
سلام بچهها ببخشید دیر نوشتم چون واسه امتحانات دی ماه نتونستم زودتر بنویسم. ولی از نظراتی که دادید واقعا لذت بردم😘 پارت پنجم تقدیم به شما😍
از اینجا به بعد میشه بعد از تمام قسمت هایه میکراکلس از فصل یک تا۳ که خودتون بهتر میدونید🙂 حالا میریم بعد از قسمت ماجراجویی در نیویورک😃 خب بریم سراغ داستان😋
از زبان مرینت: با الیا از هواپیما پیاده شدیم میخواستیم بریم خونه ولی الیا پیشنهاد داد بریم پیش آندره و بستنی بخوریم منم به ناچار قبول کردم ولی هنوز از اتفاقات دو هفته پیش ناراحت بودم آدرین جلویه من کاگامی رو ب*و*س*ی*د* ولی واقعا ازش انتظار نداشتم تویه نیویورک انقدر به من نزدیک بشه! خداییش اینکارش چه معنی داره؟ گرگ مکار:مرینت به دل نگیر آدرین پیش بینی نشده است😂 روباه مکار: اره مرینت جان فعلا که شما واسش یه دوستی😒 بنظرم بچسب به پیشی کوچولو😍 کت نوار: هی من اسم دارما😐 گرگ مکار: تو دیگه از کجا پیدات شد؟ کت نوار: از ناکجا آباد😂 گرگ مکار: خب برگرد همونجا😐 کت نوار: باشه😐👋 از زبان الیا: دیدم مرینت خیلی تو خودشه😯صداش کردم و گفتم: چیه دختر نکنه هنوز بخاطر اون اتفاق ناراحتی😰 مرینت: الیا آدرین خیلی تو نیویورک عجیب نبود؟ الیا: بیخیال آدرین شو دختر😓 مرینت: خیلی سخته ولی اره بیخیالش میشم چون نمیخوام رابطه بین اون و کاگامی رو بهم بزنم😔 الیا: آه دختر کاش میتونستم کاری کنم فراموشی بگیری یا زمان و به عقب برگردونم اون وقت انقدر زجر نمیکشیدی😢 مرینت: الیا اگه یه روز نینو بهت خیانت کنه چیکار میکنی😖 الیا: زندش نمیزارم🤬 روباه مکار: الیا یه جوری نگاه کرد که مطمئنم اگه خدایی نکرده شمارو نگاه میکرد آرزو میکردید جن دنبالتون کنه ولی این صحنه رو فراموش کنید😂 گرگ مکار: خلاصه اگه نگاتون میکرد فاتحه😂 مرینت: فقط کاش آدرین کاگامی رو ناامید نکنه😢 الیا: اره نمیدونم تو مغز این بشر چی میگذره🙁 روباه مکار: کی میدونه😐 مرینت: اونجارو اون آندره است😃 از زبان مرینت: الیا دستم رو محکم گرفت و بطرف آندره دوید!
از زبان الیا: با مرینت از آندره بستنی گرفتیم🍦🍧🍨 و رفتیم سمت برج ایفل وقتی داشتیم راه میرفتیم آقایه کبوتر از جلومون رد شد🕊️ مرینت: الیا انگار گوشیم جامونده من زود بر میگردم😁 الیا: باشه برو😌 مرینت: زود برمیگردم👋 از زبان مرینت: رفتم تویه کوچهی خلوط به تیکی گفتم: تیکی باورم نمیشه ارباب شرارت انقدر زود وارد عمل شد😐 تیکی:اره کارو زندگی نداره که😂 مرینت: 🐞تیکی خالها روشن🐞 لیدی باگ: رفتم رویه برج ایفل آقایه کبوتر اونجا بود دلم میخواست خودکشی کنم😩 ارباب شرارتم مرغش یه پا داره ها😂 روباه مکار: بله😂 البته نگران نباش به زودی یک اتفاق خیلی عجیب و جدید می افته😂😏 لیدی باگ: هی باز چه فکری تو سرته😐😵 گرگ مکار:میفهمی😏
