
**از زبون مرینت** (((*اگه یادتون باشه هنوز فلش بکه*))) توی اتاق کنار آلیا نشسته بودم، آلیا داشت با گوشیش وَر میرفت. هر از گاهی هم اخم میکرد ولی چیزی نمیگفت. کمی بعد چهرهش باز شد. سرش گرفت بالا و با لبخند بهم گفت(دختر! قراره حسابی سورپرایز بشی) با بی حالی گفتم(چه سورپرایزی وقتی آدرین نمیاد) ولی بعد گفتن این حرف حتی لبخند آلیا پررنگ تر هم شد، من که از کارای این بشر سر در نمیارم پا شدم و از اتاق رفتم بیرون. داشتم از پله ها میرفتم پایین که با شنیدن صدای بنـــــــگ سر جام میخکوب شدم.. یعنی صدای چی بود؟ پشت سرش صدای جیغ و فریاد میومد... دویدم رفتم پایین.. خیلی زود به در خروجی رسیدم.. در رو باز کردم.. مامان و بابا جلوم ایستاده بودن... از کنارشون رد شدم... و بعد....
((زمان حال)) نمیتونستم باورش کنم چیزی رو که یک ساعت پیش با چشم دیده بودم رو.. اشک هام بدون اجازه از چشمم پایین میومدن و دیدم رو تار میکردن.. بار ها و بار ها ویدئوش رو دوباره و دوباره دیده بودم... دستهای لرزونم به سمت کیبورد کامپیوتر رفت و... دکمهای رو فشار دادم... ویدئو دوباره پخش شد.. چیزی که ساعت قبل توی اخبار بود... دوباره تصادف رو با چشم خودم دیدم... نتونستم تحمل کنم.. با شنیدن دوبارهی اون صدا چشم هام رو بستم... اشک هام بی وقفه پایین میچکیدن... دهنم رو باز کردم... اما صدایی از توش بیرون نیومد... پس دوباره بستمش... هیچ شکی درش نبود که ماشینی که آتیش گرفته بود ماشین آدرین بود... آلیا بهم گفته بود قراره سورپرایز بشم... و اینم از سورپرایزم... لبخند تلخی زدم... از سر جام پا شدم...... صحنهای که امروز دیده بودم..
اون صحنه... جلوی چشمم دوباره و دوباره تکرار میشد... فرقی نداشت بخوام ببینمش یا نه.. دوباره و دوباره... خسته شدمممم!!!! نه!! نمیخوام باورش کنممم... با چشمهای گریونم به اطراف نگاه کردم... انگار پاهام دیگه قدرت نگه داشتنم رو نداشتن... افتادم...اتاق پر شده بود از صدای هق هق... بیرون از اتاق صدای پچ پچ میومد.. نههه!!! نباید این اتفاق میافتاددد!!! نبایددد!!! دوباره صحنهش جلوی چشمم بود.... صحنهای پر از خون.. پر از آتش.. پر از مرگ... کاش زمان به عقب بر میگشت و... و... نمیدونم... داد زدم(نمیدونممم) صدای هق هقم بیشتر شده بود و کل اتاق رو فرا گرفت... اون به خاطر من اینجا اومده بود.. به خاطر مهمونی من... پس... پس به خاطر من مرده بود... تحملش رو نداشتم... تحمل اتفاقی که داشت میافتاد رو نداشتم سرم رو روی زمین گذاشتم و گریه کردم...😭
اشکهایی که تمومی نداشتن😭... انقدر گریه کردم تا خوابم برد... ((۱ ماه بعد)) (واااو!! دختر این رو ببین!) آلیا داشت خطاب به من صحبت میکرد... (از نظرم که کیف خیلی قشنگیه!!) داشت به کیف صورتی رنگ توی ویترین مغازه نگاه میکرد... خندید (البته برای تو....، نه برای من) نگاهی بی تفاوت بهش کردم... وقتی سرش رو برگردوند تا نگاهم کنه نگاهم رو ازش دزدیدم.. برای اینکه خوشحال بشه.. لبخند کوچیکی زدم... لبخندی دردناک.. احساس میکردم هر لحظه ممکنه بغضم بترکه.. چیکار باید میکردم؟؟.. لب هام میلرزیدن.. لبخند از روی لبم محو شده بود... نمیتونستم وانمود کنم... میدونستم آلیا فقط میخواد حال من رو بهتر کنه.... اما هیچ چیز حالم رو نمیتونست خوب کنه.. با احساس لمس چیزی به خودم اومدم... آلیا دستش رو روی شونم گذاشته بود... بعد بغلم کرد و گفت
(دختر دیگه باید از فکرش بیای بیرون..) با صدایی که خودمم به سختی میشنیدمش گفتم (نمیتونم) اشک هام راه خودشون رو پیدا کردن و آروم آروم ریختن.. بلند تر گفتم (نمیتونم آلیا.... نمیتونم)😢 از روز مرگ آدرین... مرگ شاهزادهی سوار بر اسب سفید رویاهام... یک ماه میگذشت و هنوز... حتی یه لحظه هم فکرش از سرم بیرون نمیومد... حس میکردم نمیتونم دیگه اونجا بایستم... از توی بغل آلیا بیرون اومدم و.... دویدم... تا تونستم از اونجا دور شدم.. تیکی از توی کیفم بیرون اومد و سعی میکرد پا به پام پرواز کنه(مرینت صبر کن... به خاطر جیسون هم که شده صبر کن...) جیسون!!!... ایستادم... آروم با دستای لرزونم زیپ کیفم رو باز کردم... خدا کنه حالش خوب باشه... من چرا انقدر بدون فکر عمل کردم؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب💕😁😍
عالی پارت بعدم گزاشتی میرم بخونم 🙃😌
🙃🙃 مرسی
قسمت بعدی رو بزار به شدت منتظرشم😍لطفا وقتی که قسمت بعدی رو گذاشتی بهم بگو مرسی اجی😍
باشه آجی جونم😘
گذاشتم هنوز منتشر نشده...
