کای یک قسمت تا قسمت اشک اور😭😄 دوستان انقدر این قسمت و قسمت ۳۰ رو خودم از خوابام سانسور کردم که دیگه فکر کنم خیلی پارتای کوتای بشن😭
جلوی کلبمون ظاهر شدیم خواستم از توی بغل کای بیام بیرون زیاد به دستش فشار نیارم که کای نزاشت چون هم پام پیچ خورده بود و کلا انرژی نداشتم و همینطوری بردتم به سمت داخل که کلا از نداشتن انرژی زیاد همونجا توی بغل کای بیهوش شدم😴
چشمام رو باز کردم کای خواب خواب روی تخت بود و دستشو با باند بسته بود چشمام محو صورت کای شده بود که خواستم پامو تکون بدم که یکم درد کشیدم و بعد آروم نشستم روی تخت و پتو رو از روی خودم زدم کنار ، کای پام رو کامل با باند و گچ بسته بود انگاری مچ پام فقط پیچ نخورده بود شکسته بود😟 آروم لبه عسلی ( همون میز های کوچیک که کنار تخت میزارن ) رو گرفتم و بلند شدم همینطوری که گرفته بودمش رسیدم به راپله🧐توی دلم گفتم اینو حالا چیکار کنم نرده نداریم که😂 آروم نشستم روی پله و پله هارو دونه به دونه نشسته رفتم پایین ... رسیدم به در یخچال درش رو باز کردم تا چنتا چیز بردارم که باهاشون صبحانه درست کنم ( حواسمم به ساعت بود ) .. داشتم چنتا ادویه بهش میزنم که یهو تا ظرف رو گزاشتم روی میز پام سرخورد و افتتدم زمین🤦🏻♀️ ( گند زدم تو خواب کای😐) سریع کای از اتاق اومد بیرون و گفت کلارا ؟ حالت خوبه؟ آروم دستگیره های کابینتارو گرفتم و باهاشون خودمو بلند کردم و گفتم آره من خوبم😆 فقط یکی ار سینی ها افتاد زمین من خوبم😅 کای گفت من حالا شک دارم یه سینی صدای افتادن تورو بده ولی باش خوشحالم که حالت خوبه و آروم اومد کنارم و گفت چیکار میکنی😇 گفتم مثل همیشه صبحانه😅 گفت خوب بزار من کمکت کنم تو بشین روی صندلی😇 گفتم فکر کنم راه برم بهتر باشه که کای یهو بلندم کرد و نشوندتم روی صندلی که داخل آشپزخونه بود😂 و گفت بدتر میشه ، همینجا بشین 😇 با اینکه دلم نمیخواست بشینم ولی گفتم بشه😁 و بعد کای ظرفارو اورد و گذاشت روی میز گفتم ببخشید😟 گفت برای چی؟ گفتم برای اینکه انقدر توی دردسر انداختمت😟 ممکنه ... که آروم نشست جلوم و دستشو گذاشت روی صورتم و صورتم رو نوازش کرد و گفت اونقدرا هم مهم نیست😇 گفتم ولی.. 😟 که گفت انقدر به نیمه خالی لیوان نگاه نکن به نیمه پرش نگاه کن ببین الان میتونیم بیشتر باهم وقت بگذرونیم یا شایدم بتونیم اون بلفی رو که توی دنیای مرده ها زدی رو واقعی کنیم😂 یوقت به مردگان دروغ نگیم😂 گونه هام سرخ شد😳😅 که گفت بیا باید زخمت رو کامل درمان کنم😁 لبخند زدم و گفتم چرا انقدر به فکرمی🙃 گفت چون دوستت دارم و نمیخوام هرگز از دستت بدم🙃 گفتم منم دوستت دارم😊 .....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
بچه ها کسی اگه کوچیک تر از ۱۴ ساله این داستان و نخونه چون ضرر داره اما ۱۴ سال به بالا عیبی نداره چون بزرگت نمیترست و اگه کوچیکتر لز ۱۴ سال میخونه عیب از خودشه عیب از بهار نیست پس لطفاً رده سنی رو رعایت کنید
متشکرم بای
عالییییییییییی
عالی بود بهار جونم اشکم در اومد😭😭😭
عالی🙃✨
عالی مثل همیشه😁
عالی
عالی
چون پارت بعد اومده منتظر قسمت ۳۱ هستم