10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Lvecolle انتشار: 4 سال پیش 364 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم پارت جدید 😎 بی تی اس وارد میشود البته این قرار بود یک متن جدید از یک موضوع جدید باشه و پارت جدید دو سه روز دیگه گذاشته بشه اما خب ویرایشش کردم 😅 و پارت پنج و شیشو دوتا کردم 🤯
برگشتم سمت صدا جونگهیون با دو سه قدم فاصله ازم وایستاده بود : میخواستی بدون خداحافظی بری؟
_فقط اومدم مطمئن شم حالت خوبه
به دورو بر نگاه کرد : میشه بریم یک جای دیگه صحبت کنیم؟
سرمو تکون دادم : اره بریم عیبی نداره
به سمت ماشین اشاره کرد جلو تر رفتم که ازم جلو زد و در ماشینو باز کرد از این ونای مشکی بود روی یکی از صندلیا نشستم...
جونگهیون نشست توی ماشین و ماشین راه افتاد....
با صدای مهماندار هواپیما چشم بندشو از رو چشماش برداشت
هواپیما وایستاده بود....
ماسکشو زد و از بخش vip بیرون اومد
هیچ کس از سفرش خبر نداش بنابراین فنها به استقبالش نیومده بودن به اسونی از فرودگاه بیرون اومد و به سمت ون مشکیی که اون طرف تر منتظرش بود رفت....
درو باز کرد و وارد شد...
با دیدن جونگهیون شاینی که با تعجب به سمتش برگشت.... با لبخند خجالت زده ای گفت :
_عه اشتباه سوار شدم؟
جونگهیون اخم کوچیکی کرد و با تردید گفت _ کیم... نامجون ؟
_سلام... ببخشید فک کنم ونو اشتباه سوار شدم....
در همون لحظه گوشیش زنگ خورد مدیر برنامه ها بود
_بله؟
_نامجون کجایی؟
_جلوی در فرودگاه منتظر ماشینم کی میرسی؟
_جیمین و تهیونگ دیروز اسیب جدی دیدن جیمین هنوز بیهوشه ما الان بیمارستانیم نتونستم باهات تماس بگیرم میتونی خودتو برسونی؟
ترسید و چشماش گرد شد : ناخوداگاه بلند گفت: جیمین؟چیشده؟
چند نفر به سمتش برگشتن و با تعجب دم گوش هم پچ پچ میکردن : نامجونه بی تی اسه؟ میگه جیمین اسیب دیده؟
ناگهان دستش به داخل ون کشیده شد : جونگهیون بود : داداش تنهایی وسط خیابون میگی جیمین؟ نمیگی بشناسنت؟اگه هیتر یا ساسانگ باشن بیان سمتت بخوان بهت اسیب بزنن میخوایی چیکار کنی
تلفنشو قطع کرد : میگن جیمین و تهیونگ اسیب دیدن جیمین از دیروز بیهوشه باید برم بیمارستان....
_اگه مدیر برنامه هات نمیاد دنبالت ما میرسونیمت....
در همون لحظه در ون باز شد و مینهو با مدیر برنامه هاشون وارد ون شدن....
از زبون سوآه : مدیر برنامه های جونگهیون قبل از اینکه برسونتمون جایی که جونگهون در نظر داشت گفت باید بریم دنبال مینهو فرودگاه...
وقتی منتظرشون بودیم توی ون نشسته بودیم که یکهو در ون باز شد و نامجون با تعجب خیره شد بهمون....
چشمام گرد شده بود اصلا انتظارشو نداشتم نامجونو اینطوری اینجا ببینم....
تموم مدت تا قبل اینکه مینهو و مدیر برنامش بیان داشتم به حرفایی که بین نامجون و جونگهیون رد و بدل میشد گوش میدادم...
که مینهو وارد شد...