منتشر شد ببینش😊
باش مرسی اجی
منتشر شد😍
آجی پارت ۶ رو هم گذاشتم
مرسی که گفتی اجو😃
😇
جیستون دیگه کدوم خریه، پارت بعدی رو زود تر بزار
🤣🤣 وایی..
باشه باشه...
گذاشتم منتشر شد ببینش..
من موجودیم دیگه داره ته میکشه😂
چندتا از پارت ها رو از قبل آماده کردم الان روی یه تیکهی پارت ۸ موندم چی بنویسم
😐💔
فعلا تا پارت ۷ تضمینی به ترتیب میاد بعد از اون نمیدونم😐💔
خوبه
من تنها نویسنده اب نیستم که ایده کم میاره😐
😂😂 بله بله...
ولی رفتم پارت ۸ رو تموم کردم😐
فردا امتحان دارم😐
هیچی نخوندم😐
چیکار کنم؟😐
برنامه ریزی کن، یه خوراکی و نوشیدنی واسه خودت آماده کن، برو یه جای راهت و ساکت، هر درسی رو که خوندی به خودت استراحت بده(چون اگه مغز خسته بشه چیزی نمیفهمه،و استراحتات بهتره یه ربع باشن)چیزایی که نفهمیدی رو یاد داشت کن و چند بار از روشون بخون تا یادت نرن(راز این که چجوری شاگرد اول کلاسم)و بعد از انجام دادن همه اینه یه استراحت طولانی به خودت بده و برو هر چی که خوندی رو دوره کن، بعدم برو فیلم ببین، بازی کن یا پارت بعد داستانت رو بنویس و یا...کلا عشق کن😐❤
واو😂
ممنون
من رازم این نیست ولی شاگرد اول کلاسم😂
اگه ۲۰ نگیرم گریه میکنم😐
نازک نارنجیم😐
من بیست نگیرم، میگم به درک، چون نوزده هم فرقی نداره همیشه خیلی خوب میشه کارنامم😐✌🏻راستش این راز منم نیست فقط نحوه درست درس خوندنه، من هیچوقت واسه امتحان ها نمیخونم چون همیشه همه ی درسا رو بلد بودم😐اگه نبودم، یا مثل الان کلاسا مجازی بودن و کلاسارو پیچوندم و هیچی نفهمیدم، از اون روش استفاده میکنم😐✌🏻😎
منم درس رو سر جلسه یاد میگیرم😁
عالی بودی اجی قشنگم😍
میسی آجی🤗
وقتی خطی که میگفت(اون ماشینی که آتیش گرفته بود ماشین آدرین بود)از جام پریدم قر دادم، هورا آدرین مرد😐
😐😐😐 وا!!
چرا تو برعکس همهای؟😐
به پوکر فیس توجه نکن من دارم میخندم الان😂
چون آدرین و گربه سیاه، خنگ و رو مخ و...اند، میشه مرینت هم بکشی؟
نه ولش کن، بدونه خنگ بازی هاشون میراکلس مزه نداره
نمیدونم ملت چرا رو کت کراش میزنن
😐😐 وا!!!
تو دیگه چرا میراکلس میبینی؟😐
هعییی😐💔
واسه ی آلیا و لوکا و معلمشون و تیکی و سس
بقیشون اسکلن
وات؟؟؟؟😑
میگیچرا میراکلس نگا میکنم
منم گفتم برای اونا
میدونم😐
منم تعجب کردم گفتم وات😑
ای نامرد خوشحالی ادرین مرد؟؟؟؟
مر*گ آدرین یعنی پایان کت نواررررررر عررررررررر
واقعا آدرین خنگه؟ یا پیشی جونم رو مخهههه؟؟؟؟
ملت ع**ا***ش***ق گربه سیاهن بعد تو اینجوری میگیییی؟؟؟؟
خب نظرم اینه
عالی بود
ام تو این چند وقت کت نوار نیومده بعد مرینت شکی نکرده؟ 😄💛
راس میگه🙄
به اونجاش هم فکریدم.. توی پارت بعد میفهمین😁
پارت بعد رو گذاشتم
هنوز منتشر نشده..
او بله دارم میخونم🙃
سلام خیلی خوب بود فقط آخر آدرین رو زنده کن باشه؟لطفا:-(
ممنون😘
انقدر زود قضاوت نکن😅
براش برنامه دارم😉💖
نه تورو خدا آدرین زنده نشه
و خدا لوکارا آفرین👍🏻😐
😐😂
آقا من یه خوابهایی براتون دیدم...😂
سلام واوو مشتاقم ببینم پارت های بعدت رو;-)
هان؟
چی هان؟
راستی پارت بعد رو گذاشتم بقیهش به شلوغی صف بررسی ربط داره..
آره واقعا:-(
نه آخه گفتی من یک خواب هایی براتون دیدم نفهمیدم منظورت چی بود:|
آها😅
منظورم این بود که یه فکرهایی برای داستان به ذهنم رسیده... به عقل جن هم نمیرسه😁😂
سلام آره😂
ای خدااااا تازه رسیده بود جای حساسا جیسون کیه که هم مرینت میشناسه هم بهش آسیب وارد میشه جیسون نمیدونم
پارت بعد رو گذاشتم
ولی هنوز منتشر نشده..
عالی بود پارت بعد
مرسی😘💖
گذاشتم.. دیگه ببینیم صف بررسی چقدر شلوغه...
خواهش
آهان اوکی