
اینم پارت چهارم داستان و باید بگم توی پارت بعد...... بالاخره انتظارمون سر میرسه و بی تی اس عزیزمون وارد داستان میشه 😍😍😍😍😍
به سمت اتاقش رفتم گوشه اتاق کز کرده بود و زانو هاشو بغلش گرفته بود و سرشو رو زانو هاش گذاشته بود و شونه هاش میلرزید اشکای منم ناخوداگاه روی صورتم سر خورد .... باید میرفتم جلو و دلداریش میدادم یا میذاشتم تنها باشه....؟ ترجیح دادم برم جلو... اروم رفتم جلو با فاصله کنارش نشستم منم زانو هامو تو بغلم جمع کردم _ وقتی چهار سالم بود بابامو اعدام کردن... مامانمم همون شب جلوی چشمام خودکشی کرد.... هنوز خیس شدن پاهام از خون وقتی که وارد اتاقش شدم یادم نمیره سرشو بلند کرد و بهم نگا کرد... لبخند زدم به رو به رو نگا کردم از ترسم همونجا رفتم تو کمد خونمون بعد اینکه مامانم مرد سه روز تموم تو کمد خونمون کز کرده بودمو از لای کمد به جنازش نگا میکردم از ترسم بیرون نمیومدم منتظر بودم مامانم بیدار شه بیاد بغلم کنه از بوی جنازه همسایه ها درو شیکوندن اومدن تو خونه و بردنش اما پیدام نکردن همون شب دوست بابام که میفهمه مامانمم فوت شده چون میدونسته ی دختر دارن میاد خونمون ک پیدام کنه از صدا گریه هام میفهمه تو کمدم اما هر چی ازم میخواسته نمیومدم بیرون میگفتم دلم میخواد مث مامانم بمیرم دو روز تموم از لای در بهم خوراکی میداد و از پشت در کمد تکون نمیخورد... حرف میزد باهام میگفت اگه نمیخوایی بیایی بیرون عب نداره اما منم تنهات نمیذارم... تا زمانی ک حس کنی میتونی باهام دوست بشی و بهم اعتماد کنی از پشت در باهات حرف میزنم دو روز تموم باهام حرف زد از خودش گفت از اینکه چقدر واسش عزیزم.... تو اوج بچگی از حرفای قشنگش بزرگ شدم... یاد گرفتم هرچقدم ک سخت باشه میتونم از پسش بر بیام.... بهم یاد داد زندگی خیلی میتونه قشنگ تر از این حرفا باشه..... حتی اگه کل دنیام ام ولت کرده باشن بازم یکی هس ک وقتی خوردی زمین دستشو بگیری و بلند شی
اگه اون نبود منم الان نبودم... توی همون کمد از گشنگی و ترس جون میدادم ادمی ک از همه دنیا زده شده ادمی ک فک میکنه اخر خطه باید پیله تنهایشو حتی شده واسه ی بارم بشکونه ازش بره بیرون بعد میبینه چند نفرن ک منتظرش چند نفرن ک با عشق تموم هواشو دارن.... باید حتی شده ی بارم خودشو بسپره ب اونا تا بهش نشون بدن دنیا اونقدی ک فک میکردن ترس ناک نیست برگشتم سمتش که داشت نگام میکرد : جونگهیون اگه نمیومدم الان تو نبودی.... تا وقتی زنده ای میشه کمکت کرد اما برا ی ادم مرده هیچ کاری نمیشه انجام داد جونگهیون فقط کافیه بخوایی تا بهت یاد بدم دنیا چقدر میتونه قشنگ باشه
مث ی پسر بچه سه ساله بغض نگام میکرد دلم میخواست تا مدتی که اینجا هستم بتونم کمکش کنم عاشق زندگیش شه .... لبخندی زدم و به ساعت نگاه کردم شیش و نیم بود خونه تو تاریکی فرو رفته بود.... دستمو ب دلم گرفتم از صب هیچی نخورده بودم.... چیزی میخوری؟ با ساعدش سریع اشکاشو پاک کرد... و با صدای دورگه ای گفت : نمیخوام قرص میخوام سرم درد میکنه از جاش بلند شد و به سمت عسلی کنار تختش رفت از اتاقش رفتم بیرون از کابینت سه تا بیسکویت توی بشقاب گذاشتم و براش ابمیوه ریختم و رفتم تو اتاقش نشسته بود رو تخت و در جعبه قرصو باز میکرد جعبه رو از دستش گرفتم سرشو بلند کرد و نگام کرد به قرصای داخل جعبه نگاه کردم یکی گذاشتم تو بشقاب و دادم دستش بشقابو ازم گرفت رو به روش روی زمین نشستم و به گوشیم نگا کردم هنوز پنج دقه نگذشته بود که سرمو بلند کردم دیدم خوابیده بلند شدم از روی عسلی گوشیشو برداشتم اروم صفحشو روشن کردم قفل نداشت توی مخاطبین نگاه کردم یک اسم رو به نام داداش سیو کرده بود از اتاق بیرون رفتم و با شماره تماس گرفتم هنوز دوتا بوق نخورده بود که صدای یک پسر پشت گوشی پیچید _بله؟ _سلام _ببخشید شما؟ _من یکی از دوستای جونگهیونم اون وضعیت روحیش خوب نیست نمیتونم شب جاش بمونم میشه شما بیایین جاش بمونین؟. _ چیشده؟ مشکلی برا هیونگ پیش اومده؟ _ الان خوبه خوابیده میترسم اگه تنها بمونه مشکلی براش پیش بیاد _ اون الان کجاست؟ میشه ادرسشو بدین؟ _حتما من الان لوکیشن خونه رو میفرستم صبر میکنم تا بیایین بعد میرم
قطع کردم و بلافاصله با هودانگ تماس گرفتم _سلام سواه کجایی ؟ _ سلام ببخشید حواسم پرت شد به خودم که اومدم دیدم تاریک شده هوا پول و کارت همراهم نیست میشه بیایی دنبالم؟ _ سوآه من الان سئول نیستم.... چرا با گوشیت پول کارتو پرداخت نمیکنی؟ راست میگفت تو کره معمولا با گوشیشون پول تاکسیو پرداخت میکردن _باشه پس من حداقل تا دو ساعت دیگه خونه ام تو کی میرسی؟ بعد مکث کوتاهی گفت : تا ساعت دوازده بر میگردم _باشه فعلا پس _ شب بخیر مراقب خودت باش گوشیمو قطع کردم و یک سر ب اتاق جونگهیون زدم خوابه خواب بود اروم از اتاق بیرون اومدم و روی کاناپه نشستم
بعد یک ربع زنگ در زده شد به سمت در رفتم و درو باز کردم یک پسر با قد حدودا 180 و دقیقا تیپی ک برای اولین بار جونگهیونو _سلام با تعجب نگام کرد لبخندی زدم _ میدونم اشنا نیستم میشه بیایید تو؟ از جلوی در کنار رفتم بعد مکث کوتاهی وارد خونه شد _هیونگ کجاست ب سمت اتاقی که توش خوابیده بود اشاره کردم نگاهی به داخل اتاق انداخت و اروم اومد بیرون _ میشه قبلش حرف بزنیم؟ سرشو تکون داد ماسک و کتشو در اورد خیلی اشنا بود مطمئنن یک جا دیده بودمش اما یادم نمیومد کجا دیدمش روی کاناپه نشست رو به روش نشستم دستامو بهم فشردم _ نمیدونم شما کی هستین و چقدر به جونگهیون نزدیکین از اونجایی که تنهاکسی هستین که تو مخاطبینش اونو داداش سیو کرده بود پس حتما خیلی بهتون اعتماد داره _میشه بدونم نقشتون تو زندگیش چیه؟ _ ما باهم دوستای خیلی نزدیکی هستیم سرمو تکون دادم _ جونگهیون افسردگی خیلی شدید داره.... اونقد شدید ک از زندگیش بریده و دلش نمیخواد ادامه بده.... من امروز با کلی بدبختی و دردسر سعی کردم جلوشو بگیرم اما نمیدونم دوباره کی میزنه به سرش واسه همین نمیتونیم بذاریم یک مدت تنها بمونه.... رفته بود تو فکر و چهرش گرفته شده بود _ هیونگ امروز میخواست چیکار کنه؟ لبخندی زدم : تا وقتی ک خودش تصمیم میگیره میخوام این ی راز بمونه فقط لطفا امشب کنارش بمونین _ باشه لبخند زدم از جام بلند شدم _ من دیگ بر میگردم خونه گوشه لبمو فشردم با اینکه وحشت داشتم تنهاش بذارم اما مجبور بودم.... _ باشه نیاز نیست برسونمتون ؟ _ نه جونگهیون به شما بیشتر احتیاج داره _ پس خدانگهدار _ خدانگهدار دستگیره درو پایین کشیدم.... بهتر نبود به یکی از اعضای خود گروهش زنگ میزدم؟ میشد ب این پسره اعتماد کرد؟ _ببخشید برگشتم سمتش ابرویی بالا انداخت : بله چیشده ؟ _میشه اسمتونو بدونم؟ لبخندی زد _ تو چهرت استرسو میخونم میترسی با من تنهاش بذاری؟ احتمالا نمیشناسیم ..
