
ناظرررر منتشررررررر😐😁💜💜💜
Adrian💚 : نینو یه لیوان آبقند براش اورد. هرچی صداش میکردم و هرچی سعی میکردم آرومش کنم هیچی به هیچی. اصلا آروم نمیشد.... نزدیک ۱۵ دقیقه بود که همینجوری داشت هق هق میکرد... منم با اینکه اصلا دلم نمیخواست، ولی خب مجبور بودم توی بغلم نگهش دارم... چون کسی رو نداشت که بخواد آرومش کنه...! نینو همونطور که ابقند رو هم میزد گفت: اخه دختر چرا اینجوری میکنی؟! خب بگو چی شده؟😢 / آدرین: مرینت آروم باش میکم من اینجام پیشتم مواظبتم خواب دیدی😪 / مرینت: آد...آدرین😭 / نینو: ای بابا توهم! بدتر شد که😐 / آدرین: مرینت؟! مرینت! / از بغلم جداش کردم و دو طرف کتفش رو گرفتم و به خودم نزدیک کردم.. توی صورتش نگاه کردم... سرش پایین بود.. آدرین: مرینت؟ یه لحظه آروم باش! حرف بزن... بگو چی شده... خب؟! لطفا! && Marinet❤ : ای خدا... حالا بهش چی بگم؟! بگم خواب دیدم من و اون خیلی کوچیک بودیم و داشتیم بازی میکردیم؟! بعد من یهو توی خواب تیر خوردم؟ آخه این چه معنی داره.... باید یجوری دست به سرش کنم.. نمیتونم حقیقت رو بگم! مرینت(هنوز هق هق میکنه): خب... ببین... من... امم... یه خواب ترسناک دیدم همین😔 / تا اینو گفتم نینو آبقند رو که خودش به جای من داشت میخورد تف کرد بیرون...😐 نینو: دخترررر ما رو بیخواب کردی که چیییی😫 من میرم بخوابم بابا😪 / و بعد سریع اتاق رو ترک کرد.... آدرین مگاهی به من کرد و گفت: مطمئنی؟! / مرینت: اوهوم.. / آدرین: پس فقط خواب دیدی؟؟ / مرینت: آره... / آدرین: باشه... پس من برم؟ / حقیقت این بودکه دلم نمیخواست بره... چون هنوز تو شوک بودم و دلم نمیخواست تنها بشم... اما نمیتونم اینو بهش بگم... میتونم؟ لپام گل انداختن. با صدای آرومی گفتم: آره... ممنون... و متاسفم😞 / آدرین: هیچ اشکالی نداره موش کوچولو... اصلا.. منم برای محکم کاری پیشت میمونم.. چطوره؟ / مرینت: اما... / آدرین: دوباره خواب بد میبینیا😉 / مرینت: باشه... مرسی.... /
مرینت: اما روی یه تخت بخوابیم؟؟😐 / آدرین دستش رو زیر چونش گذاشت و با تفکر گفت: بهش فکر نکرده بودم🤔 اما یه شب که هزار شب نمیشه... / مرینت: یه شب... فقط یه شب😑 / آروم دراز کشیدم و اونم کنارم خوابید... روی جفتمون پتو کشید و با صدای ملایمی گفت: مرینت؟! / مرینت: ها؟(انتظار داشتین بگه جان؟😐😂) / آدرین: حسی که به لوکا داشتی احیانا این نیست که قیافش برات آشناست؟ / چی؟ این از کجا میدونه😲 مرینت: امم... آره... ولی تو از کجا میدونی؟! / آدرین: آخه خودمم همین حس رو بهش دارم... خیلی اشناست... / مرینت: به نظرت چرا برای جفتمون باید چهرش آشنا باشه؟🤔 / ادرین: واقعا نمیدونم... / مرینت: آدرین؟! / آدرین: بله موش موشک؟ (هن؟!