
کای یک قسمت تا قسمت اشک اور😭😄 دوستان انقدر این قسمت و قسمت ۳۰ رو خودم از خوابام سانسور کردم که دیگه فکر کنم خیلی پارتای کوتای بشن😭
جلوی کلبمون ظاهر شدیم خواستم از توی بغل کای بیام بیرون زیاد به دستش فشار نیارم که کای نزاشت چون هم پام پیچ خورده بود و کلا انرژی نداشتم و همینطوری بردتم به سمت داخل که کلا از نداشتن انرژی زیاد همونجا توی بغل کای بیهوش شدم😴 چشمام رو باز کردم کای خواب خواب روی تخت بود و دستشو با باند بسته بود چشمام محو صورت کای شده بود که خواستم پامو تکون بدم که یکم درد کشیدم و بعد آروم نشستم روی تخت و پتو رو از روی خودم زدم کنار ، کای پام رو کامل با باند و گچ بسته بود انگاری مچ پام فقط پیچ نخورده بود شکسته بود😟 آروم لبه عسلی ( همون میز های کوچیک که کنار تخت میزارن ) رو گرفتم و بلند شدم همینطوری که گرفته بودمش رسیدم به راپله🧐توی دلم گفتم اینو حالا چیکار کنم نرده نداریم که😂 آروم نشستم روی پله و پله هارو دونه به دونه نشسته رفتم پایین ... رسیدم به در یخچال درش رو باز کردم تا چنتا چیز بردارم که باهاشون صبحانه درست کنم ( حواسمم به ساعت بود ) .. داشتم چنتا ادویه بهش میزنم که یهو تا ظرف رو گزاشتم روی میز پام سرخورد و افتتدم زمین🤦🏻♀️ ( گند زدم تو خواب کای😐) سریع کای از اتاق اومد بیرون و گفت کلارا ؟ حالت خوبه؟ آروم دستگیره های کابینتارو گرفتم و باهاشون خودمو بلند کردم و گفتم آره من خوبم😆 فقط یکی ار سینی ها افتاد زمین من خوبم😅 کای گفت من حالا شک دارم یه سینی صدای افتادن تورو بده ولی باش خوشحالم که حالت خوبه و آروم اومد کنارم و گفت چیکار میکنی😇 گفتم مثل همیشه صبحانه😅 گفت خوب بزار من کمکت کنم تو بشین روی صندلی😇 گفتم فکر کنم راه برم بهتر باشه که کای یهو بلندم کرد و نشوندتم روی صندلی که داخل آشپزخونه بود😂 و گفت بدتر میشه ، همینجا بشین 😇 با اینکه دلم نمیخواست بشینم ولی گفتم بشه😁 و بعد کای ظرفارو اورد و گذاشت روی میز گفتم ببخشید😟 گفت برای چی؟ گفتم برای اینکه انقدر توی دردسر انداختمت😟 ممکنه ... که آروم نشست جلوم و دستشو گذاشت روی صورتم و صورتم رو نوازش کرد و گفت اونقدرا هم مهم نیست😇 گفتم ولی.. 😟 که گفت انقدر به نیمه خالی لیوان نگاه نکن به نیمه پرش نگاه کن ببین الان میتونیم بیشتر باهم وقت بگذرونیم یا شایدم بتونیم اون بلفی رو که توی دنیای مرده ها زدی رو واقعی کنیم😂 یوقت به مردگان دروغ نگیم😂 گونه هام سرخ شد😳😅 که گفت بیا باید زخمت رو کامل درمان کنم😁 لبخند زدم و گفتم چرا انقدر به فکرمی🙃 گفت چون دوستت دارم و نمیخوام هرگز از دستت بدم🙃 گفتم منم دوستت دارم😊 .....
