
(از زبون نویسنده):کانگ و لی و هیونگ حرکت کردن سمت ادرس وقتی رسیدن اونجا رسیدن به یک امارت بزرگ پشت میله های سرد و سیاه امارت ایستادن کانگ به میله ها ضربه می زد:درووو باززز کنیددددد لی خودشو می زد به در شاید بتونه کاری کنه هیونگ:کانگ از قدرتت استفاد کن کانگ خودشو اماده کرد اتیش دستش رو نشونه گرفت سمت در و یک دو سه اتیش ترسناک قدرتمندی به در حمله کرد به جای اینکه در ذوب بشه نیروی بنفش رنگ قدرتمندی به سمت کانگ رفت و اونو زمین انداخت هیونگ:کانگ خوبیییی؟ کانگ:اخ بدنم… لی:این چه نیروی اشنایی بود…بچه ها…این همون نیروییه که تو این خونه ی قدیمی بود که ما توش بودیم همون نیرویی که با اینکه ما قدرتمند بودیم نمی تونستیم بریم بیرون مطمعنم! کانگ:ولی جادوگر مرده! لی:نمی دونم ولی می دونم این همون نیرویه هیونگ:الان مهم نیست باید دخترا رو نجات بدیم همین که هیونگ اینو گفت در به طرز جادویی باز شد پسرا دویدن داخل و وارد سالن امارت شدن خیلی بزرگ بود دقیقا وسط سالن دخترا به صندلی بسته شده بودن پسرا می رن و دخترا رو باز می کنن لی کوما رو محکم بغل می کنه:خیلی نگران بودم کوما:لی…داره چه…اتفاقی می افته…(با گریه گفت) پسرا دور دخترا رو گرفتن که اگه اتفاقی بی افتع بتونن ازشون محافظت کنن صدایی اشنا گفت:هی من اصلا با دخترا کاری نداشتم نیاز نیست نگران باشید صدا برای لی خیلی اشنا بود همون خونسردی زیاد و چندش،زیادی صدا خونسرد بود اها!این همون صدای پشت تلفن بود! کیم اوجی! لی به گوشه ی سالن نگاه کردم اوجی تو تاریکی فرو رفته بود موهای بلوند و روشنش و چشای سبز اون رو می تونستم ببینم لی:اگر جرعت داری بیا بیرون ترسو کانگ:قایم موشک بازی می کنی همش تو تاریکی فرو رفتی هیونگ:ترسیدی؟زورت به دخترا رسیده لی:بیا با ما رو برو شو اوجی:باشه ولی به روش خودم! بعد یکهو با یک بشکن همه همه جا تاریک می شه کیم اوجی اروم از جاش می یاد بیرون و خیلی خونسرد با قدم های اروم دور لی و کانگ و هیونگ راه می ره
اوجی:من با لیدی ها کاری نداشتم…کارم با شما بود باید ی کار نیمه تموم رو تموم می کردم ناگهان اوجی دستش رو بالا می بره چشمای سبزش که تو ی تاریکی مطلق برق می زد به رنگ بنفش در می یاد دور دستش رو حاله ی بنفشی می گیره و دستش رو می گیره طرف پسرا پسرا ناگهان درد بدی بدنشون رو فرا می گیره از درد رو زمین می افتن و به خودشون می پیچن خیلی درد دارن… اوجی هنوز با صدای خونسردش:من خیلی قدرتمندم…الان احساس قدرت می کنم کوما می خواد بره سمت لی:ن…ه کوم…ا اییییییی…نی..ا کوما همون جا می ایسته لی:داره…اخخخ…از ما…تغذیه می کنه… اوجی:تغذیه از قدرتاتون…عالیه کانگ:همون کاری…که جادوگر……می کرد…… اوجی:البته نکران نباشید کل قدرتاتون برای من می شه و لی…تو خیلی قدرتمندی کوما:چیییییکارشون دارییی ولشون کن یما:اونا چیی کارت کردن مین سو:تو خیلی ضعیفی که قدرتای اونا رو می خوای پسرا خیلی درد داشتن…داشتن از درد میمردن اوجی:خانما اروم… من که کاری به شما ندارم شما می تونید برید و می خنده
