
😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀
کریس: فکر خوبیه یه تیرو دونشون گفت حواست باشه مانون سوال های خوبی ازت میپرسه حواست باشه یک دستی نخوری گفتم حواسم هست فقط مصاحبه برای کی هستش گفت ما هنوز همانگم نکردیم ولی بهت قول میدم به محض اینکه اسم مصاحبه بیاد وسط شب همون روز یا فرداش مصاحبه میکنن باهات گفتم من چجوری بیام وقتی باید به پرورشگاه برم گفت کل پرورشگاه شما از طرف من دعوت میشه گفتم اونوقت شما ده قدم به هویت من نزدیکتر میشین گفت معلومه گفتم پس مصاحبه رو میشه بزارن برای صبح یا بعد ظهر قبل ساعت هفت که تا ساعت شیش نیم تموم بشه گفت میشه ولی اونطوری باید ساعت سه رو صحنه حاضر بشی گفتم مشکلی نداره
گفت باشه من هماهنگ میکنم با مانون(اسم دختر نادیا الان بزرگ شده حدود 20/21 سالشه میدونم نمیشه ولی شما ببخشین)گفتم باشه بعد گفت من دیگه برم وگرنه مرینت بد جوری کچلم میکنه راستی بعد از ظهر تو سالن تمرین میبینمت گفتم باشه خداحافظ کرد و رفت منم نشستم همونجا بعدش حوصلم داشت میپوکید که جیم رو دیدم(پسر اندره بستنی فروش) رفتم تو بن بست تبدیل به خودم شدم رفتم بستنی گرفتم بعد دوباره تبدیل شدم نشستم داشتم بستنی میخوردم بستنیکه تموم شد نگاه به شمشیرم کردم الانا بود که تمرین شروع شه
بلند شدم خودمو جمع جور کردم تبدیل شدم به خودم که قبل تمرین انرژی داشته باشم تو بدنم نیم ساعت بعد تبدیل شدم رفتم رو برج ایفل تقریباً همه بودن وقتی کامل شدیم رفتیم پایین رفتیم که تمرین کنیم هر کی یه حریف انتخاب کرد برای مبارزه و من نوجوون بودم باید بایکی مثل خودم تمرین میکردم ولی بر خلاف انتظارم مجبور شدم با لیدی باگ مبارزه کنم مبارزه ی سختی بود میشه گفت دستم بهش نمیخورد بعد سعی کردم تمام کارایی که انجام میداد رو انجام بدم یه یویو درست کردم و تمام حرکاتش رو مو به مو تکرار میکردم تا اینکه
تا اینکه تونستم پا به پاش پیش برم من مثل شیر آب عرق کرده بودم ولی لیدی باگ عین خیالش نبود همه داشتن استراحت میکردن به غیر از ما همین باعث شده بود که تمام نگاه ها روی ما باشه که من یهو دل درد شدیدی گرفتم و افتادم رو زانو هام بعد لیدی باگ بی معطلی من رو برد داخل یکی از اتاق های اونجا بعد از اونجا رفت منم تبدیل به خودم شدم بعد یکم که حالم بهتر شد رفتم بیرون دیدم فقط لیدی باگ اونجا بود
خداییش زیاد نوشتم لایک کنیا
نظرم یادت نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به خاطر حمایت هاتون
از همه ممنونم
داستانت خیلی قشنگه همیشه میخاستم داستانی بخونم که راجب بچه هاسون باشه به داستان منم سر بزن
من خودم هم همینطور به خاطر همین اسمشو گزاشتم نوادگان
و اگه هنوز برای معلم هنر اسم میخای لیسا راشل کاترین کارولین
هنوز انتخاب نکردم پیشنهاد ها یه دفعه زیاد شد
عالی بود آژو
ممنون
عالی
سپاس گزارم
فالویی بفالو
چشم
من منتشرش کردم😉😌
ممنون