با تعجب به ما نگاه کرد _سلام چخبره اینجا؟
نامجون کمی از روی صندلی نیم خیز شد و با مینهو دست داد مینهو چشمش بهم خورد ایشون؟
نامجون که تازه متوجهم شده بود با تعجب نگاهم کرد....
جونگهیون لبخند کوچیکی زد : ایشون سوآهه سر یک موضوعه مهم باید باهاشون صحبت کنم.....
مینهو و نامجون هم زمان بهم سلام کردن...با ی لبخند زورکی که ناشی از اینهمه شوک یهویی بهم بود جوابشونو دادم...
تصمیم بر این شد بریم بیمارستان....
دیگه طاقت یک شوک دیگه رو نداشتم.....
ساکت نشسته بودم که نامجون یکدفعه گفت : اسمت سوآه بود؟
سرمو بلند کردم : بله .... از اینکه میبینمت خیلی خوشحالم نامجون....
لبخند مهربونی زد _ یعنی ارمیی؟
تک خنده ای کردم : اره تغریبا....
میخاستم بگم نه فقط بی تی اسو به خاطر یک نفرتون دنبال میکنم اما ترجیح دادم چیزی نگم...
لبخند کوتاهی زد و به سمت جونگهیون برگشت...
نه نه خدای من واقعا جنبه ی اینهمه اتفاقات یهویی رو نداشتم....
دیروز کسی که مرده بود رو دیدم و الان کنارمه و امروز قرار بود بی تی اسو ببینم
تهیونگ مچ دستشو رو چشاش گذاشته بود
جونگکوک با یه کاسه بزرگ نودل از پشت یخچال بیرون اومد....
_ واقعا هیچ کارو نمیتونی درست انجام بدی
دستشو از رو چشاش برداشت و به سرمش نگاه کرد....
_ فقط کافیه جلوی نامجون بگی چرا اینجوری شدم اونوقت من میدونم با تو
بده...
دستشو به سمت جوگکوک دراز کرد
_چیو؟
_اون مگه برا من نیست؟
جونگکوک اخم غلیظی زد _خجالت نمیکشی!؟ بعد اینکه دیشب اونهمه مرغ خوردی به این وضع افتادی حالا میخوایی بازم چیزی بخوری؟ درست تو این وضعیتی ک جیمین تو این وضعه تو ام باید مریض شی؟ محض اطلاع اینو جیهوپ برا صبحانه من گرفته... فعلا غذای تو اونه و به سرم اشاره کرد
همون لحظه جیهوپ با یه کاسه نودل دیگه وارد اتاق شد و روی صندلی نشست ماسکشو در اورد
و مشغول خوردن شد
تهیونگ با حرص به اون دوتا نگاه کرد یهو دلش برا نامجون تنگ شد اگه بود نمیذاشت این دوتا ظالم اینجوری جلوش چیزی بخورن و بهش ندن .....
_جیهوپ جیمین بهوش اومد؟
در همون لحظه شوگا وارد اتاق شد.... : جیمین بهوش اومد...
جیهوپ و جونگ کوک کاسه های نودلوشو گذاشتن روی میز و از اتاق خارج شدن....
و وارد اتاقی که جیمین توش بستری بود شدن.....
جیهوپ با نگرانی گفت : هی حالت خوبه چرا یکهو بیهوش شدی؟ الان بهتری؟
جیمین تک خنده ی کوتاهی کرد : یک شبه چقد لاغر شدی جیهوپ اینقدر نگرانم بودی؟
جیهوپ اروم روی شونه ی جیمین زد.... : الان وقت این حرفای؟ میدونی نامجون وقتی شنید این خبرو چقدر هول کرد؟
تهیونگم بخاطر ناراحتی اونور بستریه..
جونگ کوک تک خنده ای کرد : فک کنم تهیونگ وقتی ناراحته خیلی میخوره
جیمین چپ چپ به جیهوپ نگاه کرد....
در همین لحظه در اتاق باز شد و نامجون و جونگهیون وارد اتاق شدن....
جیمین با دیدن اونا یکدفعه از جاش پرید....
