
رمان #قربانی.عشق پارت ۶فصل ۲ از زبان کت خیالم راهت شد مرینتم حالش خوب بود بهش گفتم عشق زندگیم میای بری بیرون گفت کت اصلا حالش رو ندارم تو رو خدا چشام و مظلوم کردم که سرخ شد و پتو رو کشید رو سرش و گفت عه این جوری نگام نکن دستم و گذاشتم جلو پتو که پتو عه از رو صورتش افتاد و چشم تو چشم شدیم گفتم چرا اروم هلم داد کنار و گفت پیشی پرو ............ همش منو اذیت میکنی دستش رو گرفتم و بوس کردم و گفتم مرینت بیا بریم قدم بزنیم گفت باشه رفتم پایین منتظرش موندم لباس همیشگی رو پوشیده بود و منتها یه رمان صورتی زده بود به سرش تو سرزمین ما جایی که قصر پادشاه اکسون هست بیشتر اوقات شبه گل رز قرمزی رو پشتم قایم کردم اومد پایین و گفت بریم رفتم بیرون از قصر یه جا وایسادیم که منظره خیلی قشنگی داشت و انگار میتونستی آسمون رو لمس کنی در این حد بعد بهش گفتم مرینت تو واقعی هستی ؟ از زبان مرینت از لین حرف کت حرصم گرفت اخه یعنی چی برای تلافی گفتم کت من فقط تو تخیلاتتم که دیدم چشاش چهار تا رو رد کرد سعی کردم جدی باشم برای همین گفتم میخوای یه کاری کنم که ببینی چقدر واقعیم بهش نزدیک شدم و کت هم بهم نزدیک شد بقلش کردم و گفتم الان یه کاری میکنم که میتونی ستاره ها رو بشماری لبخند دندون نمایی زد و به آسمون خیره شد و منتظر بود همون جوری که تو بقلش بودم با ارنجم یه مشت تحویل پهلوش دادم خوب میدونستم دردش گرفت از یه طرف هم هار هار داشتیم میخندیدیم بعد کت گفت ستاره های آسمون اینجا که هیچی مال کل کهکشان رو شمردم وای من دیگه مردم از خنده بعد گفتم منم به اندازه همین دردی که کشیدی واقعیم اومد جلو و بقلم کرد دست ها رو که اورد جلو دیدم یه گل رز قرمز تو دستشه گفت خب عشق زندگیم امشب دیگه رسما تولدته بعد اسمون اونجا درخشان شد فهمیدم که خودش همه این کار ها رو کرده بقلش کردم بهم نزدیک و نزدیک تز شد و یه بوسه رو یه لب هام زد و گل رو داد دستم کل شب رو اونجا با هم گذروندیم وسط جنگل دراز کشیده بودیم که کت خمیازه کشید خندیدم و سرش رو پا هام بود مو هاش رو ناز کردم و گفتم پیشی من خوابش میاد گفت مرینتم تو هر موقع از خونه میری بیرون یا پیشم نیستی همیشه دنبالت همیشه برای همینه که بیشتر وقت ها خوابم میاد لبخند زدم و گفتم اما حالا که پیشتم بهش نکاه کردم دیدم خوابیده منم خوابم برد فردا صبح بیدار شدم دیدم کت هنوز خوابه رو سرش یه بوسه زدم که یه چیزی نظرم رو جلب کرد اون اون استاد بود. رفتم پیشش و گفتم استاد شما اینجا چیکار میکنین گفت مرینت
من انتخاب درستی کرده بودم راستش از زمانی که معجزه گر گربه سیاه رو دادم به کت نوار اون عاشق هیچکس نبود تو با قدرت گردونه خوش شانسی اون شرور رو شکست ندادی با قدرت عشقت بود که تونستین شکستش بدین لبخند گوشه لبم ظاهر شد که گفت مرینت معجزه گر کفشدوزک و گربه سیاه دست زوج ها میفته و تو به هر دلیلی نخواستی لیدی باشی باید یه نفر رو که زوج هستن برای این دو معجزه گر پیدا کنی گفتم نه استاد من خودم از معجزه گر مراقبت میکنم گفت چه بهتر خیالم راحت شد و در ضمن چی شده استاد بهت تبریک میگم تونستی یه معجزه گر با یه میزبان خوب براش پیدا کنی گفتم بله استاد معجزه گر ها و میزبان های بیشتری هم درست و پیدا میکنم لبخند زد و دور شد از زبان کت پاشدم دیدم مرینتم نیست ترسیدم که دیدم اومد خیالم راحت شد گفتم بریم خونه گفت بریم رفتیم من مرینت رو گذاشتم تو قصر که دوباره یه نفر شرور شد ...
