
سلام یه مدت نبودم ولی الان برگشتم و می خواهم ادامه ی آبشار جاذبه را بنویسم کلی اطلاعات هم جمع کردم و تصمیم دارم همینجوری خودم یه ادامه ای واسش درست کنم
دیپر : تقریبا ۴ ماه از رفتنم از آبشار جاذبه گذشته است و تقریبا آنقدر در دبیرستان و همه چی سختی دارم که واقعا کم کم دارد آبشار جاذبه از افکارم دور می شود . ولی یک سری چیز ها هیچ وقت از افکارم بیرون نمی رود. به هر حال ……
امشب شب کریسمس است . واسه همین دبیرستان هم تعطیل است ! ساعت ۸ صبح است . مادر دیپر و میبل : پاشید خواب آلود ها !! کلی کار داریم . میبل : مامان ! امروز مدرسه تعطیل است بزار بخوابم دیپر : اره . مگه امروز چه کار مهمی داریم ؟ پدر و مادر دیپر و میبل با هم فریاد می زنند : همگی می خوایم به آبشار جاذبه بریم !!! دیپر و میبل : چی !!!!!
مامانشون : اره دیگه می خوایم با هم به مدت یک هفته به ابشار جاذبه بریم . چند روز زودتر از باز شدن مدرسه بر می گردیم چون باید ناسلامتی به دیدن خاله هاتون هم بریم . میبل : وای خیلی خوشحالم ! این قراره بهترین کریسمس عمرم بشه ! دیپر : راستی پس کادوهامون چی میشن ؟ من یه لپتاپ جدید دو صفحه ای که دوربینش روح ها رو تشخیص می داد می خواستم . راستش رو لپ تاپم یکم اکلیل چسبیده .میبل آروم می خندد . میبل : من هم اون گوشی رو می خواستم که از خودش اکلیل بیرون می داد . خیلی باحال بود !
پدرشون : خب کادوهاتون هم …. میبل : حتما بابانوئل به ابشار جاذبه هم میاد اخ جون !! مادرشون : خیلی خب دیگه حرف نباشه و آماده شید چون تا ۵ دقیقه ی دیگه حرکت می کنیم !
معما کده ی شک همان لحظه ها … سوس : اخ جون امروز کریسمسه مشتری های بیشتری هم برای معما کده ی شک میان ! وندی : خودتو خسته نکن برعکس چون کریسمسه همه مسافران و کسی قطعا به این مغازه ی کهنه سر نمی زنه . ملودی به سوس زنگ می زند : سلام سوس . من می خواهم با خانواده ام به یه مسافرت یک هفته ای بریم واسه همین این هفته نمیام سرکار فعلا خداحافظ ! سوس : خب وندی راست می گفتی این چند روز باید خیلی تلاش کنیم تا مشتری ها رو به خودمون جذب کنیم .
استن فورد و استنلی در همان لحظه ها …. استن فورد : خودشه . بالاخره رسیدیم . دوربینم رو بده تا این لحظه را ثبت کنم استنلی : ام … مجبور شدم یکم کشتی را خالی کنیم واسه همین آب و غذا و وسایلمون رو توی دریا انداختم . استن فورد : واقعا ! چرا به من نگفتی ! استنلی : خب نپرسیدی چی کار کنم ! و با هم دع.وا کردند و ناگهان یک پرنده ی شبیه کلاغ ناگهان از دریا ظاهر شد و به سمت کشتی آنها امد و در کشتی آنها و در بشکه ای افتاد و گیر کرد . استنلی : هیس ! آن صدا را شنیدی ؟ استن فورد : وای خودشه . همون پرنده که این مدت کامل دنبالش بودیم ! استنلی : این که فقط یک کلاغه ! استن فورد : ببین این عینک که از وقتی داریم سفر میایم دارم می سازم و برای این لحظه آماده کرده بودم ، می تونه مثل ایکس ری عمل کند و درون هر چیزی را ببیند و اجزای ساخت آن را جدا کند . بعد به سمت آن پرنده گرفت و گفت : این پرنده از هیچی ساخته نشده ! استنلی : این با عقل جور در نمیاد !
استن فورد : در صورتی که الان اگر جلوی تو بزارم و این عکس را ذخیره کنم می بینی که تو از کبد ، روده و … استنلی : باشه بابا حالمو از خودم بهم نزن ! استنلی : راستی امروز چه روزیه ؟ استن فورد : خب دو روز پیش و ….. فکر کنم امروز ۲۴ دسامبر باشه استنلی : وای ! امشب شب کریسمسه ! ما باید به ابشار جاذبه برگردیم . استن فورد : وای چرا کاملا یادم رفته بود . باید سریع به ابشار جاذبه برگردیم . استنلی کمی دور خود را نگاه کرد و گفت : بسپارش به من
ساعت نزدیک ۱۰ بود خانواده ی دیپر و میبل در ماشین بودند دیپر : خب این هفته ای که در ابشار جاذبه هستم باید خودم را برای هر چیزی آماده کنم . ممکنه با هر چیزی مواجه شوم واسه همین خوب شد یه دفتر خیلی بزرگ با خودم آوردم تا همه را بنویسم . میبل : وای دیپر ما قراره بریم خوش بگذرونیم نه اینکه مطالعه کنیم و دنبال جک و جونور بگردیم ! دیپر : اما …. میبل : بهتره مثل من در اون دفترچه عکس بزاری و رنگی رنگی اش کنی ! دیپر : عمرا !
کمی گذشت میبل : چه قدر هوا قشنگه که داره برف میاد و آسمان و زمین هم رنگ همن ! دیپر : ترجیح می دم در راه برنامه ریزی کنم . میبل : واییییی داره حالم بد میشه دیگه دارم بالا میارم دیپر : وای نه روی من ….. نهههههههه مادرشون : چه خبره اون پشت …. میبل چی خوردی که …. وای منم داره حالم …. پدرشون : ای بابا چقدر حرف می زنید نمی زارید که ….. ای وای ماشین قشنگم لباس قشنگم !!! بعد توقف کردند . دیپر : میشه به من یه حوله بدید هم سرده هم وضعیتی اصلا خوب نیست خدا کنه سریع برسیم دوش بگیرم پدر دیپر : متاسفم دیپر مجبور بودم سریع تر از حوله ی مسافرتی استفاده کنم . میبل : مامان میشه اون بطری آب را بدی می خواهم دهنم را بشورم . مادر دیپر و میبل : ای بابا، دخترم جوینده یابنده است . بعدشم گفتم چند تا بطری آب بیار تقصیر من نیست که . میبل : اشکالی نداره . دیپر راستی می خوای این لباس من رو بپوشی خیلی گرم می کنه تمیز هم هست ؟ دیپر : نه مرسی خودم لباس اضافه دارم . بعد کلی تمیز کاری بالاخره دوباره راه افتادند .
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه این قسمت اول بود خیلی هیجان انگیز نبود در قسمت های بعدی خیلی باحال تر میشه . فعلا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من قدرت تخیل خیلی بالاس
همین به شکل یک انیمیشن تو ذهنم ساختم
منم همینطور
عالی بود👏👏👏
مرسی (:
واقعا بهترین داستانی آبشار جاذبه ای بود که تا حالا خوندم خیلی خوب بود...
وای مرسییییی واقعا !