Name:*دختری از جنس جادو🧚🏻♀*
part:*13*
*Asal*
سارا:
بعد از اینکه صبحونمو خوردم پاشدم ظرفارو جمع کردم ک دیانا اومد و گفت:
- صبحونتو خوردی؟
اولش ی نگا به دیانا کردم بعد به ظرفایی ک تو دستم بود دوباره ی نگا به دیانا ی نگا به ظرفا و در نهایت گفتم:
+ نه هنوز دارم میخورم.
خندیدو گفت:
- قبوله سوال جالبی نبود.
با خنده گفتم:
+درسته.
- سارا لارا و ارتام میخوان برای حل ماجرای خانوادت برن خواستم ببینم برای اوردن لباسی چیزی میخوای باهاشون بری؟
+ اوووه ارهه حتما. کلی لباس کتاب دفتر مداد خودکار و اینجور چیزا. راستی کتابای مدرسمم بیارم؟
- خب بیار ببینم چیا میخونین. انگلیسی بلدی؟
+ تا ی جایی اره. عاشقشم
- منم علاقه دارم اگه خواستی زبانم میخونیم باهم
+ خیلی خوب میشه
- اوهوم
گفتم
+ تو و سام اینجا میمونین؟
- اره
+ اها کی میریم؟
گفت:
- دو سه روز دیگه
+بااشه
آراه (شاهزاده)
گفتم
+ برید برام بیاریدش همیین الان
آرمیتی گفت:
- خودت ک میدونی الان تو خونه سامه نمیشه گیرش اورد.
آرمیتی انگار نه انگار ک شاهم خیلی باهام خودمونی رفتار میکرد منم عادت کرده بودم.
+هرجوری میتونید مجبورشون کنید بدنش به ما اما به هیچ عنوان نباید بفهمن کیه و چرا میخوایمش چون محافظت ازش شدید تر میشه.
دانوش با یاد اروی اتفاق گذشته گفت:
- اونا سر جونوشون معامله نکردن چه برسه به.......
+همین ک گفتممممم با هرچی میونید تهدید کنید یا سر هرچیزی ک میتونید معامله کنید من دختره رو میخوامش علاوه بر اینکه میتونیم به عنوان گروگان ازش استفاده کنیم میتونم جادوشو بکشم .
آرمیتی با تعجب گفت:
- واسه جادوی ی دختر بچه 14 ساله اینجوری خودتو به در ودیوار میزنی؟
+ هوی درست حرف بزن. برسام ک رفته بود بیارتش گفت جادوی خیلیی قدرتمندی رو درونش حس کرده میتونه خیلی مفید باااشه. همین الان راه بیوفتین.
دانوش گفت:
- آرمیتی برو ی لشکر سرباز جمع کن ی ساعت دیگه منتظرتم.
+ باشه.
آرمیتی و دانوش رفتن و فقط من موندم تا یکم فک کنم. چطور ممکنه ی دختر چهارده ساله انقد قدرتمند باشه ولی من بدون جادو باشم؟؟ بخاطرش از کی باید عصبانی باشم؟؟ از پدر و مادرم ؟ یا از خودم؟ به هر حال دیگه ناراحتی براش فایده نداره چون الان بیشتر از نصف مردم این سرزمین قدرت دارم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
دوست هنرمند خودم😂❤🤍
❤😂😂❤lov u
عالی عالی عالی عالی ❤❤❤❤❤میشه خواهشا سارا رو به پادشاه برسونی😂
😘😘ممنونن
واااااای منظورت چیه؟😂😂😂😂
خواهش❤❤❤❤❤بچه جون نفهمیدی منظورم چیه؟خب نگاه کن تو میتونی سارا رو بکنی کنیز پادشاه 😂پادشاه مگه قدرت نداره؟ میتونه سارا رو چند سال بزرگ تر تبدیل بکونه.😂
اوه🤣🤣
😂ببخشید من زیاد نظر میدم😂همونی داری می نویسی رو بنویس نمیخوام داستان من بشه. بعدشم داستان رو ول نکنیاااا😊
نهه نظر ک خوبهه هر نظر پیشنهاد یا انتقادی دارین بگین من سعی میکنم درستش کنممم ❤❤❤
واقعا؟😳😄خب پس من هر چی خواستم میگم😂
خب بگوو! 😂
باشهههه❤❤❤😂نگاه کن مگه پادشاهه از جادوگرا قدرت نگرفت؟ حالا میتونه سارا رو چند سال بزرگ تر کنه. بعدش از سارا خوشش میاد. ولی خواهشا سانسور باشه😂بهت قول اگه اینجوری باشه خیلی ها خوششون میاد. من به دختر خاله و خواهرم میگم که داستانت رو بخونن
خب بگو بخونن😂
ولی کجا دیدی با جادو سن طرفو دستکاری کنن ؟؟ 😂😂😂😂
بچه جون نگاه کننننن😂تو چجوری تونستی این داستان رو بنویسی؟ همون جوری که نوشتی میتونی سارا رو به پادشاه برسونی 😂
😂😂😂تسلیییم😂
افرین😂🌹🌹🌹🌹🌹
عالی♡
مرسی😘