( دیگه زیادی دارن واسه هم شِکَر میریختن برای همین فیلم رو برای ۱ ساعت میدم جلو😂 ) توی بغل کای بودم که یهو صدای در زدن میاد کای میگه کلارا همینجا بمون😨 و خودش میره دم در تا در رو باز میکنه😨 انجل با داد ( از خوشحالی ) میاد داخل و کیم هم پشت سرش با لبختد میاد داخل😂 کای گفت اَنجل جیگرمو بریدی😂 یکم آروم تر 😅 گفتم جریان چیه 😅 انجل هم در جواب گفت خوب راستش منو کیم تصمیم گرفته بودیم بریم به یه مسافرت و یهو به ذهنمونم افتاد که شماهارو هم با خودمون ببریم چون کلا خیلی این چند وقت بهتون از دست این آدما و موجودا سخت گذشته میایید یا نه😅 گفتم قراره کجا بریم؟😅 گفت یه ویلای بزرگه با ۳ تا اتاق کلا همهچیز داره : استخر ـ روف گاردنو .... گفتم نظرت چیه کای😅 کای گفت به نظرـکه خوب میاد ولی کیه😄 انجل با خوشحالی گفت هفته دیگه کلا از وقتی قزیه پا کلارا و دستت رو شنیدیم انختیمش هفته دیگه🤩 لبخند زدم و گفتم وای😅 چقدر سریع هنوز ۱۲ ساعت نشده که فهمیدید😅 فکر کنم بلفای منم فهمیدید😅 انجل دستشو گرفت جلوی دهنش جوری که (( مثلا 😂 )) کای و کیم نبینن و گفت نگران نباش کیم هنوز نمیدونه😂 . چشمام گرد شد و کلا از خجالت آب شدم🥵😅 کای گفت انجل حالا قزیشم اونقدره هم قطعی نیست😅 حالا اگه شرایطشو داشتیم😅 انجل هم با خنده گفت از شما دوتا که از ۱۸ سال پیش تاحالا به سرتا پایم هم میپیچیدید بعید نیست😂 دیگه سرخ شدم😅😳 کیم گفت حالا انجل نظر چیه بجای اینا در مورد همون سفرمون حرف بزنی😅 انقدر تند نرو سراغشون کیم ازم پرسید خوب حالا نظرت در مورد سفر چیه😇 اولش به کای نگاه کردم داشت لبخند میزدم گفتم عالیه😇 و بعد هم رفتیم روی صندلی نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن ( بازم حوصله ندارم 😅 😂 فیلم رو میدم یک هفته جلو ) پای من خوب شده بود ( البته تایه حدی نباید زیاد بهش فشار میوردم چون تازه خوب شده بود ) منو کای وسایلمونو جمع کرده بودیم و گذاشته بودیم توی ماشین و بعد رفتیم همونجا که انجل گفته بود توی راه من چنتا آهنگ گذاشتم و بعد هم بازم مثل همیشه توی ماشین خوابیدم😂🤣 وقتی بیدار شدم هنوز توی راه بودیم ولی یچی توجم رو جلب کرد اون دستبتدی بودش که توی ۱۱۸ سالگیم ( همون دوران دانشگاه که تازه بعد از ۱۱۴ سال همو تازه دیده بودن ) توی جنگل اون دستبند دستم بود که جرج ..... برش داشتم و گفتم این پس پیش تو بود 😅 صدتا جا اونموقع ها دنبالش میگشتم😂 کای گفت تنها راهی بود که بتونم بوی خونت رو توی ذهنم نگه دارم🤩 گفتم بوی خونم؟ گفتم آره اگه نگاه کنی میتونی جای خون رو روی دستبندت ببینی البته دیگه خونش خشک شده😅 دستبند رو چرخوندم آره دقیقا حق با کای بود😅 گفتم اَاَاَ😳 چقدر خاطرخا خونم بودی😂 گفت هنوزم هستم فقط ایندفع خودتم میخوام😂 فهمیدم باز شوخی کردنش گرفته 😂 ....
