
خب خب خب گایز منننن حالتون چطوره🤩🙂خیلی خیلی خیلی عذرمیخوام که دیر به دیر میزارم دیگه فک کنم خودتون میدونین جریان چیه🙂💔ولی امیدوارم که دلخورنشده باشین ازم🙂✨خب دیگه لطفا منتشرش کنین چیزی هم نداره🙂.....لطفاااا🥺😪
بیمارستان ساع6عصر: جلوی در ورودی ایستاد و چشماشو بست تا هوا رو بهتر بو بکشه🍃✨....+هوممم چقدر حس خوبی میده حسو حال بعد از بارون🥺😪....همکارش رو اون طرف میبینه و با خنده میره پیشش...+او سوهو اینجا چیکار میکنی مگه عمل جراحیت تموم شده؟🤩😬...سوهو با خنده ی کسل کننده ای:هووو خیلی وقته تموم شده😪🙂و میخوام هرچی سریع تر برم خونه...+عه مگه نمیای پیش منو بچه ها😐🥺....سوهو:معلومه که میام😅 فقط میخوام یکم زود تر برم چون خستمه😪😖...چه یون لبخندی میزنه بعد با هم چند دور قدم میزنن و حرف میزنن....یهو چه یون اخماش از تعجب رفت تو هم😶...+ا...امم سوهو بهتره بری استراحت کنی مزاحمت نمیشم☺️....سوهو با تعجب:امممم ب..باشه پس خدافظ😶...چه یون سریع میره سمت نیمکت سبز رنگی که کنار باغچه بود😪.... روی نیمکت لم داده بود و به اسمون ابی که خیلی اروم شده بود خیره شد🥺🔮....باد خنکی موهای طلایی رنگشو از روی چشماش کنارزد🥺🍃.....چه یون رسید و با خنده🙂....+ج...جیمین از کی تاحالا اینجایی🙂.....جیمین سرشو میگیره سمتش و چیزی نمیگه...چه یون میشینه پیشش...+اممم...پس اومدی هواخوری🤩کار خوبی کردی از اون اتاق خفه اومدی بیرون🙂....-هوم...حوصلم سر میرفت☺️....+با دکترت حرف زدم گفت همین فردا مرخصی🙂....-ممنونم....+فقط یه چیزی....جیمین نگاش میکنه...+زود برگرد داخل چون هوا کم کم سرد میشه و ممکنه سرمابخوری🥺🙂...جیمین چشماشو میبنده و سرشو تکیه میده به صندلی🥺😪.....+من دیگه برم وسایلمو جم کنم چون شب نیستم☺️👋و بعد سریع میره..... ربع ساعت بعد جیمین از سرما خودشو بغل گرقته بود و خوابش برده بود🥺....چند دقیه بعد گرمای عجیبیو حس کرد🌚🥺....چشماشو باز کرد و با تعجب با پتویی مواجه شد🥺🌚 بعد به اطرافش نگاه کرد و چه یونو دید که بالای سرش ایستاده و لبخندی عصبی طور بهش زده بود😬😂🤧....+مگه نگفته بودم هوا سرد میشه پس چرا گوش ندادی🥺.....جیمین شوکه سرشو میندازه پایین🥺....-م...ممنونم...+بهتره بریم داخل دیگه☺️🤗منم باید برم دیر میشه.....+بلند شو دیگه😕....چه یون به زور جیمینو بلند کرد😂🥺بعد دستشو انداخت دور گردنش و کشوندش😬....جیمینم از عمدحرکتی نمیکرد😂😐....+تکون بخور دیگه ینی اینقد حالت بده🥺😕....تا نصفه راه رفته بودن که چه یون وایساد....+هوو...هوو...ه..چقد سنگینی خب بجنب🥺🤧...-اعیشش مگه تو پرستار نیستی ....پس غر نزن🌚🥺....چه یون سرشو برگردوند و از نزدیکی صورتش با جیمین خجالت زده شد و به راهش ادامه داد😂🤧...جیمین لبخند شیطنت امیزی زد و زل زده بود به چه یونی که تا به حال اینقدر بهش نزدیک نشده بود😕....به اتاق که رسیدن چه یون صورتش از فشار زیاد تو هم رفته بود😬🥺.(خب مگه مجبوری😂).....(البت یه چیزی جیمینی وزن زیادی نداشت و بخاطر مریضی هم که دیگه بدتر ولی به هر حال برای دختر سنگینه🥺☺️)....چه یون نفس نفس میزد🥺😬....دست به کمر وایساد...+اووووه....کمرم چقد سنگینی اخه🥺😐....خب دیگه من باید برم و غذاتو خوب بخور🤗....-ص..صبر کن....چه یون با تعجب😕+امممم چیزی شده...جیمین لبخند کوچیکی زد🥺🙂....-ازت ممنونم🙂....چه یون شوکه سرشو تکون داد😶...+وظیفه ی من بود🙂☺️...بعد دوید و رفت😐😂.....
