
منم حرفشو گوش دادم و گذاشتم دُردونه قلبم بازی رو ببره.وقتی بهم گفت دردونه قلبم گونه اش رو ب*و*س*ی*د*م رفتیم خونه آلیا شب بود نینو گفت بچه ها یه فیلم خوب دارم.روی مبل نشسته بودیم فیلم به صحنهی احساس دار رسید همه به جز علیرضا گریه میکردیم اون سر منو گذاشت روی پاش و آروم سرمو نوازش میکرد من هم کم کم خوابم رفت...از دید علیرضا...فیلم به صحنهی احساسی رسید همه داشتن گریه میکردن ولی من نه چون من رنج و عذاب های بدتر از این رو کشیده بودم سر مرینت رو گذاشتم روی پام و همینطور نوازشش میکردم بعد از فیلم خواستم بلند بشم که دیدم مرینت تکون نمیخوره آروم نگاش کردم خوابیده بود ب*غ*ل*ش کردم گفتم آلیا مرینت خوابه.گفت بزارش روی تخت من.گفتم نه ما میریم خونه.گفت الان مرینت خوابه بخاطر اونم که شده اینجا بمونید.مرینت رو گذاشتم روی تخت و پتو روش کشیدم خودم هم روی زمین کنار تخت نشستم و نقاشی اون لحظه که مرینت روی پای من بود رو کشیدم کم کم چشم هام سنگین شد و خوابم رفت
از دید مرینت...وقتی سرم روی پای علیرضا بود حس آرامش و امنیت باز اومد سراغم برای همین خوابم رفت بیدار که شدم دیدم یه نفر روی زمین نشسته و به تخت تکیه داده اون علیرضا بود حتما خیلی خسته است که اینجوری خوابیده میدونستم وقتی خوابه یه تکون کافیه تا بیدار بشه پس رفتم بیرون از اتاق آلیا و نینو داشتن بازی میکردن نینو تا منو دید گفت پس علیرضا کجاست؟گفتم اون خوابه.آلیا گفت چطور با هم خوابیدین تخت من که برای دونفر جا نداره.گفتم نه اون روی زمین به تخت تکیه کرده و خوابش برده.نینو گفت من میرم بیدارش کنم تا روی تخت بخوابه بیچاره اذیت میشه.نینو رفت دو دقیقه گذشته بود که با یه دفتر برگشت گفت وای خدا این پسر نقاشیش حرف نداره. اومد جلوتر دفتر رو به ما نشون داد گفتم خدا باز هم از من نقاشی کشیده.نینو گفت باز هم؟گفتم آره هر وقت من خوابم یا هر وقت بیکاره از من نقاشی میکشه هر دفعه هم نوع طرحش فرق داره یا رنگیه یا سیاه و سفید یا فقط چهره است یا قدی ولی همیشه بی نظیره.آلیا گفت مرینت تو همیشه میگفتی نقاشی علیرضا عالیه ولی فکر نمیکردم به این خوبی باشه.
گفتم اون علیرضای منه برای همین کارش عالیه.آلیا گفت خوب بسته دیگه نمیخواد از ن*ا*م*ز*د*ت تعریف کنی اگه اون توی نقاشی خوبه نینو توی بازی ویدئویی خوبه گفتم هه خیال کردی اون بهتره.گفت تو تونستی به راحتی از اون ببری اون وقت چطور میتونه از نینو ببره؟ گفتم میتونی امتحان کنی.گفت خیل خوب باشه،نینو نظر تو چیه؟با تو هستم نینو حواست کجاست؟نینو تمام مدت داشت نقاشی های علیرضا رو نگاه میکرد گفتم نینو برو بازی رو آماده کن تا من علیرضا رو صدا بزنم.رفتم توی اتاق کنارش نشستم دستمو روی سرش کشیدم و گفتم علیرضا جونم،بیدار شو. بیدار شد منم صورتمو ناز کردم گفت چی شده کی قلب منو اذیت کرده؟گفتم کسی اذیتش نکرده فقط یه درخواست داره.گفت هر چی بگه انجامش میدم.گفتم میشه با نینو توی بازی ویدئویی مسابقه بدی؟گفت باشه ولی میشه بگی چرا؟
بهش جریان رو گفتم اونم گفت الان کاری میکنم که جلوش سر بلند بشی.گفتم قربونت برم تو منو سربلند کردی فقط مسابقه رو ببر.گفت باشه.رفتیم پیش بقیه نینو همه چیزو آماده کرده بود آلیا به حالت تمسخر گفت قهرمان مسابقات ویدیویی اومد.حرسم در اومد ولی علیرضا با خونسردی گفت بعد از مسابقه همینجوری صدام میزنی.علیرضا با نینو مسابقه داد و بازی نُه به یک به نفع علیرضا تموم شد آلیا و نینو مونده بودن چی بگن گفتم آلیا چیشد؟یه خنده ریزی کردم و بعد علیرضا رو ب*غ*ل کردم اونم سرمو ب*و*س*ی*د آلیا گفت من یه سوال دارم،چطوره که تو از مرینت باختی ولی نینو رو بردی؟گفت حتما بازی مرینت از نینو بهتره.گفتم نه اینطور نیست داره دروغ میگه اون از عمد باخت.نینو گفت چرا؟گفت میخواستم خوشحالش کنم.گفتم برای همینم من ازش بجای کارای مسخره خواستم بریم بستنی بخوریم.آلیا زد توی سر نینو و گفت یاد بگیر.دلم یهو هوای خونه رو کرد گفتم علیرضا میشه برگردیم خونه؟گفت اگه میخوای باشه الان میریم.
آلیا و نینو تا دم در با ما اومدن و خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه علیرضا خودشو انداخت روی تخت و گفت چقدر دلم برای خونه تنگ شده بود.خودمو ناراحت نشون دادم این موضوع رو فهمید گفت البته دلم برای یه چیز دیگه هم تنگ شده بود.گفتم چی؟اومد من رو انداخت رو خودش و ل*ب*م*و ب*و*س*ی*د منم همراهیش میکردم توی همین حالت خوابمون رفت...از دید علیرضا... امروز مدرسه داشتیم اَه باز باید اون لوکا رو ببینم مطمئنم یه کاری میکنه من از مرینت دور بشم تا اونو اذیت کنه، خیلی آروم مرینت رو کنارم خوابوندم و رفتم تا همه چیزو آماده کنم لباس های مرینت رو اُتو کشیدم و کیفش رو آماده کردم خودمم لباسم رو پوشیدم و رفتم صبحونه درست کنم کم کم باید مرینت بیدار میشد حدسم درست بود بیدار شد اومد کنارم ایستاد و سرشو روی شونم گذاشت منم سرشو ب*و*س*ی*د*م گفتم خوشگلم برای ناهار میخوام ماکارونی درست کنم غذایی که دوست داری.چشمش برقی زد سریع سرمو گرفت و ل*ب*م*و ب*و*س*ی*د منم همراهیش میکردم وقتی جدا شدیم گفتم برو لباس عوض کن.رفتیم مدرسه چشم لوکا همش به مرینت بود برای همین کلا پیشش بودم رفتیم خونه ناهار خوردیم تکالیفمون رو نوشتیم و توی ب*غ*ل هم خوابمون رفت، وقتی بیدار شدم دیدم عصره وای خدا مرینت چه ناز خوابیده قربونش برم میخواستم از ب*غ*ل*ش بیرون بیام که اون منو محکم تر گرفت منم کاری نکردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالویی میشه فالوم کنی 🥲💕 جون خودتون فالوم کنید این برای بار سوم هست که اکانتم میپره 🥲