(از زبون کوما):دوتا دندون نیش بلندش رو می بینم ی فکرایی می افته تو سرم چرا اینقدر دندونای نیشش تیز و بلنده؟ چرا رنگ پریده اس؟ چرا همش تو تاریکیه؟ چرا اینقدر سریع محو می شه؟ چرا تو نور نمی یاد؟ چرا وقتی پسرا گفتن بیا باهامون رو در رو شو همه جا رو تاریک کرد؟ متاسفانه برای جواب همه ی این سوالا فقط به یک جواب می رسیدم؛ چون اون خوناشامه! فکر کنم دارم دیونه می شم ولی مطمعنم اون خوناشامه یه نقشه دارم من(کوما):گفتی می تونیم بریم؟ یما:کوماااااا من(کوما):ساکت شو یما؛می تونیم؟ اوجی:ارع گفتم که من دست دخترا رو می کشم و می رم تو حیاط بزرگ امارت مین سو:چی کار می کنی کوما دیونه شدی؟ من(کوما):نه ی نقشه دارم و همه چیز رو توضیح می دم و می گم که اوجی خوناشامه و نقشه رو براشون توضیح می دم یما:باش ولی مطمعنی؟ من(کوما):اره ولی شاید نباشه…ولی نمی تونیم هیچ کاری نکنیم! بعد همه به نقشه عمل می کنن از حیاط امارت سنگ های درشت بر می داریم یک دو سه می زنم به شیشه ی سالن امارت!بعد پرده ها رو می کشیم و می کنیم! اینقدر این کار رو می کنیم که هیچ پرده ایی نمونده اوجی:چییییییی کارررر می کنینننننن داره یکم می سوزه پوست روشنش زود کارش رو متوقف می کنه و دست از سر پسرا بر می داره و میرع تو گوشه ایی تاریک و قایم می شه می بینم یکم از پوستش سوخته و لباساش هم یکم سوختن لی و کانگ و هیونگ بی حرکت روی زمین افتادن!! می رم سمت لی بزور می تونم صدای نفسش رو می شنوم🙂😭نبضش به کمترین حالت ممکن می زنه بغلش می کنم…بدنش سرده من(کوما):لیییی تورو خداا منو تنها نزاررر من عاشقتمم😭
یکهو دستی رو سرم حس می کنم!و صدای ضعیف لی رو می شنوم:کی گفت…تنهات می زارم؟…ایی کمتر فشارم بده ولی بیشتر بغلش می کنم یکم یه می گذره حال پسرا بهتر می شه پلیس می یاد و امارت رو برسی می کنه و کیم اوجی رو پیدا نمی کنن پلیس:اقایون می شه بگید چه اتفاقی افتاده؟ پسرا جواب نمی دن! لی خیس عرق شده (ار زبون لی):پلیس اومده!اگر پلیس بفهمه ما قدرت داریم ممکنه رومون تحقیق کنن!نه نهه نهههه من(لی):پسرا با شماره ی من یک دو سه پلیس:چی؟ منو کانگ و هیونگ شروع به دویدن می کنیم پلیس سعی داره جلومون رو بگیره ولی از دیوار می پریم اونور و می دویم…خیلی سخته چون ضعیفیم با جونی که برامون نمونده فرار می کنیم با تمام سرعت می دویم پشت سرمون پلیسا دنبالمون می کنن ما که کاری نکردیم! خیلی خسته شدم خیلی وقته می دوم چشام همه جا رو تار می بینن ولی هنوز می دوم از ترس جونم تا اینکه کانگ دستمو می کشه و داخل ی کوچه ی تنگ و پلیسا گممون می کنن چند دقیقه بعد سکوت رو می شکنیم
کانگ:ایییی خدا این چه زندگی که داریم هیونگ:واقعا نمی دونم ببین سرو وضعیتمون رو دو روز با همین لباسا تو خیابونیم هیچی نخوردیم چند دقیقه پیش داشتیم از درد میمردیم راست می گفت به لباسامون نگاه کردم نامرتب و خاکی و کثیف بعضی از جاهای لباسمون پاره شده بود یقه هامون بد جور شده بود موهامون بهم ریخته صورتمون کثیف و خاکی تف به این زندگی کانگ:الان باید چی کار کنیم لی؟ من(لی):نمی دونم فقط باید برگردیم خونه هیونگ:تا خونه خیلی راهه امارت بیرون شهره یادته بزور رسیدیم اینجا کانگ:الان نه پولی داریم نه موایلامون شارژ داره هیچییی نداریم پاک پاک من(لی):مجبوریم پیاده بریم دیگه…بچه ها ناراحت نباشید حالا چند ساعت خیلی زیاد پیش همیم این جنبه ی خوبشه:) حرکت می کنیم نزدیکای غروبه حسابی خسته ایم می خوام حال بچه ها رو جا بیارم می زنم زیر اواز کانگ:لی چی کار می کنی؟ جواب نمی دم تا اینکه همه با هم می خونیم دقیقا مث قبلا تو خونه بودیم اهنگ پلی بوی٫اکسوداس،ارتفیشل لاو… به خودمون می یایم می بینیم نصفه شبه