جیمین در رو بست و رفت روی تختش نشست ناخنشو باز مثل وقتایی که استرس یا عصبی بود جوید🥺😕...تو ذهنش اشوب بود....-م...من..چرا اینجوری شدم....🥺😕...بلند شد و مدام قدم میزد و با خودش حرف میزد🥺😂.....-حوصلم سر میره.....چرا رفت اخه اون چه یون🥺😕....یهو با دستاش جلوی دهنش رو میگیره🥺😶....بعد میزنه تو پیشونیش🥺😐😂....-معلوم هس چی میگی دیوونه😕....بعد رفت روی تختش دراز کشید و تا صبح به چه یون و رفتارو حرفاش فکر کرد🥺🙂🌚..... پسرا برای ملاقات و مرخص شدنش اومده بودن🥺🌚...(معرفی میکنم قفلی جدیدم🌚...😐😂)....کلی خرتوپرت خریده بودن🌚...کوک دوربینشو در اورد و سمت جیمین گرفت😐😂...کوک:خب جیمین چه حسی داری🤩....جیمین با خنده🥺😅...-نمیدونم...نامجون با خنده😅:بچه عمل باز که نکرده خدایی نکرده😅🤏....کوک اخمی میکنه و دوباره😐😂:بگو دیگه...بگو چه حسی داری🥺....شوگا صداش دراومد🥺😂...شوگا:اع...ولش کن دیگه...جمع کن دوربینتو کوکی😪..کوک هم با ناامیدی دوربینشو جمع میکنه🥺....تهیونگ کوک رو بغل میکنه🥺😅....∆اییی راس میگن دیگه🥺😅☺️....که چه یون با دکترش میان داخل🤏😪....همه به هم سلام میدن...بعد دکترش دفترش رو باز میکنه و یه سری چیزا رو مینویسه🤏😪...بعد رو به چه یون...دکتر:بعد از ازمایش مرخص میشن😪....همه شوکه مثل چه یون با تعجب به دکتر نگاه میکنن😶...+ا....اما چه ازمایشی😕....نامجون:لطفا اگر چیزی هست به ماهم بگین☺️...دکتر:نه چیز خاصی نیست فقط دو سه ساعت دیگه یه ازمایش خونی باید ازشون بگیرم تا مطمعن شم☺️....∆چ...چی شده اقای دکتر😰....دکتر لبخندی میزنه:لطفا اروم باشین چیز نگران کننده ای نیست😪..بعد هم با چه یون رفت.....تهیونگ دست چه یون رو گرفت و کشوندش😶....∆باید به من میگی چیشده😪🤏...+مم..منم نمیدونم ازمایش خون برای چیه😕ولی صبر کنین دیگه...بعد هم رفت....جیمین بسچاره هم شوکه به اینو اون نگاه میکرد🥺😂.....نامجون:چی گفت پرستاره؟....تهیونگ پشت سرشو خاروند∆اونم نمیدونه😕💔.....هوپی با خنده🥺🤩:هوووو ازمایش خون میخواد بده همین🤏😪😅....کوک با خنده:اییی یادم رفته بود که جین هیونگ از خون میترسه😂🥺....یهو جین که داشت هویج میخورد😐😂🥕تو گلوش گیر کرد🥺😂....جین:ن...نخیرم....نامجون شستشو برای تایید تکون داد و با خنده😂🥺:اینو راس میگه مخصوصا وقتیکه خرچنگ میبینه میپره تو بغل من🥺😂😐...