
سه بار تاحالا این پارت رو گزاشتم و رد شده نمیدونم چه مشکلی داره 😭😭😭😭
بلخره تزئینات تموم شد ویلی و ویلن هم اومدن و نشسته بودن رو کاناپه های بنفش رنگ اونجا ویلی مثل همیشه با نگاه سردش به دور و اطرافش نگاه میکرد و ویلن هم داشت ورج و وورجه میکرد..... ویلی یه گرگینه ی سرد و خشن و مغرور با موهای سفید و چشمای ابی..... و ویلن یه خوناشام پر انرژی و شاد با پوستی رنگ پریده و چشمای قهوه ای روشن که بعضی وقتا حس میکنی زردن ویلن: وای خیلی خوشحادم بلخره برگشتیم.... اما.... اما اگه یه نفر دیگه هم اینجا بود خیلی بهتر میشد..... نیازی به خوندن ذهنش نبود البته حتا اگه بخواستم هم نمیتونستم اینکارو کنم چون اون واقعا قویه یهو همجا مه پخش شد بعد چند ثانیه وقتی از بین رفتن چهره جونگهو نمایان شد
بی وقفه پرید بغل ویلن و یه بار دیگه برادرش رو در اغوش کشید ویلن: خیلی دلم برات تنگ شده بود جونگهو: منم همینطور.... این سه برادر اصلن شبیه هم نبودن در حالی که کاملن شبیه هم بودن و این خیلی عجیبه.... سه برادر متفاوت که هرکدوم یه قدرت خاص دارن........ یعنی قراره اینجوری تموم بشه؟ .......... از زبان ات: چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم ساعت ۷ صبح بود روی کاناپه رو نگاه کردم تهیونگ نبود..... بیخیال... از روی تخت اومدم پایین و میخواستم اولین قدممو بردارم که افتادم زمین و با دوتا دستام سرمو گرفتم و بی وقفه داد میزدم این صدا ها تصویر های تار اینا.... چین " برو گمشو.... فک کردی همچی درست میشه.... همه ی اینل تقصیر توعه.... اگه تو نبودی مطمئنن زندگیم بهتر بود.... تهیونگ به خودت بیا میدوتی داری چیکار میکنی...برو اونور.... جیمین تو دخالت نکن.... دیووونه شدی..... اینجا چه خبره..... نهههههه...... ماماننننن..... جکسون لطفا کمکم کن..... متاسفم ات من واقعا متاسفم..... چاره ی دیگه ای برام نمونده...... تو اینده این سرزمینی... تو نباشی ماهم نیستیم..... مواظبش باشین..... من بزودی گیرت میارم لی جونگهو.... امیدوارم بهتر زندگی کنی....... من ولت نمیکنم..... ویلییییییی...... خواهش میکنم..... نزار منو ببره..... ویلنننن..... برووووو..... دیگه هم برنگرد "
همه اومدن تویه اتاق و دورم جمع شدن تهیونگ کنارم نشست و دستمو فشرد تهیونگ: حالت خوبه.... چیزی شده تو چت شده ات به خودم اومدم ات: اونا اونا اون تصاویر که میدیدم اونا.... من نمیفهمم ییبو: مغزت اصرار داره که گزشتت رو بیاد بیاری اما اون طلسم داره صد راهش میشه ات: طلسم؟ ییبو: اره تو واقعا قوی ای اما اون طلسمی که روت گزاشتن خیلی قوی تره به احتمال زیاد یه نفر حافظتو پاک کرده و یه ادم قدرتمند قدرتت رو مهر و موم کرده مگرنه امکان نداشت هرچقدر هم که طلسم قوی باشه یا جادوگر برای انجام اینکار به دونفر نیاز هست..... من به یه نفر شک کردم ولی با عقل جور در نمیاد.... ات: ک... کی ییبو: برادرت...... لی جونگهو.... بعضی وقتا حس میکنم داره کارهای عجیب غریبی میکنه.... چشماش اون با چشماش فریبت میده ات: معلوم هست چی داری میگی اون برادرمه ییبو: بعدن درموردش حرف میزنیم الان دیرمون شده باید بریم
رفتیم بیرون و سوار ماشین جدید ییبو شدیم اصلن معلوم نیست چه غلطی میکنه از کجا پول میاره این چیزای گرونو میخره..... ییبو: تو کارت نباشه ات: بازم ذهن منو خوندی؟ ..... باید به ژان بگم یادم بده چطور باید ذهنمو قفل کنم ییبو: نمیتونی ات: چرا ییبو: حرف نزن دیگه و راه افتادیم...... اونا کلاسشون با کلاس ما یکیه.... کوک و ییبو کنار هم میشینن و تهیونگ روبروی من.... خلاصه که این چند روز خیلی حرص میخورم همش دارن میوفتن دنبال ته و کوک و ییبو دلم میخواد ییبو رو بکشم اخه این چند روز خیلی مغرور شده اصلن نباید میزاشتم بیان اینجا جونگهو هم چند روزه اب شده اصن معلوم نیس کجاست زنگ میزنم جواب نمیده..... این دختره نان هی هم خیلی میچسبه به تهیونگ همه ی بچهای کلاس فقط بخاطر جونگهو باهام خوب بودن حالا هم که اون نیست دارن اذیتم میکنن تنها هدفشون از اذیت نکردن و خوب بودن باهام این بود که کاری کنم جونگهو بهشون اهمیت بده..... ولی الان.... اههههه..