بالاخره رسیدیم اونجا نور خورشید خیلی شدید بود و هممون مثل ماشین ندیده ها توی ماشین نشسته بودیم😂 ( آخه اگه میومدیم بیرون کلا دود میشدیم میرفتیم هوا😂 ) که دیگه صاحب خونه در پارکینگ رو باز کرد😂 ( آشنامون بود😅 ) و بعد رفتیم اونجا خوشبختانه دیواراش بلند بود و نور داخل نمیومد🤩 از ماشینا پیاده شدیم و بعد از اونجا که از قبل همگی پول رو حساب کرده بودیم فقط کلید رو گرفتیم و بعد صاحب خونه یچی در گوش کای گفت و بعد کای با لبخند تایید کرد و مرده با ماشین خودش رفت ماهم رفتیم داخل خونه خیلی بزرگ بود از خونه من و کای هم بزرگ تر بود 😂
کیم و کای هم خیلی سریع رفتن روی یه مبل نشستن و همینطوری چشماشونو بستن 😂 منو انجل هم مثل خونه ندیده ها هی بدو بدو از این اتاق به اون اتاق میدویدیم 😂 که من یهو بدو بدو رفتم طبقه پایین و تا در اونجارو باز کردم یه بخار گرما قشنگ خورد توی صورتم که کلا صورتم نم گرفت😂 فهمیدم اونجا همون استفخر بود سریع درش رو بستم و رفتم سمت ساکم و یه حوله برداشتم و صودتم رو پاک کردم ( بخاطر سرعت دویدن بالاشون یکم برق توی بدنم بوجود اومده بود برای همین گفتم خطر نکنم کلا خودمو به ... بدم😅 ) انجل گفت چیشد ؟ گفتم هیچی استخر اینجاست😅 گفت ببینم🙃 درش رو باز کرد و بعد دستمو گرفت و کشیدتم داخل خدارو شکری استخر پشت اونیکی در بود اینجا فقط دوش و ... بود که پشت در خود استخر بود ۲ تا استخر داشت اونم بزرگ🙃 یکی با سقف و اونیکی رو باز بود🙃 انجل گفت نظرت در مورد آب سرد چیه😁 بریم توش؟ گفتم به نظرم عالیه ولی کل بدن من میونه خوبی با آب نداره😅 گفت آخ آره راست میگی🤦🏻♀️ کلا انقدر هیجان زنده بودم و چند وقتی میشد که همون ندیده بودیم کلا یادم رفته بود که تو برق داری😂 گفت ولی خوب باید بتونی توی یه زمانی ازش کار نکشی و تولید برق رو توی بدنت متوقف کنی🙃 گفتم نمیدونم چجوری؟ گفت خوب اول باید کاملا آرامش داشته باشی ( تو دلم گفتم من با این زندگی که همه دنبالمم که میخوان بکشنم چجوری باید آدامش داشته باشم😂) که انجل گفت امتحانش کن شاید جواب داد یا اینکه به شکل انسان برگرد و اونجوری هم برق درونت تولیو نمیشه و خوب میتونی بیای توی آب🙃 گفتم فکر خوبیه حالا اگه مورد اول جواب نداد تغییر شکل میدم😄 صدای کیم و کای اومد که هر کدوم رفتم و خودشونو انداختن روی یه تخت رفتم یه چِک کردم دیدم جفتشون گرفتن خوابیدن 😂 گفتم خوب بدبختا حق دارن کلی رانندگی کردن😂 و بعد منم دست انجل رو گرفتم و دوتایی رفتیم توی خواب سوم و در رو بستیم که انجل گفت بیا از الان شروع کنیم الان که پسرا گرفتن خوابیدن میشه راحت این کارو انجام بدیم 😁 نشستیم روی تخت و آروم چشمامونو بستیم اولاش خیلی ساکت ولی بعدش صدای خنده من در اومد 😂
