من علیرضا دانزالسکی هستم پدر و مادرم توی یه تصادف مردن و من از بچگی با پدر بزرگم زندگی میکنم الان تازه تعطیلات تابستانی شروع شده من قراره با پدربزرگم به مسافرت برم وقتی پدربزرگ رسید گفت یه مهمون داریم...از دید مرینت...من مرینت دانزالسکی هستم وقتی قرار شد با پدربزرگم به مسافرت برم گفت باید دنبال علیرضا هم بریم خیلی خوشحال شدم من واقعا اونو دوست دارم بهتره بگم عاشقشم من دو ماه از اون کوچیکترم...از دید علیرضا... وقتی دیدم مرینت هم هست خیلی خوشحال شدم من عاشق اون بودم ولی اون خیلی با من سرده،
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
سلام یه سوال بدجور ذهن منو درد اورده دقیقا مرینت چجوری عاشق علی رضا شد چون رد جور تو فکرش هستم🤔 دقیقا 1 هفته ای میشه
تو مسابقه آخرم شرکت کن ید
داستان دومین بار خوندم عالیه فقط یک زحمت بکش از تخیل خودت استفاده کن و اسم ایرانی نیار خیلی زحمت کشیدی فامیل دانزاسکی رو از روی غول کش ها اوردی؟؟؟؟
آممم،غول کش ها؟انیمه است یا کارتون؟اگه قشنگه تا ببینم.نه من این فامیل رو همینطوری اومد به ذهنم
قشنگه خیلی جالبه خوشمان امد
قشنگ بود
فالویی بفالو
راستی پیشنهاد مرینت هم صاحب میراکس کن باحال میشه