
سلام خوب اینم پارت چهارم این پارت خیلی هیجان داره اگه پارتایه قبل رو نخوندی برو بخون تا متوجه بشی داستان از چه قراره بعد بیا اینو بخون😎 وایی بدو برو که مردی از کنجکاوی😂
رزیتا: نه از آدرین که نه😐 گرگ مکار: آخیش😌 رزیتا: منظورم از فلیکس بود راستش خیلی بامزه است شاید یکم مغرور باشه ولی قلب مهربونی داره یعنی ممکنه نه صبر کن چی دارم میگم من یه سنتی مانسترم که قلبش با جادو شکل گرفته😣 نمی تونم عاشق بشم نه نمی تونم اگه کسی نیرویه منو بگیره ممکنه من بمیرم پس نباید کسی رو عاشق خودم کنم😖 از زبان مرینت: صد بار رزیتا رو صدا کردم جواب نداد دیونم کرد😐 از اخر داد زدم رزیتااااااااا☹️ اونم با دست پاچگی گفت: رزیتا: بله چیه چیشده😵 مرینت: مورچه سوار خر شده😐 صد بار صدات کردم😑 رزیتا: واقعا ساعت چنده؟ ( مرینت گوشیه کفشدوزکیشو برداشت و گفت: نه امکان نداره🤯) رزیتا: چی شده🤨 مرینت: بگم باورتون نمیشه ساعت ۱۲ شبه🕛 رزیتا، آدرین، فلیکس، هم زمان: چی😲 آدرین: پدر و مادرمون حتما نگران شدند😥 مرینت: تیکی خال ها خاموش🐞 آدرین: پنجه ها داخل🐾 رزیتا: زنبور خاموش🐝 فلیکس: بالها داخل🦋( اگه همین باشه😐)
مرینت: باید برگردیم! آدرین.... آدرین😕 آدرین: چیه😐 مرینت: ماشینتو کجا پارک کردی؟ آدرین: چیزه.... ام دادم محافظ ببره خونه😩 رزیتا: تو چیکار کردی😐 آدرین: گفتم برایه اولین ملاقات باید تنها باشیم🤭 فلیکس: اره چه فکر خوبی بود پسر😉 مرینت:چی😐 رزیتا: چقدر شما دوتا منحرفید😑 فلیکس: این اسمش عشقه😘 رزیتا: فکر کنم کتک میخوای😒 فلیکس: غلط کردم😐 مرینت: خوب به محافظت زنگ بزن 🙃 آدرین: گوشیم تو ماشین جا موند😶 رزیتا: بیخیال 😐 مرینت: چه گیری افتادیما🤦♀️ رزیتا: الان وقت این حرفا نیست😏 🐝 زنبور ملکه آماده🐝 مرینت:🐞تیکی خال ها روشن🐞 آدرین: پ پلگ: میدونم پنجه ها بیرون😑 آدرین: خوب..... پنجه ها بیرون😬 فلیکس: بالهایه تاریکی برخیزید🦋
رزیتا: حالا به لطف آدرین خان باید تا خونه بدوییم😑 آدرین:چی🤯 فلیکس: انتظار اینو نداشتم😐 مرینت: لابد انتظار داشتی یه ماشین لوکس با تمام امکانات براتون فراهم کنیم تا توش آب پرتقال نوش جان کنید😑 فلیکس: وایی اره کی میرسه اینجا😲 رزیتا: خدایا به دادمون برس🙄 آدرین: آمین😂 ( خلاصه با دعوا و جر و بحث به خونه رسیدن ولی پدر و مادرشون اصلا کوچکترین سوالی در مورد اینکه چرا اینقدر دیر کردین نپرسیدن😳 فقط گفتند: خوش گذشت؟) رزیتا: بله ولی خاله امیلی این پسرتونو وقت کردین یه روانپزشک ببرین😜 آدرین: عه😐 رزیتا: و همچنین آقایه فلیکس اگراست که روانپزشک لازمه😂 فلیکس: وا😐 مرینت: صد در صد🤣 ( بعد همه زدن زیر خنده😂) ( روباه مکار: من موافق نیستم🙄) (گرگ مکار:چرا😑) (روباه مکار: چون کار اینا از روانپزشک گذشته😂) رزیتا: خاله امیلی میتونم باهاتون خصوصی صحبت کنم؟ امیلی: بله حتما عزیزم☺️
( رفتن یه جایه خلوط و آروم) امیلی: چیشده عزیزم؟ رزیتا: خاله من... من دیگه نمی تونم وانمود کنم همچی آرومه شما در خطرید خانوادم در خطره... مرینت در خطره😖 ما نباید بزاریم معجزه گر طاووس نابود بشه من واسه این ساخته شدم که از خانوادهی رزیتایه واقعی محافظت کنم و اگه معجزه گر طاووس نابود بشه😞 آسیب زیادی به خانوادهی اگراست وارد میشه😭 امیلی: حالا میخوای چیکار کنی؟ رزیتا: نمیدونم قلبم یه چیز میگه مغزم یه چیز دیگه😔 ( منظورش اینکه تو دوراهی گیر کرده)