انجل گفت کلارا 😂 نخند😂 گفتم خودت داری میخندی به من میگی نخند😂🤣 کلا یه ۳ دقیقه ای درحال خنده بودیم که دیگه مثل آدم تمرکز کردیم🙃 حس باحالی بود که یهو از بیحالی افتادم روی تخت انجل گفت کلارا حالت خوبه ؟ 😨 گفتم : من ... من عا....ل 😴 ( عالیم ) ولی یک صدم ثانیه نگذشت که کلا خوابم برد🤭 ( کلا تولید انرژی و برق توی بدنم متوقف شد یهو از حال رفتم ) 😂 چند دقیقه بعد صدای کای اومد که گفت نبضش که عادیه😁 حالشم خوبه😂 فقط مثل همیشه خوابه 😂 کیم گفت نبض ؟ کای گفت کلارا نیمه هستش دیگه کلا بعضی وقتا نبض داره بعضی وقتا نداره😂 تکلیف من معلوم نیست همیشه باید مواظب باشم😂 چشمام رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم و از جام بلند شدم و یه کشوقوس رفتم🙂 انجل با نگرانی گفت کلارا حال چطوره ؟ لبخند زدم و گفت خوبم😄 فقط انرژی زیادی رو احساس نمیکنم😅 کای گفت پس سعی کنم کم تر ازت انرژی بگیرم که یهو غش نکنی😂 گفتم برای چی😅 کای ادامه داد و بهتره که کم تر کارای هیجانی کنی😂 گفتم آها😅 کای یهو دستمو گرفت و گفت خوب بریم امتحان کنیم این کارتون جواب داده یا نه😂 فوقش یه پنج دقیقه بیهوش میشی😂 گفتم باشه😂 ( کلا خانوادگی کله شقیم😂 ) که یهو انجل رفت ساک مایو هامونو اورد😅 و بعد کای و کیم رو حل داد بیرون😂 گفت آهای سینما سه بعدی نیستا😂 شما ها هم برید 😂 کلا مایوهامونو پوشیدیم و رفتیم سمت اسختر😄 من رفتم لبه استخر نشستم و آروم دستمو کردم توی آب😅 هیچی نشد😄 با خودم گفتم شاید بخاطر همینه که یکم روی سطح آبه😅 آروم دوتا پاهام رو گذاشتم توی آب😨 هیچی نشد🤩 بلند شدم و بعد از دور😂 رفتم و شیرجه زدم توی آب😂 دقیقه قبل از پریدنم توی آب کای در رو باز کرد و یهو صدای کای و انجل که با ترس گفتن کلاراااا وایسا😨😱 اومد 😨 دیگه دیر شده بود پریده بودم توی آب😂😨 که کای سریع پرید توی آب و محکم بغلم کرد و اوردتم روی آب🤐😅 گفت یادم رفت اونو بگم😂 عمق آب خیلی زیاده نباید توش شیرجه بزنی وقتی خیلی وقته شنا نکردی😂 و ادامه داد حالا چه حسی داری😅 گفتم بعد از چند سال بالاخره پریدم توی آب به نظر چه حسیه😂 گفت حس عالیه😂 گفتم دقیقا و دستامو انداخم دور گردن کای که بعد صدای کیم اومد که به انجل میگفت ببین 😂 شوهرشو توی هر زمان بغل میکنه😂 انجل هم در جوابش گفت آخه ببین😂 شوهرش توی هر زمانی نجاتش میده برای همینه بغلش میکنه شما هم بنده رو نجات بده بدون هر روز بغلت میکنم 😂🤣 که بعد هم جفتشون آروم اومدن توی آب🙂 از اونجا که همگی خوناشام بودیم نیازی نبود نفسمونو زیر آب هپس کنیم😅 برای همین خیلی راحت میرفتیم زیر آب😅 کای گفت بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم😅 گفتم کجا😅 گفت زیر آب😂 فکرم صد تا جا رفت😂🤣 کای گفت شما برای احتیات نفست رو حپس کن گفتم باشه و بعد همونطوری که کای کمرم رو گرفته بود میریم زیر آب خیلی عمق استخر زیاد بود🤐 حتی کف استخر دیده نمیشد🤐 کای کمرم رو ول کرد و آروم دستمو گرفت و همینطوری رفتیم به طرف پایین😅 انقدر رفتیم که به کف استخر رسیدیم😅 همونجا نشستیم و بعد من با حالت صورتم گفتم که چیری میخواستی بهم نشون بدی🙃 کای آروم اومد سمتم و آروم گفت تا بهت نشون بدم چقدر از اونی که خودت فکر میکنی بیشتر دوستت دارم😚 و بعد همونطوری سرش رو اورد سمت صورتم ، لبامو بوسید 😘 هنوز توی شُک جمله کلی بود که کای آروم دستشو گزاشت پشت گردنم و وهامو از داخل کِش باز کرد موهام همونطوریـتوی آب شناور شده بود ....
