشه. لارا گفت: - پاشو باهامون بیا و اصلا نترس ما آسیبی به تو نمیرسونیم کمکت میکنیم برگردی. با گیجی گفت: + اها باشه ولی باید ی توضیح منطقی برا این اتفاقا بدین من کجام؟ - برات توضیح میدیم تو پاشو بیا. سارا: پاشدم و دنبالشون رفتم تقریبا یک ساعت دیگه به ی خونه رسیدیم از شدت گرسنگی و تشنگی داشتم میمردمممممم. در زدیم و ی مرد درو باز کرد ی لحظه حس کردم نسخه بزرگتر و مردانه خودمو دیدم........ *ادامه دارد*
اگر خوشتون اومد لایک کنید و کامنت بذارید ممنون :heart: :heart_eyes:
اگر خوشتون اومد لایک کنید و کامنت بذارید ممنون :heart: :heart_eyes:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
❤🤍
💜
سیلام بر دوست خودم نویسنده شدی میبینم ☺🤫
عالی حتما ادامه بده🤞🥰
😍😍ممنون😘
سلام چرا پارت بعد رو نمیزاری😖😭
بزار دیگه😭😭
سلام عالیییی بودددد
پارت بعدو زود بزار
خیلی عالیییی بود
پارت بعد لطفا ممنونم
ممنووون😍😘