از زبان رزیتا: خاله امیلی دستش رو رویه شونه ام گذاشت و گفت: یادت باشه همیشه قلبت درست میگه🙂 رزیتا: من اگه شما رو نداشتم چیکار میکردم😖 امیلی: این چه حرفیه تو واقعا دختر باهوشی هستی ببین من و تمام اعضایه خانوادم باور داریم که تو تونستی جایه خالی رزیتا رو برامون پر کنی☺️ رزیتا: م.. من.. م.. متاسفم 😢 امیلی: وایی عزیزم تو نباید متاسف باشی بیا بریم پیش بقیه😘 رزیتا: باشه😊 (وقت خواب شد. رزیتاو مرینت تو یه اتاق. آدرین فلیکس تو یه اتاق😐 خواهرا تو یه اتاق 😎 برادرا چون کمبود اتاق بود رو کاناپه خوابیدن😂
( بچهها من یه نکته رو یادم رفت بگم رزیتا یه معجزه گر داره که اسم کوامیش فلرانس هستش میکراکلسشم تاج هست چون رزیتا ملکهی تمام معجزه گر هاست و همهی قدرتها رو داره این معجزه گر از پدرش براش به ارث رسیده که ماله جدش بوده😐) از زبان رزیتا: وقتی مرینت کاملا خوابید آروم از اتاق رفتم بیرون و رفتم تویه زیر زمین مخفی😕 امیلی: امشبم مثل هر شب وقتی همه خوابیدن رفتم تو زیر زمین تا مطمئن بشم معجزه گرم سر جاشه. از زبان رزیتا: خاله امیلی؟ امیلی: رزیتا؟ تو تو اینجا چیکار میکنی صبر کن ببینم تو که نمیخوای حافظهی کل خانواده رو پاک کنی تا اینطوری مرینت یادش بره تو کی هستی و کاری کنی آموک رو رها کنه😱 رزیتا: چطوری فهمیدین وایسا اون معجزه گر بلبل نیست😮 امیلی: اره خودشه ولی من نمیزارم تو اینکار رو انجام بدی😟 رزیتا: اخه مگه خودتون نگفتین به قلبت اعتماد کن😣 امیلی: اره ولی مرینت باید خودش انتخاب کنه😞 رزیتا: شما بهتر از هر کسی می دونید تصمیم مرینت اشتباهه😔 امیلی: تصمیم تو هم اشتباهه😕 رزیتا: نه اتفاقا تصمیم من درسته😧
( رزیتا نیرویی که واسه حافظه پاک کردن بود رو رها کرد در همین لحظه امیلی هم تمام قدرتش رو رها کرد این دوتا نیرو یه جرقه⚡ساختن این جرقه⚡ باعث شد امیلی به کما بره😭 رزیتا مرینت رو به پیش معروف ترین نونوا شهر برد و لباس هایش را تعقیر داد و کاری کرد اونا فکر کنن خودشون بچه به دنیا آوردن بعد از اون اتفاق رزیتا جعبهی معجزه گرهارو به یکی از نگهبانان هایه مورد اعتماد پدرش داد ولی یه چیز کم بود چون خیلی عجله داشت دوتا معجزه گر رو گم کرد😧)
فکر کنم بدونید کدوم معجزه گرها 😔 وایی😭 اشکم در آومد این پارت شاید یکم غمگین بود ولی غمگین تر از اینم هست حالا لو نمیدم😐
خوب کاری ندارین کامت یادتون نره دوستون دارم بای بای😊
بای دیگه😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گناهی نکردی😂😂فقط من داستان میخوام🤣🤣🤣شوخی کردم ناراحت نباش😊😊😊😊
چه طرفداری😍😘
چقدر صبوری😍😘
واقعا ممنون😋
ای بابا😭😭😭من هر روز پروفایلتو چک میکنم از ترس اینکه اومده باشه و من نخونده باشمش😂😂😂
منم هر روز چک میکنم ولی تقصیر من نیست 😐
من مینویسم تستچی دیر پخش میکنه😋
الان چهار روزه نوشتم و داخل برسیه😑
خوب منه بدبخت چه گناهی کردم؟😐
کی میدی بعدیووووو😢😢😢😢😢؟؟؟
دادم تو برسیه😐
آیدا هستم 14 سالمه عزیزم 🌹 💙 ❤️
ممنون باهات دوست میشم دو سال از من بزرگتری😘 ولی ایرادی نداره خوشحال شدم که یه دوست خوب مثل تو پیدا کردم.
سلام عزیزم داستانت واقعا عالیه پارت بعدی رو کی مینویسی گلم؟ 🌹 🌹
با من دوست میشی؟ ❤️
بله پارت بعدی رو امروز مینویسم☺️
به دلیل امتحانات دی ماه نتونستم زودتر بنویسم😅
بله با شما دوست میشم فقط:
اسمت چیه؟
دختری یا پسر؟
چند سالته؟
اینارو جواب بدی باهات دوست میشم😘
عالی بود❤ببخشید دیر خوندم سرم شلوغ بود😅❤راستی پارت بعد داستانم تایید شد🥰
نه مشکلی نیست. 😍
همین که نظر دادین یک دنیا ممنونم😘
❤❤❤
اممممم
خوب بود ولی یکم الکی بود
منظورتو متوجه نمیشم؟
داستان باید تخیلی باشه معمولا تو داستان الکی معنی نداره چون همه چیز میتونه واقعیت داشته باشه عزیزم.☺️
این واقعیت نداشتن بعضی چیزها است که داستان رو جالب میکنه😊
عالی بود
عالیه
سپاس