بعد از یکم با هم شنا کردن من دیگه احساس خستگی کردم پس از آب اومدیم بیرون، گفتم : ما دیگه میریم بیرون....انجل گفت : شما برید ما یکم دیگه میمونیم☺️سرم رو تکون دادم اومد دست کای رو بگیرم و بریم که دیدم اون نیست😑 از آب اومدم بیرون و رفتم سمت رختکن که لباسم رو عوض کنم ، که دیدم کای داره صدام میکنه رفتم تو رختکن ولی کای اونجا نبود ، طبق معمول منو ایستگاه گرفته بود🤣😑میخواستم لباسم رو عوض کنم که باز صداش اومد بیا اینجا😐گفتم خب کجا؟گفت سمت دوش ها دیگه😂تازه فهمیدم چی میگه ،با خودم گفتم شاید حوله میخواد🤷🏻♂️پس حوله اش رو برداشتم و رفتم سمت حمام🤷🏻♂️😂 تو راهرو داشتم به سمت حموم ها میرفتم که پام سر خورد و با مخ رفتم تو کمد ها😂😂زود بلند شدم ، بازم صدای نکبت کای اومد🤣🤦🏻♂️ -چیشد؟واسه اینکه ضایع نشه گفتم هیچی و به راهم ادامه دادم و پام درد گرفته بود😑 لنگان لنگان به راهم ادامه دادم تا بلاخره رسیدم ، یه لحظه با خودم فکر کردم یه سفر طولانی رو تموم کردم😂😂
در زدم کای در حموم رو یکم باز کرد جوری که خودش دیده نشه ، دستش رو آورد بیرون ، حوله رو دادم دستش ، گفت این چیه؟گفتم حوله ته دیگه😑گفت بگیرش😑اومد حوله رو با دستم بردارم که یهو دستم رو گرفت و کشیدم تو حموم😳افتادم تو بغلش و با هم تو حموم خوردیم زمین🤣🤣سریع بلند شدم و میخواستم بگم چیکار میکنی که دیدم ماشالله😅😅😅 😂🤣 ( دو ساعت بعد )😅😅😅😅😅😅انجل گفت : کای ، کلارا ...نمیاین بیرون ؟ حوله هامونو پوشیدیم اومدیم بیرون😑تو دلم گفتم اینبار دیگه ... 😅 از حموم آومدم بیرون کای هم پشت سرم در ظاهر حالم خوب بود ولی مزاجم خراب بود 😂 یکم حالم بد بود😂 ( بدبخت بد هول شده بود ) انجل که داشت جلوی خندشو میگرفت😂 کیم هم که اصلا خدارو شکری اونجا نبود🤲🏻😂 فقط خنده انجل بدجور سرخم کرده بود🤭 آروم قدم زنان رفتم سمت اتاقی که من و کای وسایلومو گذاشته بودیم توش ، رفتیم داخل اتاق و در رو بستیم با گونه های سرخ شده گفتم عجب😳 کای گفت عجب🤭 لباسامونو پوشیدیم و بعد موهای خودم و کای رو با سشوار خشک کردم و بعد نشستم روی تخت و خودمو پرت کردم عقب🙃 گفتم وای خستم🤧 کای گفت منم خوب خستم😂 و بعد خوشو پرت کرد توی بغلم😂 گفتم نه منظورم از اون لحاظه بود😅 کای گفت تو بگیر یکم بخواب راستی چهار ماه دیگه یادم بنداز یه چیزی بهت بگم😅 گفتم اوووو تا چهار ماه😂 رفتم جلو تر و یکی از بالشارو گرفتم توی دستم و خودنو کشیدم به سمت تاج تخت کای هم خودشو بازم انداخت توی بغلم😊