از زبان کت دیدم یه نفر شرور شده رفتم که دیدم لیدی باگ داره با هاش میجنگه گفتم لیدی لا تو چجوری این قدر حرفم رو قطع کرد و گفت به جای این کار ها بیا کمک انچه گذشت دیشب منتال بله تو باید لیدی باگ رو بسازی منتال سرش رو تکون میده و یه مجسمه کفشدوزک کوچولو رو میگیره تو دستش و با هاش لیدی باگ رو میسازه حالا چیکار کنم ملکه اکوما و حالا فردا ازاد میکنی و با هاش میجنگیم معلوم هست چی میگی اره اینجوری معجزه گر کت نوار رو به دست میارم و تو هم به خواستت یعنی همون مرینت میرسی منتال سرش رو به نشونه تایید تکون میده حال
لیدی باگ بعد از اون حرفش که گفت بیا کمکم رفتم کمکش داشتیم با شروره میجنگیدیم که لیدی باگ پرت شد اون ور و ناپدید شد از زبان راوی گلتون خب اون شرور منتظر بود که لیدی باگ مخفی بشه و در یه فرصت مناسب انگشتر کت نوار رو در بیاره و بعدا برن سراغ لیدی باگ در همان لحظه از زبان مرینت داشتم با تیکی حرف میزدم که یه چیزی خورد به شیشه دیدم یه نفر که خیلی شبیه من بود با یویو از شیشه اویزون بود. با چشم های گرد شده به تیکی نگاه کردم تیکی گفت مرینت حتما یه نفر شرور شده تیکی خال تا اومدم بگم روشن کت از سقف اتاق افتاد پایین و سقف خراب شد من پشت تختم که بر عکس شده بود قایم شدم و گفتم تیکی حالا چیکار کنم اگه الان لیدی باگ بشم کت حرفم رو قطع کرد و گفت مرینت تو لیدی باگ هستی فقط خودت باش از زبان راوی اون شرور کت رو از دستش گرفت و تو هوا نگه داشت لیدی باگ اونی که منتال ساخته بود میره و دست کت رو میگیره و تا میخواد انگشتر رو برداره از زبان مرینت با این حرف تیکی گفتم درست میگی پس دیدم لیدی باگ تقلبی اومد و تا خواست انگشتر کت رو دربیاره رفتم و زدم تو سر شروره شرور بیهوش شد و کت روی زمین افتاد اینقدر کتک خورده بود که بیهوش بود لیدی باگ تقلبی تا من رو دید ترسید در همین لحظه از زبان ملکه اکوما ها اره اره دارم به چیزی که میخوام میرسم که یهو منتال افتاد زمین و از دهنش خون اومد گفتم هی هی منتال حالت خوبه نمیتونست کاری کنه معجزه گرش رو سریع گرفتم که تبدیل به فیلیکس شد و کامل رو زمین دراز کشش کردم در همون لحظه لیدی باگ تقلبی هی میخواست انگشتر کت رو برداره اما مرینت نمیزاشت که لیدی باگ تقلبی از بین میره مرینت به لیدی باگ تبدیل میشه و شی ای که اکوما توش بوده رو میشکونه چی یه ساعت به شخص نگاه میکنه یه پسر چشم سبز مو قرمز میره سمتش و میگه فکر کنم این برای توعه پسره ساعت رو میگیره و میگه ممنون ببخشید شما میدونید مرینت کجاس لیدی باگ با چشم های گرد بهش نگاه میکنه که پسره میگه اسم من مایکله. از اشنایی با هاتون خوشبختم من رو ببخشید من باید برم دنبال مرینت بگردم گفتم خواهش میکنم رفت بیرون از اتاق
سریع گفتم تیکی خال ها خاموش کت همون جوری زخمی رو زمین افتاده بود و منو صدا میزد مرینتم مرینت............ دیگه صدام نکرد رفتم پیشش و صورتش رو تو دستم گرفتمو گفتم من پیشتم پیشی تموم شد تموم شد به زور خودش رو تو بقلم جا کرد و خوابید نمیدونم خوابید یا بیهوش شد ترسیدم و رفتم پارچه و چسب زخم و این جور چیزا اوردم به زور گذاشتمش رو تختم و شروع کردم به پانسمان زخم های بدنش که یه خالکوبی نظر من رو جلب کرد همون که روی بدن ادرین بود روش نوشته بود m با یه پنجه گربه برای یه لحظه رفتم تو فکر و بعد گفتم نه نه مهم اینه که سالم باشه من نباید هویتش رو بدونم رفتم سراغ زخم های صورتش گوشه لبش و ابروش زخمی شده بود شروع کردم به پاک کردن خون که یهو با حالت بدی بیدار شد و داد زد مرینت انگار کابوس میدید تا من رو دید خیالش راحت شد و گفت اینجایی گفتم اره پیشی بد جور زخمی شده نزاشت حرفم رو ادامه بدم گفت خدایا شکر عشق زندگیم حالش خوبه و شروع کرد به گریه گفتم پیشی چی شده از زبان کت خواب دیدم که مرینتم و من هم. دیگه رو بقل کرده بودیم که ملکه اکوما ها از پشت به من تیر پرتاب میکنه و مرینت سریع من رو بر میگردونه نشستم مرینتم تو دستم بود خونی چشاش رو اروم اروم بش و اخرین حرفی که زد نشنیدم چی گفت ولی بعدش کلی گریه کردم نمیتونستم بهش بگم چی شده نمیخوام بدونه از زبان مرینت دیدم بد تر رفت تو فکر صورتش رو با دست هام گرفتم و گفتم پیشی ولش کن اگه چیزی بوده که به فکر فرو میبرتت مهم نی بهم نگاه کرد و گفت مرینتم قول میدی همیشه پیشم باشی به چشاش نگاه کردم نگرانی و عشق رو میشد از تو چشاش خون چشمایی با رنگ سبز وحشی با لحن خیلی خاص که خودمم تعجب کردم سرم رو روشونش گذاشتم و گفتم همیشه پیشی همیشه یه نفس راحت کشید به زخم رویه دستش که کرم زده بودم نگاه کردم جلو چشمم خوب شد سرم رو از رو شونش بر داشتم و گفتم پیشی به زخم روی دستش نگاه کرد بعد یه نگاه شیطون به من کرد و گفت خو ناسلامتی الهه ۱ زخمم رو درمان
کرده و دست زده یه خورده خجالت کشیدم و فکر کنم سرخ شدم بعد بهش نگاه کردم دیدم یه لبخند دندون نمایی زد گفتم پیشی پرو بازم اذیتم کردی اومدم بلند شم که دستم رو کشید و با هم افتادیم رو تخت که گفت مرینتم من هنوز مریضم پیشم بمون بعد چشاش رو مظلوم کرد وا شدم نشستم و گفتم باش بعدش یهو اومد و سرش رو گذاشت رو پام و دستش رو دور کمرم حلقه کرد منم مو هاش رو ناز کردم بعد از دو دقیقه خوابش برد از زبان اناهیتا امروز باید میرفتی مدرسه یه دو روزی میشه که از داداشم و مرینت خبری نیست رفتم تو قصر دیدم ملکه و دیگو دارن میگن و میخندن رفتم جلو و سلام دادم دیگو تا منو دید چشاش برق زد نمیدونم چرا ولی یه حس هایی نسبت به دیگو دارم اونا هم با لبخند شیرینی جواب سلامم رو دادن به دیگو گفتم مرینت و کت نوار رو ندیدی گفت ابجیم که تو اتاقش خوابه ولی از کت نوار خبر ندارم گفتم باشه رفتم تو اتاق مرینت که با صحنه ای که دیدم میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم کت تو بقل مرینت خوابش برده بود و مرینت دستش تو مو های کت گوشی مرینت رو برداشتم و یه عکس ازشون گرفتم و ملکه رو صدا کردم اون هم عین من ذوق مرگ شد بعد گفت ای جان چه زوج بامزه ای از زبان مرینت و کت احساس کردیم چند نفر دارن پچ پچ میکنن بلند شدیم که مرینت یه جیغ فرا بنفش کشید و گفت کت خاک تو سرت دیشب پیش من خوابیدی به خودم نگاه کردم بعد برای این که بیشتر حرصش رو در بیارم گفتم تو هم بدت نیومد بالشت رو تو صورتم پرت کرد که دیدیم ملکه و اناهیتا به ما دو تا خیره موندن مرینت که اینقدر سرخ شده بود که دیگه رنگ خودش معلوم نبود خندم گرفت که بهم نگاه کرد و سرش رو کرد تو لباسش و گفت کت خاک تو سرت خاک این کار و حرف رو که زد هممون ترکیدیم از خنده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی پلیز
گذاشتم
عالی بود
عالی بود