جیهوپ با حرکت ناگهانی جیمین شوک زده به جیمین نگاه کرد....
نامجون با نگرانی جلو اومد : هی جیمین حالت خوبه چرا رنگ پریده چیشدی؟
جیمین با چشمای گرد شده به سمت نامجون برگشت : من... من فکر کنم خوبم.. ....
جونگهیون جلو اومد : خوبی جیمین؟ نامجون خیلی نگرانت بود... میگفت از دیروز صبح بیهوش بودی....
نامجون با شنیدن این حرف نگرانه جیمین بودنو یادش رفت و یادش اومد الان باید عصبانی باشه با غضب به سمت جیهوپ برگشت : جیمین از دیروز صبح مریض بوده اونوقت تو الان داری به من میگی؟
جیهوپ دستشو به پشت گردنش کشید : تو امریکا بودی چه کاری از دستت بر میومد جز اینکه الکی نگران شی... بیا اینم جیمین سالم تحویلت دادم....
نامجون نگاهی به جیمین کپ کرده انداخت : چه مشکلی برات پیش اومد جیمین؟ الان حالت خوبه؟
جیمین نگاهشو از جونگهیون گرفت : خوبم اما.... این جونگهیونه
شاینیه ؟
نامجون دست به کمر شد....
جونگهیون خنده کوتاهی کرد و ماسکشو در اورد دستشو دراز کرد : ببخشید ... تاحالا فرصت نشده بود باهم رو در رو ملاقات کنیم
جیمین اب دهنشو قورت داد و با جونگهیون دست داد.....
نامجون دستشو رو شونه جیمین گذاشت و سرشو به سمت صورت جیمین کج کرد : مطمئنی خوبی جیمین؟ میخوایی پرستار خبر کنم؟
جیمین سرشو به علامت منفی تکان داد....: نیازی نیست من خوبم....
تو ماشین منتظر جونگهیون بودم تا برگرده....
ترجیح دادم نرم داخل....
بعد نیم ساعت جونگهیون برگشت : متاسفم منتظرت گذاشتم....
سرمو تکون دادم....
بعد پنج دقیقه پشت میز کافه ی کنار بیمارستان رو به روی جونگهیون نشسته بودم
بعد چند دقیقه سکوتو شکست : نمیخوام مقدمه چینی کنم میرم سر اصل مطلب.... دلیل فهمیدن تصمیممو نمیدونم.... ولی اون حرفای عجیبی که زدی... راجب مادرم.... دوستام..... از کجا به این نتایج رسیدی؟
نفس حبس شدمو بیرون فرستادم چی باید میگفتم چی داشتم بگم؟
میگفتم بدنم با یک دختر دیگه عوض شده و یهو پرت شدم به ی سال قبل؟ بنابراین از تمومش خبر دارم؟
هرچی ام میگفتم احتمالا بازم در اخر به این نتیجه میرسید که یه ساسانگ دیوونه ام که تموم مدت تعقیبش میکردم......
گفتن حقیقت فقط دیوونه جلوه ام میداد و گفتن هر دروغی تغریبا توجیه کننده نبود....
چجوری قصد جونگهیونو فهمیده بودم؟ چجوری خونشو پیداکردم؟
افکارمو باید جمع میکردم و یک چیزی سر هم میکردم....
واقعا کنترل این اوضاع دیگه از دستم خارج شده بود....
باید همون موقعی ک داخل بیمارستان بود میفهمیدم تا حرف نزنم نمیذاره برم.... باید همونجا میرفتم....
در همون حین یکهو گوشیش زنگ خورد انگار تماس مهمی بود که با گفتن منتظر بمون سریع از اونجا دور شد....
از پنجره به پایین نگاه کردم ....
مدیر برنامش جلوی در کافه وایستاده بود....
و جونگهیونم رفته بود طبقه پایین...
احتمالا الان بهترین موقعیت و خطرناک ترین موقعیت برا فرار و طفره رفتن از جواب دادن به سوالات جونگهیون بود....