لبخنده کجو کوله ای زدم لبخند زد _ خیالت راحت باشه.... چیزی نمیشه سرمو تکون دادمو از خونه بیرون اومدم وقتی از ساختمون بیرون اومدم نفس عمیقی کشیدم.... انگار یک کوه خیلی خیلی بزرگ از روی قلبم برداشته شده بود... خدایا هزار مرتبه شکر... ***** _سلام موهاش کاملا بهم ریخته بود و داشت با صورت رنگ پریده نگام میکرد _چیشده اونجا مشکلی پیش اومده؟ _ من هیچ کدوم از حرفای پدر و مادرتو و دوستاتو متوجه نمیشم.... باید چیکار کنم؟؟ دستمو به سرم گرفتم وااای کاملا یادم رفته بود اون بلد نیست حتی یک کلمه فارسی حرف بزنه... اگ منم برا اخذ بورسیه تاپیک میگرفتم الان وضعیت اونو داشتم..... _هر کارم کنی نمیتونی زبانو یکی دوروزه یاد بگیری بالاخره بهت شک میکنن ... _الان باید چیکار کنم؟ هوم؟ داشت گریش میگرفت.... _باید بیام کره.... همین فردا..... نمیتونم جایی بمونم ک حتی نمیفهمم چی دارن میگن خیلی اشفته بود _ با داداشم حرف بزن.... خودش کارارو درست میکنه بگو دوستم میخاد بیاد.... باشه؟ _باشه باشه امشب بهش میگم _پاسپورت و ویزا داری؟ _ پاسپورت دارم ولی ویزا نه ببین فکر میکنم ببینم با کی بری دنبال ویزا باشه؟ سرشو تکون داد کاملا بغض کرده بود *
یک شلوار جین و یک پالتوی گوگولی مگولیه دخترونه از تو کمد در اوردم.... پوشیدمش و جلوی اینه وایستادم.... دختر خوشگلی بود... کیوت و جذاب یک ارایش ملایم کردم... اینقد ک با لباسای هودانگ اینطرف و اونطرف رفته بودم... این جنبه جذاب خود الانمو ندیده بودم..... کلاه سفید پشمالوی کیوتی سرم کردم.... لبخند زدم... من الان ی شهروند کره ای بودم که ازادانه میتونستم تو کره راه برم و از تموم حقوقشون بر خوردار بشم... دوباره لبخند زدم.... کیف پول و کیف سوآه رو از توی کمد برداشتمو از خونه رفتم بیرون.... تموم دیشبو استرسه جونگهیون داشتم.... حداقل از دور باید میدیدم حالش خوبه.... نمیدونم درست بود نزدیکش بشم یا نه؟ بدش میومد یا بهم نیاز داشت؟ وقتی رسیدم جلوی اون ساختمونی ک هنوزم کاووسم بود از تاکسی پیاده شدم خبری نبود این ساعت صبح حتی مگسم تو خیابون گر نمیزد به ساعتم نگا کردم شیشو نیم بود با کدوم طرز فکر پاشدم این ساعت اومدم اینجا؟ حتی مدرسه هام این ساعت باز نمیشد.... بعد جونگهیون میخواست بیدار بشه.... طول خیابون تا اون ساختمونو شاید بیشتر از سی صد بار طی یک ساعت قدم زدم... کم مونده بود همسایه ها با این تصور ک مشکوکم زنگ بزنن ب پلیس... دیگ داشتم نا امید میشدم و میخاستم برم که از تو در شیشه ایه ساختمون جونگهیون و اون پسره رو دیدم که از آسانسور پیاده شدن.... شال گردنمو بیشتر روی صورتم کشیدم... همینی ک زنده بود کافی بود.... کنار یه درخت ایستادم وقتی از در اومدن بیرون با فاصله به رفتنشون نگاه کردم.... وقتی سوار ماشینی که جلوی در ایستاده بود شدن.... برگشتم و به راه خودم ادامه دادم... شاید براتون سوال پیش بیاد چرا نرفتم جلو؟ میتونستم کنارش باشم و حالشو خوب کنم..... اما متاسفانه... حس میکردم درست نیست زیاد از حد خودمو بهش بچسبونم فکر نمیکنم زیاد از این مسئله خوشش میومد.... شاید سرنوشت میتونست کاری کنه دوباره رو ب روی هم قرار بگیریم.... اما تا اونموقع دورادور هواشو داشتم و اگه نیاز داشت... با تموم وجود دستمو به سمتش دراز میکرد .... با صدای بوق یک ماشین به عقب برگشتم.... نمیدونم شاید هم سرنوشت همین لحظه قرار بود دوباره مارو سر راه هم قرار بده.... ❤️❤️ (خب دیگ امروز ی پارت دیگ ام ایشالا داریم ک دیگ بی تی اس میاد تو داستان 😑)
خب بچها اینم پارت چهارم بود از داستان خوشتون اومد؟ بنظرتون دوست جونگهیون کی میتونه باشه؟ حتما نظراتونو بگین و اینکه بگین نقش کدوم یکی از اعضای بی تی اس میخوایین که بیشتر از همه پررنگ باشه؟
از اونجایی که قصد ندارم این یک داستان کوتاه باشه و میخوام موضوعات زیاده عاشقونه... درام و حتی جنایی توش بگنجونم بنظرم داستان باید یک اسم متفاوت و قشنگ داشته باشه که تک باشه برای اسم داستان فکر کنین منم فکر میکنم تو چهار تا پارن بعدی از نظراتتون نظر سنجی میذارم خوب فکر کنین و تا چهار روز بعد پخش شدن این تست و بعد خوندن پارت پنجم حتما نظراتونو راجب اسم رمان بگید...
و در اخر دوباره بگم نامجونمونو فراموش نکنید.... تنکیو دوستان..... دوستتون دارم.... پگاه هستم با پنجاه یا هشتاد پارت از این رمان همراهتون هستم 😍 و البته اندازش بستگی به استقبالتون داره....😍❤️ امیدوارم خیلی خیلی خوشتون بیاد.... قراره سوپرایز های ویژه ای داشته باشم 😍❤️و در اخر ی داستان کوتاه قشنگ امروز صب نظرمو جلب کرد : یک کاکتوس قشنگ داشتم بعد یک مدت فهمیدم این با همه گلام خیلی فرق داره اون خیلی قوی بود اگه یک مدتم بهش نور و اب نمیرسید بازم طوریش نمیشد با خودم گفتم چقدر خوب کم کم کمتر بهش رسیدگی کردم چون قوی میدیدمش بعد ی مدت رفتم جاش دیدم وای اون ریشه هاش پوسیده فقط ظاهرشو قشنگ نگه داشته بود.... مواظب قوی های زندگیمونم باشیم.... ادما هرچقدرم ک قوی باشن.... یک روز کم میارن و پژمرده میشن.... شاید ظاهرشونو خوب نگه دارن... اما... اما این قلبشونه که...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشرهههه
اگه مامانم تا الان نزده تو سرم بخاطر اینه که گریه من صدا نداره چرا انقدر غمگین کردی داستانو بخدا می کشمت زندت نمیزارم این نظره پارت قبله یادم رفت بزارک اینجا گذاشتم