😐) / برگشتم سمتش... چشمام رو بستم و زیر لب گفتم: شبت بخیر جوجه خروسم! / آدرین: شب تو هم بخیر... / و دیگه چیزی یادم نمیاد... چون خوابم برد... (منم بعد ۳ ثانیه تو بغل یار خوابم میبره😐😂) (وایسا منکه یار ندارم😂) «فردا صبح» آنینو: نگاشون کن توروخدا... خجالت نمیکشن... بلند شین ببینم... مرینتتت آدریننن😑 / ادرین: بذار دو دقیقه بخوابیم😪 / نینو: اکه وضعتون رو میدیدین چنان جیغی میکشیدین که صداتون تا ماداگارکار میرفت😐 / مرینت(دستش رو دور ادرین میندازه😂): کدوم وضع؟!😪😴 / نینو: بلند شیدددد😑 (بچه ها اینا تو حال خودشون نیستن پس از قصد نکردن😐😂) ادرین(لباش روی لپ مرینته و به زور حرف میزنه😂): نینو بذار بخوابیم دیگه اه😪 / نینو: د میگمممم بلنددد شییید😠 / به زور چشمام رو باز کردم.. با دیدن وضعیتی که داستم دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش😐 من ادرین رو بغل کردم بودم اونم دستش رو دورم حلقه کرده بود... تازه لبش هم روی گونم بود😐 جیغ کشیدم و ادرین رو بی اختیار هول دادم... افتاد پایین😅 با عصبانیت بلند شد و گفت: چرا همچین میکنی؟! / مرینت: دیوونه😠
Adrian💚 : از وضعی که پیش اومده بود خیلی خجالت کشیدم😅 من تو بغل مامانمم نمیخوابیدم چه برسه به یه دختر دیگه😐 ولش کن زیاد مهم نیست (تو ایران مهمه😐😂) بعد از شستن دست و صورت و خوردن صبحانه، نشستیم که ببینیم باید چیکار کنیم... روی مبل بودیم و 🍺 میخوردیم و حرف میزدیم... نینو: خیلی خب... حالا باید تمام حقیقت رو از اول تا آخر بهم بگید / مرینت:............ / نینو: که اینطور... ادرین؟! / آدرین: هوم؟ / نینو: به نظرت بهترین جا برای شروع کجاست؟ / آدرین و مرینت همزمان: مجرم همیشه به محل جرم برمیگرده! / نینو: درسته اما.... / از جاش بلند شد و مثل کاراگاه ها شروع کرد راه رفتن و توضیح دادن: اما اگه محل جرم اصلی بانک نباشه چی؟ / مرینت: نمیفهمم! / نینو: خب... وقتی جسد رو بررسی میکردن من اونجا بودم... بعد از کاربرد شکافی فهمیدیم که از راه دور بهش شلیک شده.... با تفنگ بی صدا (حقیقتا نمد چیه من درآوردیه😐) و این یعنی مجرم به محل بر نخواهد گشت... / آدرین: پس چیکار کنیم؟ / نینو: باید دنبال سر نخ باشیم.... / مرینت: اره ولی کجا؟ / نینو: تیری که بهش شلیک شده... مال یه باند ویژه و حرفه ای خلافکاریه... و دقیقا آثار همون تیر، توی چرخ ماشینی که باهاش تصادف کردید وجود داره.... / مرینت: پس میخواسته مارو بکشه تا نتونیم چیزی رو ثابت کنیم؟😕 / آدرین: دقیقا... منم مطمئنم همینه...🤕 / نینو: اما سوال اصلی اینه:
مرگ نگهبان بانک برای کی سود داشته؟🤔 / آدرین: طلبکاری چیزی... یا مشکل شخصی... / نینو: اما من فکر نمیکنم... چرا باید دقیقا بعد از کشته شدن نگهبان، مرینت به بانک برسه... و عجیب تر اینکه درست همون لحظه پلیس پیداش کنه؟! / آدرین: پس یه نفر که با مرینت مشکل داشته و میدونسته مرینت اون ساعت به بانک میره نگهبان رو کشته و بلا فاصله با پلیس تماس گرفته تا اونو به قتل متهم کنه.... درسته؟!😳 / نینو: عا باریکلا پسر باهوش... اما حالا موضوع اینه که چه کسی با مرینت دشمنی داشته؟🤔 / مرینت: نینو؟! اگه کسی با پلیس تماس گرفته پس باید تماسش باشه.... اره؟ / نینو: دقیقا ساعت ۱:۲۰ صبح ۳ روز پیش یک نفر با نزدیکترین تلفن عمومی به بانک به پلیس زنگ زده و گفته یه قتل اتفاق افتاده... اما صداش و محل دقیقش نامشخصه.... و نتونستن ردیابیش کنن.. درضمن، صورتش رو پشت به دوربین های راهداری گرفته... میخواسته شناسایی نشه....🙃 / أدرین: خب مرینت... فکر میکنی کی باتو مشکل داره؟ / مرینت: نمیدونم... من کسی رو به جز دوستام نمیشناسم... کی میتونه با من مشکل شخصی داشته باشه؟ اونم یه خلافکار حرفه ای...😖 / آدرین: نینو؟ عکسی از اون فردی که تماس گرفته بود داریم؟ / نینو: البته.... اما از پشت! / آدرین: همونم سر نخه...🙂 / نینو توی تبلت یه عکس اورد و نشونمون داد... یه پسر جوون بود... توی خیابون تاریک.... یه لباس سیاه پوشیده بود و صورتش رو لای کُتِش قایم کرده بود. اما یه چیزی.... اون پسر پشتش یه گیتار داشت!!
Marinet❤ : اون یه گیتار داشت خیلی عجیب بود.... آدرین: به نظرم این گیتار یه سر نخه! / یه تصویر تار و گنگ توی ذهنم بود... سعی میکردم پیداش کنم... مطمئن بودم که دیدمش.... وای کی بود خدا... کی بود.... هاااا فهمیدممم!!!! &لوکا: سلام پیتزا سفارش داده بودین!......٪......خانم دوپنچنگ.....٪......با دوچرخه و گیتار سمتم اومد... گیتار.... گیتارر...& خودشه اون لوکاست... اما.... آدرین: به چی فکر میکنی؟ چیزی میدونی؟ / مرینت: ها؟ چی؟ نه...😅 / نینو: به نظر من قاتل همینه / مرینت: شایدم نه... / آدرین: منظورت چیه؟! / مرینت: شاید خودش قاتل نباشه... / نینو: این احتمال هم وجود داره... / آدرین: خیلی پیچیدست... وقت هم نداریم.....😪 / مرینت: امم... نظرتون چیه بریم بیرون یه هوایی بخوریم؟ شاید چیزی هم پیدا کردیم...😊 / ادرین و نینو بهم نگاه کردن... نینو: نه من که کلی کار دارم شرمنده.... / آدرین: ولی من پایم😉 / مرینت: پس من و ادرین میریم نینو... توهم به کارات برس....🙃 / نینو: برین خدا همراهتون... منم رو این موضوع بیشتر فکر میکنم...😁 / من و ادرین بلند شدیم... از توی رفتم از توی اتاق کولم رو برداشتم و اومدم.... آدرین هم در گوش نینو یه چیزی گفت و اومد سمتم: بریم بریم بریم😀 / بعد از پشت هولم داد و مثل این بود که پرتم کرد بیرون... چشم غره رفتم. لبخند زد...! کفشمون رو پوشیدیم و باهم از نینو خداحافظی کردیم. از پله ها پایین رفتیم و از در خارج شدیم. شروع کردیم قدم زدن... نمیتونستم باور کنم لوکا این فرد باشه.... نه نباید به آدرین بگم... اول باید مطمئن بشم... آدرین: از اونطرف بریم؟😃 / مرینت: آره خوبه...😊
