چیزی نمیگفت فقط گریه میکرد گفتم حالا که تو چیزی نمیگی من میگم،علیرضا من اشتباه کردم اون شب میخواستم بهت بگم منم عاشقتم و بهت علاقه دارم ولی یه فکر احمقانه به سرم زد که تورو امتحان کنم برای همین بهت گفتم حسی بهت ندارم در صورتی که اینطور نیست من عاشقتم علیرضا من دوست دارم میدونم که تو هم هنوز به من علاقه داری پس لطفاً دیگه گریه نکن خواهش میکنم...از دید علیرضا...مرینت اومد و منو چسبوند به دیوار نمیذاشت اشک هامو پاک کنم هیچ چیز نمیگفتم اون گفت علیرضا من بهت علاقه دارم، عاشقتم اون شب یه کار احمقانه کردم من دوست دارم.اصلا به گوش هام اعتماد نمیکردم نه این حقیقت نداشت گفتم حالا که دیدی یه پسر ضعیف شدم اومدی بهم علاقه نشون بدی و دلت بحال من سوخته من باور نمیکنم تو منو دوست داشته باشی.گفت باشه الان بهت ثابت میکنم. گفتم چییی؟ که اون اومد جلو و لبمو بوسید
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)