وقتی توی پارت قبل خوندم که پست های نامجون کم تر بقیه است خیلی ناراحت شدم کاش منم اینیستا داشتم و توی پیجش همایتش می کردم🤧
ازنظر من ایم داستان اگه به جای آن دیگری هم باشه شاید قشنگ باسه عاااااالیه حس خوبی بهم دست میده وقتی میخونم مرسی و نقش همه اعضای بی تی اس پررنگ باشه 😁🥰🥰💔🖤❤
خیلی گریه کردم با این پارته😭😭😭😭😭
الانم دارم گریه میکنم🥺😭
گریه نداره که 😢
سلام عاجی عالی بود تنکس❤
واینکه من عاشق چال گونه واون رپ فوق العاده نامجون هستم مگه میشه فراموشش کنم.😄😄😄😄😄😄
واینکه به نظرم تو بی تی اس نقش همشون پرنگ باشه هیچ کدومشون رو از قلم ننداز چون واسه ما آرمی ها همشون فوق العاده هستند.😀😍😍😍😍😍
اسم رمانت هم چون میگی همه ژانر هارو داره به نظرم یه چیز متفاوت که هیچ ربطی به اصل داستان نداره ولی مخاطب رو جذب
باشه مث تیله.سرنوشت.بازگشت.آتاری و...
کلا هرچیز متفاوتی که مخاطب رو جذب کنه😁 😁😁😁😁😁
مرسی ازداستانت دستتم درد نکنه
اها میتونی اسم خودت یعنی پگاه رو هم رو رمان بزاری عالی میشه😊
چال گونه... واوووو این اسم فوق العادس برا رماناااا 😑 ب یاد چال گونه نامجون اقا رفتم اسو تغییر بدم...... کپی اسم پیگرد قانونی دارد 😡 من وکیلم بگمااا 😁😂 شوخی میکنم...
اره من از صبحی همش اهنگ چال گونه رو گوش میدم... 😍
اهوم چال گونه هم واسه رمان عالیه😃😃😃
اوم راستی کدوم اهنگ چال گونه بگو ماهم بگوشیم😂
راستی منم از وکالت خوشم میاداگه کسی کپی کرد من پیگرد قانونی میکنم😂
عالی بود و اینکه من هیچوقت نامجون رو فراموش نمیکنم
منم همینطور 🙏❤️
هرکی راجب شخصیت اصلی ی چیزی میگه 😑 کیو اخر انتخاب کنم؟
نامجون؟ داستان خیلی شیرین و قشنگ میشه 😍 ی عشق خیلی دوست داشتنی
جونگکوک؟ شاید یکوچولو طنز شه چون جونگکوک شیطونه مردی ک مث بچها میمونه اما عشقش خیلی پاکه و واقعا عاشقه
جیمین... خب داستان مث ی راز میشه که نمیتونم بگم چون جیمین یک قابلیت متفاوت تر از بقیه داره.... فکر نمیکنم با جیمین داستان قشنگی از اب در بیاد..... جیمین بیشتر میتونه به عنوان محافظ و راهنمای شخصیت اصلی.. نقش ایفا کنه
یا جونگهیون؟ داستان غم انگیز میشه....
داستان اصلی مد نظرم هست اما پایان داستان با انتخاب هر شخصیت متفاوت میشه.... انتخاب کنیددد 😁
پارت بعد هم منتشر شده...
سلام اجی پگاه داستانت عالیههههههههههههههههه هرچی بگم کمه😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍به نظر من دوست جونگهیون یکی از پسرای بنگتنه😍😍
اینکه کدوم نقشش بیشتر باشه من نظری ندارم بنظرم همشون عالین😊😊😊ولی بنظرم نامجون😍رو بیشتر ت دید کن تا همه قدر وجودشو بفهمن😚😚
ب دوستام هم معرفی میکنم حتما☺😚😙😗