یه خیابون نسبتا خلوت بود که پر از گل بود... عاشق سکوتش بودم... خیلی آرامش بخش بود... باد لای موهام میپیچید... گل برگ هایی که جدا شده بودن روی زمین ریخته بودن و یه فضای زیبا رو درست کرده بودن... انقدر حالم رو خوب کرد و ناخودآگاه دست آدرین رو تو دستام گرفتم... آرامش خالص بود.... همه چی..! همه چیز داشت عالی پیش میرفت.. بدون حرف فقط قدم میزدیم.... آدرین: خیلی قشنگه..😊 / مرینت: متاسفانه لین بار حق با توعه🙄 / آدرین: دستت خیلی گرم و ارامش بخشه... برعکس ظاهر عصبی و دیوونت🤗 / مرینت: واقعا؟ / ادرین: اوهوم... / و دیگه چیزی نگفتیم.... همونطور که قدم میزدیم، اتفاق عجیبی افتاد.... یه تیزی روی کتفم حس کردم... و سر جام میخکوب شدم... آدرین از نیومدنم تعجب کرده بود... برگشت سمتم و نگاهم کرد... صورتش دگرگون شد! یهو حس کردم کسی منو سمت خودش کشید و چاقو رو زیر گلوم گذاشت... (داره جالب میشه😂) آدرین: مرینتت😨 / 👤: برو عقب واگرنه میکشمش😠 / مرینت: آد..آدرین😟 / آدرین چند قدم اومد نزدیک و خواست بهش حمله کنه اما فشار چاقو روی گلوم این اجازه رو بهش نداد... 👤: بهت گفتم بری عقب😠 / آدرین: تو کی هستی؟ قاتل اصلی هستی مگه نه؟😏 چرا صورتتو پوشوندی ترسو؟ / 👤: نه نه افرین خوشم اومد... خیلی باهوشی😈 / آدرین: ولش کن روانی😠 / 👤: بیای جلو میکشمش! / مرینت: ادرین من رو ول کن فقط بگیرش🥺 / آدرین: نه.... / دیگه چیزی نمونده بود چاه رگم رو بزنه... خون گرم اروم از گلوم میومد و روی چاقو میچکید.... ادرین: فقط بگو چی میخوای🥺 / 👤: جونشو😈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حسه خیلی خوبی دارم اما دارم سکته میکنم
جای پلگ خالی نینو جاشو پرکرده ولی هنوزم به پلگ نمی رسه قربونش برم من بانمک کوچولو🥺
ج چ:داستان بالا تر از فوق العاده و خودت هم بامزه و عالی
خیلی عالی بود.
داستان خوشگیه😊
داستانت دیوونه کنندست و همش باعث به وجود اومدن لبخند های ملیح میشه😐
پارت بعد را بزاررررررررر
کامنت کامل شد
لایک هم شدی
بزاررررررررررر
ج.چ: حسم اینه که تو بهترینی هم خودت هم داستانات تو فوق العاده ای تو بی نظیریییییییییییییی
عالی بود اجی جون
ممنون اجو😊❤
199تا نظر دادن اجی دلت میاد منتظرشون بزاری
نه دلم نمیاد دارم میرم پارت بعدو بنویسم😁❤
بل بله👌🏻
چه دختر مهربونیییییی😍😁
برای چی من ناراحت میشما
مرسی
به نظرم لوکا باید اون خلافکاره باشه
یکم پیچیدست😅💗
عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد عاجووووو 🤍🔗
برای دارت بعدی هم خودتو اذیت نکن🔗❤
هروقت تونستی بزار درکت میکنم امتحانا سختن😐😔
مرسیی آجی😊😍❤
ممنون که درک میکنی😊😁😂❤
❤⛓️