
💙💚ناظر منتشرررررررررر پلیز❤💚
Adrian💚 : بعد از اینکه نوشیدنی 🍺 خوردیم، دوستای مرینت کم کم میخواستن برن.... جولیکا: مرینت! تو رو با این شازده پسر تنها میزاریم / میلن: خوش بگذرونید رفقا / ایوان: ادرین جان! بازم متاسفم! / آدرین: اوه نه...اصلا عیبی نداره / کیم نگاه مشکوکانه ای بهم کرد و با تندی گفت: میرم...ولی هنوزم بهت مشکوکم..گرفتی؟ / پشت گردنم رو خاروندم و با خنده گفتم: اومم..آه...اره😅 / قبل اینکه از در برن بیرون مرینت دست کیم رو گرفت و بهش گفت: ماشین! یه ماشین نیاز داریم...میتونی جور کنی؟!.......کیم به مکس نگاه کرد. مکس مسمم گفت: ۳ سوته واست جور میکنم😉..... خودم رو انداختم وسط.... ادرین: و...یه تفنگی چیزی...بالاخره لازم میشه... / مات و مبهوت بهم خیره شدن.. زویی دستش رو توی کیف کمریش کرد و یه کلت در اورد و سمتم گرفت...لبخند زدم...اما همین که خواستم برش دارم، ایوان دست زویی رو پیچوند و کلت رو ازش قاپید و دادش به مرینت... : دست اجیم باشه خیالم راحت تره.. / آدرین: شما هنوز به من اعتماد ندارید؟ / آلیا: پیاده شو باهم بریم! معلومه که نه...تو به هر حال پلیسی.... / مرینت پوفی کشید و همشون رو جمع کرد و از لای در هول داد بیرون: باشه بچه ها! ممنون بابت همه چی..! حالا دیگه میتونید برید..فعلا! / و در رو محکم کوبید... این رفتارش رو خیلی پایه ام. از پشت در صدای مکس اومد: تا بعدازظهر ماشین رو تحویل میدم.. /
مرینت بی اعصاب و کلافه شده بود. دستش رو لای موهاش کرد و کش موش رو باز کرد... موهای ابریشمی بلندش تا نزدیک کمرش بود... چرا تا حالا نفهمیدم موهاش انقدر بلنده؟ اعتراف میکنم خیلی خوشگل بود..چشمش افتاد به من که مبهوت موهاش بودم.... مرینت: چیه؟ آدم ندیدی؟ / آدرین: چرا...فقط..موهات که بسته بود انقدر بلند نبود.. / همونطور که دنبال گوشی موبایلش میگشت گفت: خب آره...چون گوجه ای بسته بودم خنگول! / ادرین: باز که هستن خیلی قشنگن.. / مرینت: خب راستش..موهای تو هم خیلی خوش رنگه... / در پاسخ فقط سرخ شدم..بالاخره گوشیش رو پیدا کرد و توی اون دنبال یه چیزی میگشت... / آدرین: چیکار میکنی؟ / مرینت: میخوای از گشنگی بمیریم؟ خب عقل کل دارم زنگ میزنم پیتزا بیارن.... / آدرین: خطرناک نیست؟ / مرینت: چقدر یه پلیس میتونه ترسو باشه آخه؟ / آدرین: بهش میگن احتیاط / مرینت: اما من بهش میگم ترس / خواستم کل کلمون رو ادامه بدم که انگشتش رو روی لبش گذاشت و گفت هیس! و بعد گوشی رو روی گوشش گذاشت... مرینت: امم..سلام! من...۲ تا پیتزا میخوام.. / 👤: خیلی زود براتون میارم..آدرس؟ / مرینت: خیابان فلان...پلاک فلان..... / 👤: چشم.. / تشکر کرد و بعد موبایل رو قطع کرد.. اومد سمتم...دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: پیتزا دوست داری؟ / آدرین: کیه که بهش نه بگه؟ / مرینت: اخه دوستام دوست ندارن.. / آدرین: عجیبه...ولی همه پیتزا دوست دارن... / مرینت: خب دوستای من استثنا هستن.....