لیدی باگ: هی آقایه کبوتر😒 کبوترات کجان؟ آقایه کبوتر: خوب جایی هستند😏 اندفعه شکست میخوری حشرهی..... (به دلیل بد بودن این حرف گفته نمیشود😂) الیا: لیدی باگ مراقب باش😨 از زبان لیدی باگ: کبوترا از پشت بهم حمله کردند خشکم زده بود😦تا اینکه یه دختر با لباس سفید که لباسش تقریبا مثل مایورا بود که یه تاج رو سرش داشت و موهاش طلایی بود منو نجات داد اون منو به پایین برج ایفل برد در همین لحظه جناب آقایه کت نوار هم پیداشون شد😒 کت نوار: سلام بانوی من😍 لیدی باگ: خدا بگم چیکارت نکنه کجا بودی؟ بعد کَل کَل منو کت الیا کلی از اون دختره سوال پرسید دختره خشکش زده بود نمیدونست به کدوم سوالش جواب بده😂 به الیا گفتم: یه نفس بگیر😐 الیا: ببخشید لیدی باگ🤐 بعد خودم شروع کردم از اون دختره سوال پرسیدند😂 (گرگ مکار:وات😑؟) ولی قبل از اینکه بعدی رو ازش بپرسم گفت: امروز ساعت ۸:۰۰ شب منتظرتم حالا هم بجایه سوال پیچ کردن من برو آقایه کبوتر رو شکست بده🤣تو دلم گفتم: وایی کلا آقایه کبوتر رو فراموش کرده بودم😐 بهش گفتم: کجا؟ جواب داد: رو برج ایفل🙂 بعد رفتم با کمک کت نوار آقایه کبوتر رو شکست دادیم😎 بعدشم بزن قدش👊
بعد از هم خداحافظی کردیم اون دختره هم رفته بود رفتم تو یک کوچه و به حالت عادی برگشتم به تیکی یه ماکارون دادم و ازش پرسیدم: تیکی اون دختره رو میشناسی؟بنظرم تاجی که رو سرش بود یه معجزه گر بود🤨 ولی چجوری بدستش آورده و چرا واسه یه تاج تو جعبهی معجزه گرها جا نیست؟ تیکی:هب هب هب گفتم: چی شده تیکی؟ تیکی: نمیتونم راجبش باهات صحبت کنم مرینت خودت میفهمی😔 گفتم: باشه🙂....... وایی الیا😧 کلا فراموشش کردم😐 تیکی: مرینت امروز فراموش کار شدیا🙄 مرینت: اره😅... تیکی قایم شو و به سمت الیا دویدم🏃♀️ الیا: دختر کجا بودی؟ مرینت:من.... هَاهِ هَاهِ الیا: یه نفس بگیر😂 مرینت:باشه هوووو الیا: خیلی بد شد نیومدی یه دختر عجیب لیدی باگ رو نجات داد🙃 مرینت:جدا🙄 الیا:اره دختر😃 مرینت: الیا بهتره بریم خونه☺️ الیا: باشه فعلا👋از زبان مرینت: از الیا خداحافظی کردم و برگشتم خونه به مامان و بابام سلام کردم و رفتم تو اتاقم یکم خوابیدم تو خواب مرینت: تو تو کی هستی؟ شخص: میفهمی! که یهو از خواب بیدار شدم ساعت۷:۵۸ بود تبدیل شدم رفتم سر قرار با اون دختره🐞 وقتی رسیدم اونم اومده بود😌
اون لبهی برج ایفل نشسته بود سلام کرد منم سلام کردم رفتم پیشش نشستم ازش پرسیدم: تو کی هستی؟ بعد از یکم مکث کردن جواب داد: من ملکهی معجزه گرها هستم😊 گفتم: چجوری حرفتو باور کنم؟🤨 گفت: خب این تاجی که رو سرمه یه معجزه گره، معجزه گر ملکه و خب..... فلرانس بیا بیرون☺️ فلرانس: سلام من کوامی ملکه هستم وایی تو لیدی باگی نمیدونی چقدر دلم واسه تیکی تنگ شده😍 دختره گفت: خب حالا باورت شد مرینت؟🤨 لیدی باگ: چی تو تو از کجا میدونی؟ اصلا اسمت چیه؟ دختره: اسم من رزیتاست لیدی باگ: این اسم خیلی برام آشناست😮
