
ببخشید اگر زیاد شد این پارتش😅💔۲تا پارتو تو ۱پارت کردم 😐💔
@:«دکتر..دکترر؟.»#:«دکتر نیس فکنم.»&«خب ما الان کجا بریم؟»...از سرو صداهاشون فهمیدم کیا هستن وای نه😐💔... _«فکنم اعضا هستن آره خودشونن»خواست بلند شه...+«نه بلند نشو..مگه نمیگی سرت گیج میره خب می افتی زمین:|..بعدشم پات هنوز بهتر نشده..»..داد زدم+«دکتر نیستن رفتن😐بیاین اینجا»یهو یکی شون اومد جلو در جیمین بود:«بچه ها بیاین اینجاست» اومد تو اتاقو رو کرد به من :«سلام خانم ا/ت..»+:«سلام»بعدش رفت کنار تهوینگ جیمین:«سلاامم چطوری؟» یهو بقیه اعضا اومدن تو اتاقو یکی یکی سلام دادنو رفتن کنار تهوینگ منم سرمو پایین کردمو سریع تند تند شروع کردم به جواب دادن((چند دقیقه بعد))..اه..بلاخره تموم شد 😃..چقدر سرو صدا میکنن 😂😐💔..تبلتو روشن کردمو شروع کردم به خوندن مطالبش...ولی حوصله خوندنش رو نداشتم برای همین چند خط با بیمیلی خوندمو بعدش بستمش گذاشتمش کنارو گفتم:«حالا من هیچی:|..به تهوی...»تهوینگ چشماش درشت شد تعجب کرد که دارم با اسم صداش میکنم... اه..هواسم کجاست.. ا/ت:«امم...به دوستتون رحم کنید تازه حالش بهتر شده:/یکمی آروم تر°-°»جیهوپ:«چشم من از طرف اینا بهتون قول میدم که آروم باشن»جیمین:«یکی میخواد به خودت قول بده 😂..»نامجو:«پسراا😐💔»نمیدونستم بخندم از دستشون 😐یا کلافه باشم که به حرفم گوش نمیدن😂جین به ساعتش نگاه میکنه:«اوه اوه دیرمون شد باید بریم..»نامجو:«آخ آره خب بای بای»یکی یکی بای بای کردنو رفتن..رو کردم به تهوینگ و گفتم:«تو چطوری سرت نمیره؟😐»_«دیگه عادت کردم 😂تو هم باهاشون چند روز باشی عادت میکنی:)..عالین فوقالعاده هستن 😂»با این حرفش هر دو مون زدیم زیر خنده....به ساعتم نگاه کردم حدود یه نیم ساعتی از موقعی که دکتر رفته بود گذشته بود...تبلت رو روشن کردمو دوباره شروع کردم به خوندن مطالبش..گوشیم زنگ خورد نگاه کردم جولیا بود..اومدم جواب بدم دیدم تهوینگ خوابش برده برای همینم از اتاق رفتم بیرونو جواب دادم +«الو سلام جولیا»_«سلام ا/ت چطوری؟..اومدی بیمارستان یادم بنداز جزوه امروزو ازت بگیرم یکی از بچه ها زنگ زد بهم گفت منم بهش گفتم از تو میگیرم..راستی دیروز یادم رفت ازت بپرسم..چیکار میکنی با کارآموز بودنت؟..کمپانی خوش میگذره؟...بد موقع که زنگ نزدم؟..زدم؟»+:«خوبم تو چطوری خاله حالش چطوره؟...یکی میخواد یاد من بندازه:| اگر یادم موند چشم..هعی بدک نی:/..نه بابا.. بیکار بودم....»_«منم خوبم خاله هم خوبه الان از پیشش اومدم...عه یعنی چی بیکار بودی؟..مگه امروز روز اوله کارآموزیت نیست؟»+«او اوکی...هست ولی دکتره براش کار پیش اومد بهم چند تا برگه داد که حلش کنم بعد رفت فکنم چند دقیقه دیگه سروکلش پیداشع:|..دکتره انقدر بد اخلاقه با من..خیلی بَده اصلا دوستش ندارم-_-..» _«خب خانم کیم ا/ت وقتی کمپانی بینگ هیت قبول میشی همینه دیگه..راستی به پسرای من زیاد نزدیک نشوهاا..خط قرمز منن :|..»خندیدم _«هر هر..همین که گفتم ببینم نکنه..» +«اتفاقا الان پیش یکی شونم..