از جام بلند شدم و به سمت پله ها رفتم وسط راه پله ها وایستاده بود....
برگشتم عقب و به اطراف نگاه کردم....
غیر یک مرد مسن که پشت بهم نشسته بود و قهوه میخورد کسی نبود....
به سمت جونگهیون برگشتم... تلفونشو از رو گوشش برداشت و به صفحش نگاه کرد گذاشت تو جیبش تا میخواست برگرده سمتم تو یک حرکت سریع خودمو زیر یکی از میزا جا دادم....
و نفسمو پر صدا بیرون فرستادم شاید تنها شانسی که تو این دو روزه ک جام عوض شده بود بهم رو کرده بود این بود که این میزا رو میزی بلند داشت و زیر میز دیده نمیشد....
کمی پارچه رو کنار دادم و از لای رو میزی به جونگهیون که دست به کمر داشت به اطراف نگاه میکرد نگاه کردم....
مرد مسن هم رفته بود و الان فقط منو جونگهیون تو طبقه بالای کافه تنها بودیم و ظاهرا این بهش این فرصتو داده بود که رو میزی میزی که نشسته بودیمو بالا بزنه...
_ سو.. آه... متوجهم که اینجایی... چون من تمام مدت تو راه پله ایستاده بودم اگه میرفتی احتمالا باهام رو به رو میشدی.... لطفا بیا بیرون... اینجوری بیشتر بهت مشکوک میشم که داری یک چیزیو مخفی میکنی و مشکوک میزنی.....
با کلافگی ناخوداگاه رو زمین چهار زانو شدم و به جونگهیون که با دقت داشت اطرافو زیر میزارو نگاه میکرد خیره شدم.... : ول کن ترو خدا دیگه... پیدا کردن من ابو نون میشه برات!؟
در همین لحظه که داشت به سمت میزی که زیرش بودم میومد صدای چند تا پسر تو سالن پیچید....جونگهیون کلاهشو پایین داد سرشو پایین انداخت و پشت به اونا روی یک صندلی نشست....
یهویی صندلیا عقب کشیده شد و بجای پایه هاش چهار جفت پای مردونه اومد زیر میز.... خودمو کشیدم وسط میز
چشام از فرط تعجب و تپش قلب نزدیک بود از حدقه در بیاد....
صدای خنده هاشون تو کل سالن پیچیده بود _ احتمالا بعد اون شب سختی که بالای سرت نشسته بودم این قهوه داغ خیلی میچسبه اما هیونگ تو فقط اب سفارش بده اوکی؟
دستامو محکم رو دهنم گذاشتم تا حتی نفسمم در نیاد...
یهو یکی از پسرا پاشو دراز کرد و پاش محکم خورد پشت دستام رو دهنم... هین خفیفی کشیدم و دستمو محکم تر روی دهنم فشردم خدایا خودت کاری کن زنده ازین جا برم بیرون....
_ اوپس ببخشید هیونگ متوجه نشدم اینقدر پات نزدیکه ....
لعنتی دهن منو با لنگ دراز این باید اشتباه بگیری؟
_ منظورت چیه؟
در همین هنگام رو میزی بالا زده شد
نه نه....
و یکدفعه چش تو چشم شدم تو دو جفت چشمای جونگ کوک....
با دیدنش هین خفیفی کشیدم.... میخواست داد بزنه که دستمو رو دهنش گذاشتم : نه نه لطفا خواهش میکنم.... زندگیم به این بستگی داره داد نمیزنی خوب!؟ وانمود کن من اینجا نیستم باشه؟
تهیونگ که الان تونستم صداشو تشخصیش بدم با تعجب گفت : چرا زیر میز موندی خبریه؟
اومد رو میزی رو بده بالا که جونگ کوک با شدت سرشو بالا برد و سرش محکم خورد به لبه میز : اخخخ
تهیونگ رو میزیو ول کرد و بلند شد : چیشد خوبی جونگ کوک سرت خورد به میز بذار ببینم....