Marinet❤ : حرف زدن و کل کل کردن باهاش رو دوست داشتم.. نمیدونم چرا..ولی دوست داشتم ساعت ها باهاش بحث کنم... مخش رو کار گرفته بودم.. اونم حس منو داشت.. مرینت: چه رنگی دوست داری؟ / آدرین: رنگای روشن! / مرینت: برعکس من...من رنگ های تیره رو ترجیح میدم.. / آدرین: به چی علاقه داری؟ / مرینت: اوم...تنهایی! / آدرین: از تنهایی بدم میاد.... / مرینت: تنهایی خوبه...به خصوث وقتی اهنگ گوش بدی.. / ادرین: اما دل آدم میگیره... / مرینت: دل من که گرفته به دنیا اومده.../ ادرین: خواهر یا برادری دار..... / که صدای زنگ در حرفمون رو قطع کرد... مرینت: حتما پیتزا رو آوردن...میرم بگیرم..همینجا بمون..بیشتر مردم کم و بیش میشناسنت.. / آدرین: باشه... / رفتم پشت در.....مرینت: بله؟ / 🗣: سلام! پیتزا سفارش داده بودید.. / خوشحال در رو باز کردم... یه پسر جوون بود...تقریبا هم سن و سال ادرین.. موهای آبی داشت...چشماش هم همینطور...اما شبیه آبی رو به سبز بود..یه گیتار پشتش بود..با دوچرخه وایساده بود روبروم...نمیدونم چرا ولی...حس کردم چهرش خیلی آشنا بود...قبلا دیده بودمش...کجا؟ نمیدونم... مرینت: امم..ممنونم..آقای..؟ / 🗣: من..لوکا هستم! لوکا کوفین! / مرینت: اوه بله..خوشبختم...بفرمایید..پوس..یعنی پول..پول پیشا...یعنی پیتزا😅 / قهقه ای سر داد و با خنده گفت: ممنونم مرینت! / چی؟ اسم منو از کجا میدونه..؟ مرینت: شما اسم منو از کجا میدونید؟! / به تته پته افتاد: امم..خب...شما مشتری ما هستین میشناسیمتون..
مطمئن بودم داره بهونه جور میکنه. چرا این پسر یه جوری بود؟ خیلی واسم اشنا بود...پول پیتزا رو بهش دادم و غذا رو گرفتم...سوار دوچرخه شد و خواست بره که صداش کردم.. مرینت: لوکا؟ امم یعنی...آقای کوفین..! / لوکا: راحت باشید...هرجور دلتون میخواد صدام کنید / مرینت: ممنون...امم...من شمارو قبلا دیدم؟ / لوکا: من شمارو ندیدم...نمیدونم / مرینت: مطمئنید؟ / لوکا: بله.. / مرینت: باشه مرسی... / لوکا: خدانگهدار.. / و کلاهشو صاف کرد و رکاب زنان از اونجا دور شد..اومدم توی خونه و در رو بستم. جعبه هارو روی میز جلوی ادرین گذاشتم و رفتم تو اشپزخونه دستم رو بشورم. آدرین: چرا انقدر دیر شد؟ / مرینت: هیچی..مهم نیست / دستم رو خشک کردم. رفتم نشستم و شروع کردم به خوردن... تند تند میخوردم..خیلی گشنم بود... آدرین هم پیتزای خودش رو برداشت و اروم شروع یه خوردن کرد. در طول خوردن حرفی بینمون رد و بدل نشد... بعد اینکه تموم شد، آدرین گفت: بعد یکم استراحت، باید دوباره به بانک سر بزنیم.. / مرینت: اوهوم..باشه / آدرین: ماشین این پسره مکس چی شد؟ / مرینت: نترس..میاره... / آدرین: کلت رو بهم بده / مرینت: جاش امنه / آدرین: واقعا که...هنوز بهم اعتماد نداری؟ میترسی بکشمت؟ / مرینت: میدونستی خیلی لوسی؟ بیا بگیر بابا.. / و تفنگ رو انداختم روی پاش...