چشمام رو بستم و دیگه کلا خوابم برد وقتی چشمام رو باز کردم شب شده بود و هیچکس ازش صدا نمیوند 😳 آروم رفتم طبقه پایین همه چراغا خاموش بودن دیدم از همونجایی که استخرا بودن یه بویی میاد مثل بوی خون😳 رفتم به طرف همون استخر تا درش رو باز کردم دیدم رد خون روی زمینه از در حمام کشیده شده تا داخل خود استخر در اون محدوده ای که استخر داخلش بود رو باز کردم توی آب پر از لخته های خون بود 😨 همینطوری هم زیاد تر میشد😨 و به سطح آب میومد سرم رو بردم به سمت کف استخر هیچی معلوم نبود فقط قطرات و لَخته های خونی که از پایین میومد😨 اولش ترسیدم ولی بعد پریدم توی آب به سمت پایین رفته هرچی بیشتر میرفتم پایین خون بیشتر میشد که دیگه یه جسد زیر آب میدا کردم شبیه انجل بود😨 سریع شنا کردم و تا چرخوندمش دیدم اون خودمم😨 و بعد دست یک نفر رو دور کمرم احساس کردم و تا چرخیدم کای رو دیدم که موهامو از جلوی گردنم داد کنار و یک لبخند خیلی عجیب زد و یهو صورت کای محو شد😨 و صورت همون موجودات دریایی رو دیدم😨 سریع خودمو از توی بغلش کشیدم بیرون و خواستم برم روی سطح آب ولی همون پام که شکسته بود رو گرفت و کشیدتم پایین خیلی تلاش کردم و سریع خودمو کشیدم روی سطح آب سریع خودم رو از استخر کشیدم بیرون پام خیلی درد میکرد که یهو یکیشون صاف جلوم ایستاد و یهو گردنم رو گاز گرفت😣 با صدای بلند جیغ کشیدم و یهو با داد از خواب پریدم😨 همینطوری نفس نفس میزنم😨 هنوز توی شُک خواب بودم که آروم زانو هامو خم کردم و سرمو گذاشتم روی زانو هام همون موقع یهو کای در اتاق رو با وحشت باز کرد😨 سریع دوید پیشم و گفت چیشده😨 ؟؟ حالم به شدت بد بود که کای گفت چرا یقه لباست خونیه😨 چیشد ؟😨 گفتم خونیه؟ 😨 نگاه کردم دقیقا گردنم که موجوده توی خوابم گازم گرفته بود خونی بود😨 دقیقا به همون شکل😰 از درد اشک از چشمم اومد بیرون کای آروم پیراهنم رو یکم از سمت همون گردنم داد کنار و آروم سرش رو اورد سمت گردنم و شروع کرد به خوردن خونایی که داشت همینطوری از گردنم میومد🙁 ( دوستان اکتشاف دیشب ( روز شنبه ) من😁 : دیشب یه تیکه از از مچ دستم نمیدونم چرا پاره شد که شروع کردم به خوردم خون خودم😅 از اونی که فکرشم میکردم زود تر خوب شد😅 الا بریم برای ادامه داستان ) چشمام رو بستم گردنم یکم جورایی میسوخت😣
ولی تحمل کردم که کای آروم بغلم کرد و خیلی آروم ازم پرسید خواب چی دیدی🙁 یکم مکث کردم و گفتم خواب همون موجودا که توی همینجا بودن ، هیچ کدومتون اینجا نبودید🙁 رفتم به سمت استخر از اونجا بوی خون میومد😕 زمین پر از لَخته های خون شده بود که به سمت استخر میرفتن پریدم توی آب که بعد جنازه خودمو کف آب دیدم و بعد اون موجوده گرفدتم و بعدشم وقتی ازش فرار کردم دقیقا همینجای گردنم رو کاز گرفت و الان دقیقا همینجا داره خون میاد😩 کای گفت نگران نباش فقط یه خواب بوده و الانم گردنت اصلا خون نمیاد🙃 و بعد هم بغلم کرد و گفت خوب اسمشو چی بزاریم؟😁 گفتم اسم کیو؟ گفت دخترمون یا پسرمونو میگم دیگه😄 گفتم اوه😯 نمیدونم😄😅 تو بگو😅 کلی فکر کردیم هیچی به ذهنمون نرسید گفتم کیم و انجل کجان؟ کای گفت رفتن یکم بدَوَن الاناست که بیان 😄 و بعد بغلم کرد و گفت بیا برات شربت خریدم😄 گفتم شربت چی؟😅 گفت همون خون سازا دیگه😄 یه لیوان که توش همون شربته بود دستش بود و بعد خودش یکم خورو و بعد داد دستم😂 و گفت ببین از اونجا که تو یه نیمه هستی یا بچمون اصیل میشه یا مثل خودت نیمه یا کلا انسان بدنیا میاد😁 حالا نسبت به احصاصات تو میتونی این تغیرات بوجود بیاد😁 خوب تو بیشتر دوست داری کدوم باشه؟ گفتم کای الان تازه هنوز یک روزم نشده😂 یکم صبور باش😂 آروم شربت توی لیوان رو همینطوری خوردم کای اومد کنارم نشست و هی هر دفع خودش از لیوانه شربت رو میخورد😂 گفت مزشم اونقدره هم که فکر میکردم بد نیست یه طعم عجیبی داره😂 مثل همین که وقتی فلفل میخوریم با اینکه میسوزیم ولی بازم میخوریمش😂🤣 گفتم آره😂 که دیگه خودم شربت توی لیوات رو تموم کردم کای یهو از جاش بلند شد و منو بلند کرد و بردتم توی سالن و روی یکی از مبل ها گذاشدتم و بعد گفت خوب حالا به نظرت چیکار کنیم😄 گفتم نمیدونم که یهو کیم و انجل زنگ در رو زدن😁 رفتم سمت در و بعد در رو باز کردم اونا آروم اومدن داخل و...... بعد از چند ساعت کای و انجل رفتن یکم باهم حرف بزنن منو کیم هم رفتیم توی بالکن یکی از اتاقا و شروع به حرف زدن کردیم😄 که کیم ازم پرسید کی میخوای دست به کار بشی؟ گفتم برای چه کاری؟ کیم گفت ....
پارت کوتاهی شد😟انقدر خودم خواب رو سانسور کردم😂😂😂😂 فکر کنم خودتو متوجه شدید کدوم تیکه ها😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها کسی اگه کوچیک تر از ۱۴ ساله این داستان و نخونه چون ضرر داره اما ۱۴ سال به بالا عیبی نداره چون بزرگت نمیترست و اگه کوچیکتر لز ۱۴ سال میخونه عیب از خودشه عیب از بهار نیست پس لطفاً رده سنی رو رعایت کنید
متشکرم بای
عالییییییییییی
عالی بود بهار جونم اشکم در اومد😭😭😭
عالی🙃✨
عالی مثل همیشه😁
عالی
عالی
چون پارت بعد اومده منتظر قسمت ۳۱ هستم