
با کمک آیلین خودش رو برای مهمونی شب اماده کرد میلی نداشت که آیلین کمکش و برعکس، آیلین مشتاق بر حاضر کردن ا.ت بود نمیزاشت خودش کاری انجام بده و تمام تصمیمات رو برای اون دختر گرفت گویی ا.ت، عروسکی گوش به فرمان صاحبش است ... لباسش رو بار دیگه توی آینه چک کرد و به طرف پذیرایی رفت بک اه مشغول حرف زدن با آقای چا بود ولی وقتی که ا.ت رو دید بقیه حرفش رو خورد چشمانش از زیبایی دختر روبه روش می درخشید . ولی دختر از اون نگاه ها خوشش نمی امد تصمیم گرفت تا بک اه رو به خودش بیارد ا.ت : بک اه شی بابت تاخیر متاسفم ، بهتر نیست بریم ؟. بک اه خودش رو جمع و جور کرد بک اه : بله بفرمایید . ... بعد از رسیدن به سالن و ساکن شدن سر میزشون بک اه از ا.ت خواست که منتظرش بمونه ... بعد دقایقی انتظار نگاه های خیره یک نفر رو روی خودش حس کرد به گمان اینکه بک اه هستش توجهی نکرد ولی دیگه کلافه شد و برگشت و صاحب نگاه ها رو دید ،فکر نمیکرد که اون هم تو این مهمونی باشه برای همین کمی تعجب کرد تهیونگ بود ، بعد گره خوردن نگاه هاشون به هم تهیونگ به سمت ا.ت امد ، ا.ت سر تا پای تهیونگ رو انالیز کرد تیپش با همیشه متفاوت بود اون هیچ وقت کروات نمی بست ولی الان کروات مشکی رنگ که تیپش رو جذابتر و کامل تر میکرد خودنمایی می کنه با دیدن این صحنه یاد خاطراتش با تهیونگ افتاد همون اوقاتی که بخاطر مشاغل کاری پدر هاشون مجبور بر زندگی با هم بودند (فلش بک 4سال پیش : صدای داد تهیونگ تا اتاق ا.ت هم میومد . از اتاقش خارج شد و راه اتاق تهیونگ رو پیش گرفت در زد کسی جوابش رو نداد ولی میدونست تهیونگ داخله رفت داخل رو یه تختش نشسته بود سعی کرد خنده اش نگیره . ا.ت: یااا کیم تهیونگ چی شده چرا پکری .تهیونگ دوباره صدای دادش بلند شد : هزار بار ب مامانم گفتم من کروات نمی بندم دوست ندارم . ا.ت دیگه توانی برای پنهان کردن خنده هاش نداشت و پقی زد زیر خنده .تهیونگ : یاااااا ا.تااا چرا میخندی ها .خودش رو کنترل کرد کروات رو از دست تهیونگ کشید بیرون بلندش کرد و جلوی آینه وایستوندش خودش هم روبه روش و شروع به بستن کروات کرد بعد از تموم شدن کارش از جلوی آینه کنار رفت تا تهیونگ بتونه راحت خودش رو ببینه . ا.ت: ببین چقدر بهت میاد به نظرم جذاب تر شدی . تهیونگ اولین باری بود که میشنید ا.ت بهش میگفت جذاب قلبش جوری تند میزد که شاید ا.ت هم میتونست صداش رو بشنوه کنترلش رو از دست داد و دختر رو به روش رو به آغوش کشید . پایان فلش بک )
موزیک ملایمی درحال پخش بود کم کم زوج ها به وسط سالن رفتند ، تهیونگ متمئن نبود اما باید برای عضر خواهی از ا.ت کاری میکرد تنها چیزی که به زهنش رسید رو عملی کرد دستش رو جلوی ا.ت گرفت تهیونگ : افتخار می دید بانو ؟ . تا حالا انقدر رسمی و مسخره با ا.ت حرف نزده بود خودش هم خنده اش گرفته بود ، دستش هنوز جلوی دختر مونده بود ا.ت هیچ حرکتی نمیکرد و فقط به تهیونگ نگاه میکرد خواست دست تهیونگ رو بگیره که دستی مانعش شد ، دختر و پسر داستان ما به صاحب دست که بک اه بود نگاه کردن بک اه : ا.ت شی شما الان پار.تنر من هستی . ا.ت از تهیونگ فاصله گرفت ا.ت : بله شما درست میگید بک اه شی . تهیونگ بدجور اعصبانی و ناراحت شد از اونجا دور شد به سمت ماشینش رفت راننده خواست سوار ماشین شه که اجازه نداد و خودش ماشین رو روند ... در خونه روبه روش رو زد خونه که نه ویلا در خونه باز شد و خانم مسنی در چهار چوب در نمایان شد اجوما : تو ا.تی درسته خیلی جوونی که . ا.ت سری به نشانه تایید حرف زن تکون داد : بله خودمم ، نگران نباشید مشکلی با کار کردن ندارم . اجوما ا.ت رو به داخل راهنمایی کرد اجوما: نگران تو نیستم نگران اینم که نتونی خوب کار کنی . ا.ت با شنیدن این حرف کمی ناراحت چه انتظاری داشت اون به عنوان خدمتکار امده نه به عنوان صاحب خونه یاد روز هایی که با خدمتکارای خونش بد رفتاری میکرد افتاد قطر اشک سمجی از گوشه چشمش چکید سریع پاکش کرد اجوما : بیا بریم به خانم معرفیت کنم . به طرف پذیرایی رفتن یک خانمی که به نظر میرسید همسن همون اجوما هست روی مبل نشسته بود و داشت کتاب میخوند اجوما : خانم خدمتکار جدید امد ، ا.ت معرفی میکنم خانم پارک همسر آقای پارک . ا.ت تعظیم کرد خانم پارک بدون اینکه سرش رو از توی کتاب دربیاره آروم طوری که صداش رو بشنون لب زد: کارت رو شروع کن . ... چند ساعتی از شروع کردن کارش گذشته بود وسایل تمیز کاری رو برداشت تا به اخرین اتاق بره از اتاق خارج شد صدای دوتا پسر میومد که هی نزدیک تر میشد
+: چه عجب یادی از ما کردی اقای کیم . _: یااا ما همین پریشب هم رو دیدیم . صدای نفر دوم براش کاملا آشنا بود ، صدای تهیونگ بود اون اینجا چکار می کرد ؟ خواست دوباره به همون اتاقی که ازش خارج شده بود بره ولی دیر بود تهیونگ : ا.ت ؟. به طرفشون برگشت دلیل حضور تهیونگ رو در این خونه فهمید ، پارک جیمین بعد ا.ت صمیمی ترین دوست تهیونگ بود و خود ا.ت هم باهاش دوست بود ، اینحا خونه اون بود ، وضعیت برای ا.ت کاملا شرم اور شد جیمین چی فکر میکرد تهیونگ چی ؟ دختری که همه میگفتند تو ناز و نعمت بزرگ شده الان خدمتکار خونه دوستش بود تهیونگ : تو اینجا چکار میکنی ا.ت ؟ چرا این لباسارو پوشیدی ؟ ا.ت نکنه توو ... نگو که شغلی که میگفتی خدمتکاریه ؟ درسته ا.ت حرف بزننننن . صداش به قدری بلند بود که کل خونه رو گرفته بود باز هم شروع به دادو بی داد کرد : ا.ت با توامممم حرف بزنننن . ا.ت سرش رو پایین انداخت توانایی حرف زدن رو نداشت پس سکوت رو ترجیح داد کم کم تمام اعضای خونه جمع شدند اجوما امد و جیمین سعی بر آروم کردن تهیونگ داشت ، تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و باهم از اونجا خارج شدند
چند دقیقه ای بود که هردوشون ساکت بودن بارون بهاری دوباره شروع به باریدن کرده بود ، بلاخره تهیونگ دست از تند روندن ماشین برداشت و اون رو پارک کرد صداش دوباره به اوج رسید ولی اینبار رویه ا.ت اثری نداشت تهیونگ : چراا وقتی بهت گفتم خودم کمکت میکنم قبول نکردی فکر میکنی اینجوری کار درستی کردی که خدمتکاری مردم رو میکنی هاااااا یچیزی بگو ا.ت چرا خدمتکار چرا اینکارو میکنی چرا رفتی خونه جیمین ؟. ا.ت سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه و موفق هم شد خیلی ریلکس جواب داد : به تو چه. تهیونگ : چی ؟. ا.ت تو تخم چشم های تهیونگ زل زد جوری که تا حالا حرف نزده بود خیلی پرو و شمرده شمرده جواب داد : گفتم به تو چه ! تو مگه چکارمی ؟. تهیونگ کاملا از این رفتار ا.ت تعجب کرده بود اون تاحالا اینطوری نبوده حتی اگه کسی باهاش بد رفتاری میکرد ، ا.ت از ماشین پیاده شد تهیونگ هم دنبالش تهیونگ : وایسا ا.ت ، ا.تتتت وایسا . سریع رفت و دست ا.ت رو گرفت بردش به سمت ماشین و نشوندش خودش هم نشست و حرکت کرد ... رود خونه هان جایی پر از آرامش جایی که میتونه مناسب اون مکالمه باشه هردو روی نیمکت نشستن تهیونگ : خیلی تغییر کردی . ا.ت حرفی نزد تهیونگ : ا.ت منو تو خیلی وقته همو میشناسیم و باهم دوستیم تاحالا حتی باهم دعوا هم نکردیم ولی از چند روز پیش که اون اتفاق افتاد باهام حرف نمیزنی میدونم که تقصیر منه ولی من تنبیهمو شدم لطفا ببخشم بابت امروز هم متاسفم کنترلمو از دست دادم دیدمت اونجوری . ا.ت : منم متاسفم نباید اونجوری حرف می زدم . «صدایم کن،نگاهم کن، که عشقت کرده ویرانم دو چشمان قشنگت ، آتشی افکنده بر جانم تو ای مه روی زیبایم ، بکش دست نوازش را که همچون بره آهویی ، دوچشمت کرده حیرانم»
روز ها مثل ابر سپری میشدند اما بهار همچنان باران هایش را وحشیانه بر زمین فرو می فرستاد همچو حاکمی ظالم با فرمان بردار هایش ، ا.ت و تهیونگ مثل قبل باهم به عنوان بهترین دوست های هم بودند با اینکه در دل هم رو به عنوان دوست نمیدیدند اما چاره ای نبود هردو از بیان احساساتشان حراس داشتند ... نفس نفس میزد دستانش رو روی زانو هایش گذاشت تا نفسی تازه کند ، ساعت مچیش رو نگاه کرد بیست دقیقه به شروع کلاس مونده بود خیالش راحت شد و دوباره شروع به دویدن کرد ، از خونه ایلین تا مدرسه راه زیادی بود که ا.ت هر روز این راه رو می دوید و بعضی وقت ها با اتوبوس این مسیر رو طی میکرد ، بلاخره به مدرسه رسید جلوی در تهیونگ رو دید صداش زد تهیونگ برگشت و با دیدن ا.ت لبخند مستطیلی شیرینی روی لب هاش نقش بست ، ا.ت به سمت تهیونگ رفت ا.ت : میستر کیم صبحتون بخیر . تهیونگ از مدل حرف زدن ا.ت خنده اش گرفت تهیونگ : صبح شماهم بخیر . ا.ت خندید ، دست تهیونگ رو گرفت و باهم به داخل کلاس رفتند ... وارد کلاس شد ولی جوع مثل همیشه نبود انگار همه مشغول تماشای چیزی بودند با ورود ا.ت به کلاس همهٔ نگاه ها به سمت او برگشت ، بعضی ها با تعجب بعضی ها هم با نفرت به ا.ت نگاه می کردند صدای کلاس بلند شد -: ا.ت تو واقعا خدمتکار شدی ؟. +:یااااا چطور تونستی گولمون بزنی و نگی پدرت ورشکسته شده ؟ . _: یعنی الان لی ا.ت دختر یکی از بزرگترین مردای کره هیچی نداره ؟. سوال هایی می پرسیدند که ا.ت روز های اول از خودش میپرسید ، ا.ت حسابی گیج بود چی شده ؟ یعی بچها چجوری فهمیدن ؟ از حجم سوال های بچها خسته شد دستش رو روی سرش گذاشت و جیغ زد : یااااااا بستهههه بهم بگید چی شدههههه.
می هی با چشم های اشکی که معلوم بود خیلی جلوی خودش رو گرفته تا گریه نکنه به طرفش امد و گوشی رو دقیقا جلوی چشم های ا.ت قرار داد و ویدیوئی رو پلی کرد ، ویدیو همه چیز رو به واضحی نشون میداد ا.ت درحال تمیز کردن بود ا.ت : اینو از کجا اوردی ؟. می هی جوابی نداد سرش رو پایین انداخت دیگه جلوی اشک هاش رو نگرفت ا.ت صداش رو بالا برد : گفتم از کجااا اوردی ؟. می هی هم به همون اندازه صداش رو بالا برد : توی سایت مدرسه اپ کردن . نمیتونست باور کنه کی باهاش این کارو کرده بود صدایی از دم در کلاس توجه همه رو جلب کرد تهیونگ : اینجا چ خبره ؟. اندفعه ووهی شروع کرد ووهی : هیچی فقط ا.ت جون بهمون دروغ گفته ... میدونستی کار میکنه ؟ اونم خدمتکاری ؟ اه فکرشم نمی کردم با یه اشغال همکلاسی باشم ... اممم به نظرتون شرم اور نیست ؟. اشکای ا.ت بی اختیار روی صورتش می ریختن با دو از کلاس خارج شد نمیدونست کی و چجوری اون کار رو باهاش کرده فقط میدونست در حد مرگ از اون فرد نفرت داره از دویدن دست کشید به اطرافش نگاه کرد ، چه جالب انگار راه و پاهاش دست در دست هم گذاشته بودند تا ا.ت رو به سمت جایی که آرامش میگرفت برسونند ، پارک همیشگی همون پارکی که برای اولین بار کیم تهیونگ رو دید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه بزاری؟؟
خودتو بزار جای ما دوس داری وقتی داستانیو دنبال میکنی با کلی شوق میخونیش نویسنده اش اهمیتی نده و انگار نه انگار که یه سریا منتظر پارت بعد داستانشن
صحیح چرا نمیزاری😐
پارت بعد کی میاددد
پارت بعد
پارت بعد 😐💜💖
تو برسیه
عالی بود پارت بعد بی زحمت😁❤
چهارشنبه
عالیییییییییییییییی بود
❤️
من منتشر کردم 💕🖇
تنکس بیبی 🥺💗