_ نه نه من خوبم.... فقط.. فقط... اینجا....
خب بچها متن عزیزمو ک با کلی بدبختی نوشته بودم پاکیدم بجاش داستانو قرار دادم تا زود تر بخونید امیدوارم زیاد نظر بذارین تا پشیمون نشم از پاک کردن متنم 😁
یک مسئله دیگه که چند بارم گفتم بعضی پارتا نیاز به میکس داره از همه پارتام قراره بعضی صحنه های دوست داشتنیشو بذارم مث این میمونه از هرکدوم از اعضای بی تی اس در اون لحظه که داشته اون کارو تو رمان انجام میداده عکس گرفته شده و این خیلییییی میتونه تو جذاب شدن رمان کمک کنه....
البته قبل منتشر شدن هر پارت ب عنوان انچه خواهید دید قرار میدم 😎 و شما باید بگین که بنظرتون تو این صحنه چه اتفاقی میوفته.... پس به اپاراتم سر بزنید
و یک چیز مهممم تر قراره از اول اسفند کلاس اموزش زبان کره ای رو به طور رایگااان شروع کنم..... اگه میخواین بورسیه شین حتما باشین.....
دوستتون دارم نظرات فراموش نشه....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
عالی بود💜
خوب بود
میسی❤️
سلام عاجی کارت مث همیشه عالی بود😄
ودوچیز اونم اینکه اولا من اون میکس هاتو چجوری ببینم.دوم درباره اون اموزش زبان کره ای بیشتر توضیح بده چون من پاییم و
خیلی دوست دارم یاد بگیرم البته یکم یادگرفتم ولی دوست دارم کامل یاد بگیرم.😃😃😃😃😃😃😃
وممنون دستت درد نکنه😘
اولندش میسی 😍
دومنش میکسام تو کانال تلمه... اخر پارت دو رو نگاه کن.. سومنش زبان کره ای خودم هنوز دارم میخونم گفتم هرچی یاد میگیرمو به شما ام یاد بدم که خب از اول اسفند میگم چ کنیم ❤️
واو کپ کردم😂 اولا مرسی دوما مرسی سوما مرسی😘
سلام عاجی چطوری؟
داستانت عالیه🤩🤩🤩خیلی هیجانی و باحال داره میشه
و اینکه اون اموزش زبان کره چیه؟
ینی خودت یاد میدی؟
ممنون میشم بگی چون من قطعا شرکت مینمایم😁😁
اره خودمم هنوز دارم یاد میگیرم گفتم مطالبی ک یاد میگیرم به شما هم انتقال بدم ک بدون دردسر یاد بگیرین.... 😅 اخه خودم خیلی دردسر کشیدم 😂😂😂
اها اوکی آبجی😚
ممنون
واخ 😂
خعلی خو بود❤️❤️
خب بچها از اونجایی که تستچی فاصله بین خطارو نمیذاره فکر کردم تا چجوری مشکلو حل کنم از این به بعد هرکی حرف میزنه داخل () پرانتز قرار میدم و علامت مخصوص خودشو داره مثلا سوآه علامتش s
هودانگ h
جونگکوک jk
نامجون rm
جیهوپ Jy
تهیونگ teh
جیمین jim
جینjin
شوگا sh
فعلا کسه دیگه به ذهنم نمیرسه ❤️ باز اضافه شد خبر میدم
وای عالیه دستت درد نکنه💖💖💖😘😘😘😘
زود بزار پارت بعدی رو مرسی
یه سوال من جونگ هیون مال شاینی نمرده بود؟؟؟ داستانت عالی بود به سوالمم جواب بده💜💜
اره متاسفانه مرده💔
عالی بود من که خیلی خوشم اومد
عاشقش شدم
منتظر پارت بعدم
به تست منم سر بزن😊😉
عالی ادامه بده