سلامم
هانا:...جیغ بلندی زدم که حس کردم کسی دستشو گذاشتع رو شونم...چشمامو باز کردم و به بالا نگاه کردم..جونگین بود...اون مرده رو هول داده بود اونور...بد سرشو اورد پایین و گفت چیزیت که نشد..خوبی...هانا:با سرم تایید کردم....بد جونگین سرشو گرفت بالا و به طرف اون مرد با عصبانیت تما گفت اینجا چی می خواین برای چی اومدی....کریس:اولا اینکه از تو بعیده انقد با مهمون البته بهتره بگم پادشاه اینده اینطوری حرف بزنی...جونگین:هه...پادشاه اینده...ببند دهنتو...چطور جرعت میکنی بهش نزدیک شی...کریس:هر جور راحتی اما بدون فقط می تونی یه تصمیم بگیری....جونگین:تصمیم...چه تصمیمی...هانا:کریس اومد سمت جونگین روبه روش وایسا د و با یه پوزخند مرموزانه گفت
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
وایییی خدایااااا چرا دقیقا چراااا 😭😭😭😭😭😭😭💔چقدر بد شددد الان دلم میخواد جیغ بزنمممم
منم باهاشون بکش عاجو 😢💔
چرا عزیزم تو باید زنده بمونی
کای همرو سوزوند با کارش 😂💔سیاه پوش شدیم رفت
اجیییییی😭😭😭چرا اینکارو کردی باهاشوووننن خدا رو شکر کن مامانم اتاق نیست وگرنه فک میکرد چیز بدی شده که گریه میکنم😅😭😭ولی داستان خوبی بود منتظر ادامشم🥺😅
حتما خوشگلم میندیسم😘
عالی بود مری
😘😘