سلام سلام 😘😘😘😘😘 پارت ۳ هم اومد😍😍😘😘 از این به بعد با این اکانتم داستان رو مینویسم❤💖💚🌻💜💕🧡
از زبان آلیا : منم میتونم بیام😀 . مرینت : نمیدونم ، سفر خطرناکیه ، حتی ممکنه با هرچیزی روبه رو بشیم🤔 . آلیا : ولی خودت گفتی دونفر از هردو سرزمین باید باشن اگه من نمیتوم تو هم نمیتونی بری . مرینت : آره ، راست میگی ، ولی درواقع من گفتم دو نفر از هردو سرزمین که مشهور باشن و باهم فامیل باشن ، پس من و اه ه ه ه دوست ندارم بگم ولی منو و جیمز باید با هم بریم 😩 . جیمز : من که مشکلی ندارم🤗 ، راستی آبجی ببخشید که اونجوری باهات حرف زدم😔😪. مرینت : جیمز 😳 از تو بعدیه عذرخواهی کنی😳 ، ولی باشه میبخشمت😁 . بعد هردو هم دیگه رو بقل کردن . آلیا گفت : باشه، ولی سعی کن زود زود برام نامه بنویسی😉 . مرینت : باشه آلیا😄. بعد جیمز و مرینت از پدر و مادرشون اجازه گرفتن ، پادشاه تام اولش مخالفت کرد ولی بعد مرینت توضیح داد که به خاطر چه دلیلی میرن تا سنگ رو پیدا کنن ، بعد هم پادشاه تام قبول کرد و هردو وسایلاشون رو جمع کردن و ماجراجویی رو آغاز کردن
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)