کتابام رو گزاشتم تو کیفم و بستم امروز مسابقه شنا عه و اون دختره نان هی ام یکی از شرکت کنندگان هست ییبو گفت که حوصله نداره و با کوک رفتن کلاس هنر من و تهیونگ هم قرار شد بریم برای تماشا ببینیم کی میبره..... کنار هم نشسته بودین که..... اهههههه.... اون دختره نان هی برد ات: اههههه.... حتما باید این دختره ببره وی: ناراحتی ازینکه اون برده ات: نه وی: معلومه با اخم بهش نگاه کردم که نگاهشو ازم گرفت جایزه مسابقه یه اردک کوچیک شیشه ای بود و خیلی قشنگ بود همه داشتن به نان هی تبریک میگفتن و میرفتن منم رفتم بهش تبریک بگم نان هی: ات میخوای از نزدیک ببینیش؟ ات: اهوم و اردک شیشه ای رو تو دستام گزاشت و دستاشو پشت دستام گزاشت که..... دستامو با دستاش حل داد که باعث شد اردک توی دستم بیوفته تو استخر کنارمون نان هی: هییییی.... تو داری چیکار میکتی..... اصلن میدونی اون چقدر برام با ارزشع.....همین الان برو بیارش..... دختره ی احمق میدونستم این یه چیزیش هست.... رفتم تو استخر تا بالای کمرم خیس بود اردک رو پیدا کردم و به نان هی نشونش دادم و به تهیونگ بلخند زدم تهیوتگ یهو اومد تو استخر اردک توی دستمو گرفت و پرت کرد توی استخر
تهیونگ: معلوم هست چیکار میکنی ات: من باید این سوالو از تو بپرسم تهیونگ دستاشو زیر کمر و پاهام گزاشت و بلندم کرد و منو برد توی حیاط مدرسه همه با تعجب نگامو میکردن و نان هی با حرس رفتنمونو نگاه میکرد.... روی نیمکت نشستم در حالی که دندونام از سرما به هم میخوردن گفتم: معلوم هست چته داد زد: چرا هرچی بقیه میگن رو گوش میکنی..... چرا اجازه میدی اذیتت کنن.... چون جونگهو نیست؟ .... سرمو انداختم پایین و اشکی از روی گونم سر خورد تهیونگ با صدای ارومی گفت: من میتونم جای جونگهو باشم.... میتونم بجای جونگهو ازت مواظبت کنم؟ با تعجب بهش نگاه میکردم که.....(دیگه خودتون بدونید چی شد چون سه بار گزاشتم این پارتو اما هر سه بار رد شد امید وارم ایندفعه رد نشه😐💔)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عههههه این پارت خیلی خوبببب بووووود دارم عررر میزنم جیخخخخخخ😭😂
😂😂😂😂
پارت بعدو گزاشتم 🎈
عالی💙💜
پارت بعدی زود بنویس 💜💙
بعد امتحانام حتما میزارم😂👍
پارت بعدو گزاشتم🎈💜
عالیییییییییی
پارت بعد رو زود بزار
مردم رو تو خماری نزار😂
هر موقع وقت کردم میزارم😂
ولی سعی کن زود بزاری با تشکر هیچکس😐
گزاشتم💜💕
عالی بود آجی جونم🥺
مرسییییی😊❤
🔮💜