Adrian💚 : بالاخره کلت رو به چنگ آوردم. خیالم راحت بود... روی مبل دراز کشیدم و خیلی زود چشمام سنگین شد..اما نمیدونم مرینت چیکار میکرد.... تو خواب عمیقی فرو رفته بودم... (۲ ساعت بعد) چشمام سنگین بود..آروم پلک زدم رو بیدار شدم...دور و بر و نگاه کردم. بلند شدم و نشستم..مرینت یه طرف دیگه خوابش برده بود. پاشدم و صداش کردم..بیدار نشد. خوابالو...صدای اومدن یه ماشین تو کوچه پیچید..اومدن ماشین طبیعیه...اما اینجا نه...چون خیلی باریکه و بن بست هم هست..کنجکاو رفتم و از لای پرده پنجره، یه ماشین آبی کاربنی دیدم...یه مدل از بنز بود..شیشه هاش نیمه دودی بودن...مکس ماشین رو سر و ته پارک کرد..پیاده شد و دور و بر رو دید زد...اروم صداش کردم.. آدرین: اینجام! رو پنجره!.....بالا رو نگاه کرد..سوییچ رو برام انداخت..گرفتمش.. مکس: مرینت؟ / آدرین: خوابه.. / مکس: هوای اجیمو داشته باش..من دیگه میرم..کمک خواستین در خدمتم... / آدرین: باشه..ممنونم مکس! / سرم رو دادم دخل و در لحظه اول با مرینت مواجه شدم که دست به سینه جلوم وایساده بود.. مرینت: من خوابم؟ / ادرین: اون موقع خواب بودی موش کوچولو... / مرینت: ماشین رو اورد؟ / آدرین: بله.. / مرینت: پس بجنب..باید بریم.. / آدرین: باشه..
کولش رو برداشت و اومد سمت من..بازوم رو گرفت و دنبال خودش کشید.. رفتیم توی کوچه. مظنون دور و بر رو نگاه کرد..بعد دوباره من رو کشید و برد سمت ماشین... دستش رو جلوم دراز کرد.. مرینت: سوییچ؟! / آدرین: دست منه...خودم رانندگی میکنم / مرینت: حرف نباشه میگم سوییچ! / آدرین: مگه بلدی؟ / مرینت: پس چی؟ / آدرین: اما من بهتر بلدم چون پسرم.. / مرینت: دختر و پسر نداره که... / آدرین: چرا داره... / مرینت: پس بزار نشونت بدم رانندگی واقعی چیه جوجه خروس! / آدرین: باشه...فقط واسه خنده... / مرینت: خواهی دید... / سوار شدیم. مرینت نشست پشت فرمون. ماشین رو روشن کرد و.... فقط با یه فرمون از کوچه اومد بیرون! از تعجب چیزی نمونده بود برگام بریزه... بچه از هر انگشتش یه هنر میباره... خیلی خونسرد یه آدامس انداخت دهنش و غرورانه گفت: لذت بردی؟ / حرفی نداشتم بزنم...فقط نگاهش کردم...فقط نگاه..!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی👏❤👍
عالی
اسمت چیهه؟؟؟ میای اجی شیمم
خییللیلیییی ناااایصهههه
عالی نوشتی من قبلا خوندم ولی دارم بازم می خونم مرسییییی آجی جونم
ماشالله با یه فرمون😍😁
الهیییییی من شبیهش بشم😁😁
من عاشق رانندگی ام البته فقط با ماشین واقعی نه بازی و... 😁
عالیــــــــــ بود عاجی جون😍😍😍😍😍♥♥♥♥♥♥♥🌹🌹🌹👑👑
اجی خوشگلم میگم از زینب یا لیدی خبر داری؟ 😶
اصلا هیجا نیست چشمانش شروع حادثه بود رو نمینویسه خیلی وقته.. 🙁💔
نکنه از تستچی رفته😢💔
عه من خودمم نگرانش بودم اتفاقا😥 هر چی بهش پیام میدم نیست😓 از بقیه هم پرسیدم کسی خبری ازش نداره😔 منم از همین نگرانم😭💔 خداکنه برگرده😭💔
اره خداکنه بیاد خیلی نگرانشم😭😭🥀
اره😢😢😢داستانش حیف شد خییییلی قشنگ بود😭😭
عالی بود لذت زیادی بردم 😍💖
میشه لطفا بعدی رو بزاری سریع ؟ 😊🌺
ممنونم💖😍
مرسی اجی😍❤
چشم فردا میزارم😊
عالی بود
خسته باشی
و لطفا بعدی رو زود تر بده
مرسی😁❤
ممنون😅💜
چشم💖
عالیییی
مرسیی🙃❤
احیانا تا یه چند روز وقت داری پارت بعدو بزاری و گرنه................................. .......... اصلا هیچی یه زری زدم 😐
اوه اوه😐 چشم میزارم😅
😂