رزیتا: ببین فردا به همه معجزه گر بده هر کسی که تابحال قهرمان شده. لیدی باگ: حتی کلویی🐝 رزیتا: بله لیدی باگ: باشه😐 رزیتا: راستی میدونستی قهرمان هایه دختر اگه مدل موهاشونو عوض کنن مدل لباسشونم عوض میشه؟ لیدی باگ:نه😶 رزیتا: خب حالا موهاتو باز کن👩 لیدی باگ: موهامو باز کردم بعد لباسم تعقیر کرد به رزیتا گفتم: چطور شدم؟ رزیتا: وایی عالی شدی بنظرم همیشه همینطوری باش البته اگه میخوای کت نوار خودکشی کنه😂 لیدی باگ: خوبه همچی هم میدونی😂 رزیتا: پس واسه چی بهم میگن ملکه؟😂 لیدی باگ: صحیح😂 من دیگه میرم🙂 رزیتا: باشه خداحافظ😚 لیدی باگ: از رزیتا خداحافظی کردم خیلی برام آشنا بود رفتم تو بالکن به حالت عادی برگشتم تیکی: چطور بود. مرینت: خوب بود ولی خیلی خستم و روی تخت دراز کشید😴 تیکی: طبیعیه ولی یه چیز به ما بدی بخوریم بد نیستا😐 مرینت: آخ ببخشید تیکی تو کیفم یه ماکارون هست اونو بخور. تیکی: اخ جون هاپ نوم نوم😃 مرینت: شب بخیر تیکی😴 تیکی: شب بخیر مرینت😋
(فردا صبح) تیکی: مرینت... مرینت بیدار شو مرینت: من بیدارم، بیدارم تیکی: باشه آروم باش😂 مرینت: تیکی حالت خوبه مدرسم دیر شده قایم شو😱کیفم و برداشتم یه لغمه صبحانه خوردم بعدش خداحافظ مامان خداحافظ بابا رسیدم به مدرسه خانم هنوز نیومده بود داشتم میرفتم سرجام که به یه نفر خوردم و پخش زمین شدم سرو رو بالا کردم آدرین بود😐 از زبان آدرین: به مدرسه که رفتم داشتم میرفتم سر جام بشینم که خوردم به مرینت ازش معذرت خواهی کردم☺️ مرینت: نه نمیبخشمت یعنی میبخشمت نه نه یعنی من کی باشم که ببخشمت آ ببخشید😣 حتما پیش خودت فکر میکنی یه احمق به تمام اعیارم😔 آدرین: نه مرینت اینطوری نیست تو دختر مهربان و شجاعی هستی هیچوقت پیش خودت فکر نکن که که امممممممم😅 مرینت: یه دختر دست و پاچلفتی بیشتر نیستم😔 آدرین: میدونی اگه تو نبودی کاگامی یه دوست خوب مثل تو پیدا نمیکرد☺️ از زبان مرینت: وقتی آدرین حرف از کاگامی زد دنیام نابود شد یاد تمام اون لحظات که باهم بودن افتادم😓 از آدرین تشکر کردم و رفتم سر جام پیش الیا نشستم خانم بوستیه آمد درس داد درس تمام درس تموم شد داشتم میرفتم خونه که یهو...
خب اینم پارت پنجم😊 امیدوارم کم نباشه و تونسته باشم طرفدار هارو راضی کنم😚
خب تا پارت بعدی شمارو به خداوندی خدا میسپارم😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خداااا چرا نمیزاری خسته شدم
یه هفته است گذاشتم به خدا😐
همش نظر میدم واست نمیاد😍😍😍عالی بی نظیر حرف ندارهههههههه😘😘😘😅😅😍😍😍😍😍
😂😂😂😂😍😍😍😍😍😍
اها باشه😉من دخترم😁اسمم ثناعه ولی بیهم می گن کارا😆😆و اینکه ۱۳ سالمه😊😊
به به چه آجی پیدا کردم😍
ایشالا که مبارکم باشه😂
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
واای چقدر قشنگ شد😍😍
معرکه بود 👌😘😍 داستان منم بخون
واییییییی عالی زود تو بعدی رو بزار دارم از فضولی میمیرم ❤🤦🏻♀️
عالیییییییی
پارت بعد
نههه تمومم شد😓😓😔😭😭😭پرفکتتت بودد بهترینن بود یعنیییی😁😁خیلی دوس دارمم باهات دوس شم در واقع آجی😉البته اگه دوس داری😁داستان عالی بود از همین الان بی تابم برای قسمت بعد😍
البته فقط تو دختری یا پسر؟
اسمت چیه؟
چند سالته؟
و اینکه ممنون از نظرت😘