_«جان من؟راست میگی؟..اهم اهم..زود تند سریع ازش دور میشی همین الان بدو..امم..حالا پیش کدومشونی؟ :|»+«خیلی خب باشه بابا:/....نمیگم..تا توباشی خط قرمز برای من رسم نکنی..»بعد گوشیو قطع کردمو برگشتم تو اتاق و به ادامه کارم مشغول شدم (1ساعت بعد)از زبون آ/ت:دکتر اومدو منم رفتم پیشش و برگه ها رو بهش دادم گذاشت رو میزشو گفت بعدا یه نگاه بهش میندازم انگار اعصابش خورد بود از یه چیزی...باهم رفتیم تو اتاقی که تهوینگ اونجا بود تهوینگ رو داشت معاینه میکرد(تهوینگ) منم داشتم خوب به معاینه کردنش نگاه میکردمو به حرفاش و سوالایی که از تهوینگ میپرسید گوش میدادم...چند دقیقه بعد معاینه تموم شد و به تهوینگ گفت که فردا میتونه دیگه از تخت بیاد پایینو راه بره اما نمیتونه تا یه هفته برقصه و نباید زیاد به پاش فشار بیاره...((۳ساعت بعد))..بلاخره این ۵ساعت عذاب تموم شد و یه نفس راحت کشیدم^-^...من به این ۵ساعتی که میرم پیش دکتر کار آموزی میگم ۵ساعت عذاب آورد:|..از کمپانی اومدم بیرونو یه تاکسی گرفتم رفتم بیمارستان که هم خاله رو ببینم و هم جزوه جولیا رو بهش بدم..دمه بیمارستان پیاده شدمو رفتم تو بیمارستان..جولیا رو پیدا کردم با عصبانیت اومد طرفم و گفت:«سلام حالا دیگه گوشیو رو من قطع میکنی آره:|..جزوه رو بده ببینم»..بعد دستشو دراز کرد طرفم +«سلام..آخه دکتر یهو اومد:/»بیا بعد از تو کیفم جزوه رو در آوردمو دادم بهش _«ممنون..آهان..دکتر اومد..خب خب این دفعه رو دلیلت رو میپذیرم اما دفعه دیگه نچ خانم دکتر.. راستی نگفتی پیش کدوم یکی از پسرام بودی؟»من همینطور که راه افتاده بودم به طرف اتاق خاله جولیا هم داشت دنبالم می اومد+«خواهش..اوو چشم فرمانده..نچ نمیگم».._«تا نگی دست از سرت بر نمیدارم»در اتاقو باز درمو رفتم تو اتاق جولیا بیرون وایساده بود +«هعی.. باشه..پیش تهوینگ بودم..خودت خواستی بگمااا نگی اومدم پُز دادم:|»دیدم تا اسم تهوینگ رو گفتم خشکش زدو هیچی نگفت و سرجاش موند..منم درو بستم به روش و برگشتم سمت خاله..خاله بیدار بودو داشت مارو تمام مدت نگاه میکردو لبخند میزد..+«سلام خاله جون..چقدر دلم براتون تنگ شده بود..
..(1 روز بعد) صبح بلند شدمو صبحونمو خوردمو لباسمو عوض کردم و رفتم دانشگاه..وارد کلاس شدم...اوه هو..جولیا خانمم..بهش یه دستی به نشونه سلام تکون دادم اما محلم نذاشت!..منم رفتم با ناراحتی سر جام پیش مین هو نشستم..بهم سلام کرد منم جوابشو دادم _«امم..نارحت شدی چون جولیا جوابتو نداد؟..منم وقتی جوابمو نمیدن ناراحت میشم»بعد یکم اومد نزدیکم..+«انتظار دارین خوشحال بشم جوابمو نداد:/..خب همه ناراحت میشن»بعد یکمی رفتم اونور.._«آخه..»یهو استاد اومدو نتونست حرفشو بزنه ((بعد از کلاس)) دانشگاه تعطیل شد هرچی چشم انداختم جولیا رو پیدا نکردم که باهاش حرف بزنم و ببینم چرا اینجوری شده از دیروز ولی اشکالی نداره بعدا بهش زنگ میزنم... رفتم کمپانی..به موقع رسیدم در زدم.._«بفرمایید»دروباز کردمو وارد اتاق شدم و درو بستم..دکتر تا دید منم اخم کردمو برگه ای که دستش بود رو پرت کرد طرفم 💔 برگه روی زمین افتاد دولا شدمو برش داشتم و نگاهش کردم ی..یعنی چی چرا همه رو غلط گرفته...حتی اون سوال آسونا رو هم که جوابش مثل آب خوردن بوده رو هم غلط گرفته💔..+«آ..آقای دکتر چرا همه شو غلط گرفتید اینا که..» _(با داد):«چون همش غلط بودد..تو هیچی بلد نیستی...هیچییی.. حتماً با پول اومدی بالا آره؟..چون اگر خودت می اومدی بالا حداقل سوال ۱رو اینطوری نمینوشتی..اصلا غلط نمی نوشتی..بی سواد..هه بعد میخواد دکتر شه...آرههه..منم گذاشتم تو دکتر شی..جای تو اینجا نیس...تو باید بری و از تصمیمی که گرفتی برای دکتر شدنت تجدید نظر کنی...تو اینجا جایی ندارییی..من به بچه های بی سواد درس نمیدممم..تو بدرد هیچی نمیخوری...برو بیرونن»گریم نمیزاشت حرف بزنم +:«آ..آخه..»_«نشنیدی چی گفتم؟..نکنه کَ.ری؟..برو بیرونننن»بعد اومدو درو برام باز کرد برگه رو تو دستم فشار دادم و از اتاق اومدم بیرون داشتم گریه میکردم..چرا دکتره با من اینجوری میکنه 💔...شاید واقعا من هیچی بلد نیستم..شاید واقعا من بدرد هیچی نمیخورم شاید..داشتم راه میرفتم تو راه رو و گریه میکردم برگه توی دستمو انقدر فشار داده بودم که لبش دستمو بریده بود و برگه مچاله شده بود...از اینکه تو سالن گریه میکردم خجالت میکشیدم چون کارمندا داشتن منو میدیدن رفتم توی یکی از اتاق های اونجا درو بستم و کنار در نشستم صدای هق هقام اتاقو پر کرده بود..یعنی از کار آموزیم شانس نیاوردم 💔..اون از خانواده اون از دوستام اون از جولیا و خالم اینم از دکتره..شاید من واقعا بدرد هیچی نمیخورم..شاید من..(از زبون تهوینگ)داشتم از تو سالن رد میشدم میخواستم برم ا/ت رو ببینم و ازش بخاطر دیروز برای باند بستنش تشکر کنم البته این بیشتر یه بهونه بود چون دلم براش تنگ شده بود و میخواستم هرچه زود تر برم ببینمش یهو صدای گریه ی
یه نفرو شنیدم وایسادم و یکمی دقت کردم صدای ا/ت بود انگار داشت با خودش حرف میزدو گریه میکرد در اتاقو زدمو رفتم تو و درو بستم روی زمین نشسته بود و داشت گریه میکرد اشکاشو پاک کردو نگاهم کرد+«عه..شمایین»از زبون آ/ت:«یهو در زدن بعد از چند دقیقه در باز شد و یکی اومد سریع اشکامو پاک کردم نگاه کردم دیدم تهوینگه اومد تو و درو بست و گفت «دوباره گریه؟..حرف دیروزمو یادت بیار :|..»بعدش اومد کنارم نشست سرمو پایین انداختم..از زبون تهوینگ:با دستم زیر چونشو گرفتمو سرشو آوردم بالا و گفتم:«یه خانم دکتر هیچ وقت سرشو موقعه ایکه من هستم پایین نمیکنه مخصوصاً شما..»...بعد بلند شدمو دستمو سمتش دراز کردم _:«بلند شو ا/ت!»با این حرفم ا/ت با تعجب نگاهم کرد +:«چه زود خودمونی شدیناا..خب منم خودمونی میشم..»_:«باشه تو حالا بلند شو»..دستمو گرفت با یه دستش..بعدش بلند شد..دستش چه سرد بود احساس کردم دستم نم دار شد دستمو نگاه کردم خونی بود نگاه کردم به کاغذی که تو همون دستش بود اونم خونی بود.._:«دستتو بیار جلو همون دستی که اون کاغذه توشه» +:«چرا؟»بعد دستشو آورد جلو و بعد بازش کرد دستش خونی بود دستمالی که تو جیبم بود رو در آوردمو گذاشتم روی زخم دستش اینو بگیر بعد دستشو مشت کردم دستشو اورد پایین و گفت:«م..مرسی»اشک توی چشماش پرشده بود اما لبخند میزد 💔..رفتم جلو و بغلش کردمو گفتم: میتونم یه خواهشی ازت کنم؟....از زبون آ/ت:«یه دفعه ای تهوینگ اومد جلو و ب.غ.ل.م کرد توی ب.غ.ل.ش احساس آرامش داشتم....اما یه حسی بهم میگفت این آرامشه زیاد موندگار نیست!..بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم یکمی آروم شده بودم....{آنچه خواهید خواند=ببینین من این کارو تا نصفش رفتم تا آخرشم میرم...من پای هدفم میمونم!...بمو زدم به دریا و گفتم....عذیت نکن دیگه اه لوس شدیاا..بنظرم پسر خوبیه!...همه تلاشتو کن چون اگر نتونی بد میبینی!..}
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود اجییی😍😍😍😍
مثل همیشه😍😍😍
مرسی عسلم ❤️🌟💜😍
عالییییییی منتظر پارت بعدی هستم
مرسی مرینت جان 😗😂
کمــپانی 𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕤𝕜𝕪💛🙃 کـارامـوز میـپزیرد🧚🏻♀️✨
سـلام میـخوای ایـدل شی؟🧚🏻♀️✨
خـب بیـا تـو کمـپانی 𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕤𝕜𝕪💛🙃 فقــط لازمــه اودیـشن بـدی و بعـد از چنـد روز...🧚🏻♀️✨
توضیــحات بیشـتر تــو تسـت کمپانی 𝔹𝕝𝕒𝕔𝕜 𝕤𝕜𝕪💛🙃 کارآموز قبول میکنه!! هسـت🧚🏻♀️✨
ببخــشید اگــه بخــاطر تبــلیغ نــاراحت شــدی🧚🏻♀️✨
نه گلم عادت کردم دیگه 😂😐
امم برای آودیشنش باید از خودت شعر بگی؟😐اگر اینطوری نیست!من میام 😗
نه گل چه حرفا! ممنون^-^
عالی💛🖤
میسی کیوتی ❤️🌟💜
وایی عاجی پارت بعدو بزاررر🌹🌺
چشم نفس آجی فردا صبح میزارمش 😗
🥺🥺
وایی خیلی دیره ای کاش امشب میزاشتی
هنوز ننوشتمش 💔
امروز زیاد حالم خوش نی برعکس امتحانم دارم باید مثل چی بخونم 💔آخر شب مینویسمش فردا صبح میزارمش💜❤️
مرسی عصلم
داستانت به نظر خوب میاد میخوام بخونمش. ژانرش چیه؟
اوو😍🐥♥️
ژانرش=غمگین عاشقانه رمانتیک یکم مافیایی انگیزشی و هیجانی🥺
خلاصه بگم 😐هرچی بد بختیه سر ا/ت و تهوینگ میارم 😐داستان هنوز اون جاهای هیجانیش و اصل کاریش شروه نشده داره میشه 😁💜
چه باحال حتما میخونمش😉
میسی ❤️🌟