کانگ:بسه دیگه الان می گن یا دیونه ایم یا مستیم هیونگ:اره نه اینکه سرو وضمون خیلی خوبه با این قیافه ها من(لی):راست می گه اینگار با کت شلوار بری جنگ همه می خندیم سرخوشیم واسه خودمون روحیه مون رو حفظ کردیم هیونگ:دیگه نا ندارم راه برم یکم بشینیم قبول می کنیم واقعا خسته ام می شینیم زمین من(لی):کاش همسایه ها زنگ نزنن پلیس بیاد جمعون کنه با این قیافه ها کانگ:من خیلی گشنمه خیلی اقا شما پول ندارین من(لی):ما کلا یکم پول داشتیم که همگی گذاشتیم رو هم تاکسی گرفتیم رفتیم امارت هیونگ:اخ اره همینجوری که داشتیم خرف می زدیم یک غریبه جلومون سبز می شه بخاطر شنلش نمی تونم چهره اس را ببینم دستش رو طرفمون بلند می کنه نور سبزی دور دستش رو می گیره غریبه:سلام پسرا ببخشید مزاحم شدم من مین یانگ(مین سو شرمنده کمبوده اسمه)هستم ببخشید حرفاتون رو شنیدم نظرم رو جلب کرد من(لی):منم لی هستم اینم کانگ و اینم برادر کانگ هیونگه کانگ:این یارو قدرت داره…
یانگ:خب خیلی قشنگ نیست بگی یارو و اره شما هم قدرت دارید هیونگ:ازززز کجا فهمیدییی یانگ:از همون جا که شما فهمیدید یانگ:می تونم کمکتون کنم؟می شه با من بیاین من(لی):راستش اره خیلی کمک لازمیم با یانگ میریم ی جایی ی جایی شبیه گلخونه ی خیلی بزرگ جای قشنگی بود یانگ:بزارید بیشتر از خودم بگم من قدرتم گیاه و این گلخونه ی منه و من با دوتا از دوستام زندگی می کنم و شنلش رو در می یاره مو های سبز روشنش رو می بینم و یکهو خانمی با موهای ابی رنگ و فرفری از طبقه ی بالا می یاد و می گه:یانگ اینا کی هستن؟ یانگ:پسرا،این دوسته هه جین قدرتش ابه هه جین:سلام!شما هم قدرت دارید؟ کانگ:اره یانگ: تی ان تی بیا اینجا پسری با موهای قهوه ایی اومد:سلام من تی ان تی(TNT)ام و قدرتم خاکه هیونگ:چرا تی ان تی؟ هه جین:چون یه نابودگر به تمام معناس یانگ:بهتر نیست بریم غذا بخوریم? کانگ:اخ قربون دست ممنونم واقعا نگاه معنی داری بهش می کنم یانگ:حالا عیبی نداره خو ادم گشنش می شه میریم سر میز و غذامون تا غذا بخوریم و موایلامون رو می زنم شارژ یانگ:داستانتون خیلی جالب بود می شه برامون تعریف کنید؟
من(لی):ارع………….. و همه چیز رو می گم هر اتفاقی که برامون افتاده هه جین:واقعا جالب بود من(لی):الانم باید بریم خونه تی ان تی:می رسونمتون من(لی):واقعا؟ تی ان تی:اره میریم بیرون خونه تی ان تی:ادرس رو می دید هیونگ ادرس مغازه رو میده من(لی):با چی قرار بریم؟ تی ان تی جواب نمی ده ناگهان با قدرت خیلیییییییی قوییی همه ی گرد و خاک ها دورمون رو گرفته و می ریم رو هوا و پرتاب می شیم خدایااااااا این چییی بود کانگ:اااااااااااااااااااا کمکککککککککککککک من(لی):خدیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا هیونگ:ماماننننننننننننننننننن جونننننننننننن یکهو جلو در مغازه فرود اومدیم خیلی کپ کرده بودیم چند دقیقه همین جوری مونده بودیم بعد میریم تو مغازه دوش می گیرم لباسم رو عوض می کنم اخیششش! کانگ:اخ چه حس خوبه هیونگ:اره
بعد تصویری زنگ می زنم کوما کانگ و هیونگ هم می شینن بغلم کوما جواب داد بالاخره و یما و مین سو هم کنارشن براشون دست تکون می دیم کوما:لییییییی کدوم گوریییییی؟ یما:کانگگگ چه غلطییی می کنیییی؟ مین سو:هیونگ می دونییی چقدر نگرانمون کردی؟ من(لی):ببخشید عزیزم🥺😂 کانگ:چه غلطی دارم بکنم اینکه قلبمو برات می کنم؟😂🥺❤️😂 هیونگ:ببخشید کیوتم🥺 کوما:لی زود بر گرد خونه!زود! من(لی):باشه من شب حرکت می کنم باشه؟ کوما:اه باشه بعد خداحافظی می کنیم بعد قطع می کنم
تا پارت بعد درود😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییی
منتظر پارت بعدم 😂گاد بود این پارت واقعن 😂
مین یانگ 😂😂😂پلی بوی 😂😂😂وای جر 😂
عالیع (: