سلام
....هانا:شب شده بود...سهون هنوز بیهوش بود...منم پالتومو انداختم روش تا سردش نشه...به ییشینگ نگاه کردم...داشت چوبارو مینداخت تو اتیش....منم نشستم کنار اتیش...شب جنگل یه حال و هوای دیگرو داشت....صدای جیرجیرک ها تو دل شب ادمو خواب میکرد....به ییشینگ نگاه کردم...چقدر اروم و ریلکس بود....هانا:یه سوالی ذهنمو درگیر کرده....ییشینگ:چه سوالی شاهزاده من....هانا:☺️میشه با من راحت باشین...اینجوری خودم معذب میشم....ییشینگ:باشه😅حالا چی می خواستین بپرسین...هانا:راستش..چجوری می خوای کمکمون کنی....ییشینگ:راستش اگر فهمیده باشین منم مثل شما یه خون اشامم...میشه گفت یه ماه پیش حس بدی پیدا کردم...نسبت به اینده...هانا:یعنی چی...ییشینگ:یعنی باید....
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
با من لج دارییییی آجیییی مرییییی؟😭 انقدر جونگین منو اذیت نکننننن🥺داستان باحالیه❤🥰😍 ولی انقدر بدبخ جونگین رو به فنا نده گناه داره😐😅😂
نترس عاجی فناش نمیدم قول قول