و همه با هم میخندن.... دوساعت بعد چه یون با یه پرستار و یه میز اومد داخل🤏😪.....به اطرافش نگاه کرد😶....+پ...پس بقیه کجان؟....-جین که از خون میترسید با نامجون رفتن تو حیاط😅تهیونگ هم طبق معمول دنبال کوک😅جیهوپ هم رفت سرکارش و شوگا هم رفت خونه😶......چه یون با دهن باز و ظوکه رفت نشست روی صندلی و روبه پرستار...+این دفتر رو ببر بده به خانم کیم🤏😪...پرستار هم رفت....+خب استینتو بده بالا🤏😪....جیمین استینشو زد بالا و چه یون سوزن رو خیلی اروم زد😪💉...نگهش داشت تا کاملا پر شه...جیمین رنگش زرد شد🥺....(بمیرم من🥺🙂).....+ دیگه اخرشه🥺😪🤏..
جیمین به صورت بی نقص چه یون زل زده بود،🌚😶...-اه..اهعیی...سوزنو محکم کشید بیرون و رشته تصورات جیمینم پاره شد🥺😂👋.....+اویی ببخشید اگه درد داشت🥺..بعد بلند شد....+خب چون از بدنت خون رفته باید استراحت کنی و بعد بری🤏😪🙂.....دو ساعت بعد چه یون با نتیجه ازمایش رفت اتاق دکتر🤏😪....-بفروایین اینم نتیجه...خب حالا بگین برای چی بوده😕؟...دکتر عینکشو تنظیم میکنه و برگه رو میبینه🤏😪....دکتر:خب پس داره...چه یون از کنجکاوی نمیدونست چیکار کنه...دکتر:اممم...تو ازمایش های قبلی بیمار نشونه ای از تالاسمی مینور دیده شده🤏😪....چه یون با تعجب..+ت..تالاسمی مینور🥺😕...دکتر:بله..و تو این ازمایش دیگه مطمعن شدم....خب بریم....چه یون با ناامیدی..+اخه😰....بعد رفتن پیش پسرا🤏😪....∆خ...خب چیشد🥺😶؟.....دکتر:خب تو ازمایشای قبلی بیمار نشونه هایی از تالاسمی مینور دیده شده که امروز با دادن این ازمایش دیگه مطمعن شدم🤏😪و اینکه نمیخواد نگران باشین تالاسمی مینور،نوعی کم خونی که ارثی هستش و از عواملش بی حالی،سستی،سرگیجه و غیرس🤏😪که من چند تا دارو براشون تجویز میکنم که میتونه کنترلش کنه و یه سری نکات رو باید رعایت کنه تا بشه کاریش کرد🤏😪....نامجون:ی...ینی دیگه خوب نمیشه؟....دکتر با لبخند:نه...ولی باید تا حد امکان کنترلش کرد☺️خب....(اینا و کسی داره میگه که خودش تالاسمی مینور داره🤗🌚😂).....∆الان میتونن مرخص شن؟....+اره فقط داروهاشو بگیرین بعد میتونین برین🤏😪....بعد هم رفتن یک ساعت بعد فقط تهیونگ و جیمین مونده بودن🤏😪....جیمین لباسشو عوض کرد و تهیونگ هم بعد از خرید داروها اومد و با هم رفتن پذیرش و هزینه بیمارستان رو پرداخت کرردن.... اتاق پرستارا🌚🩺:یکی از پرستارا که روی جیمین کراش زده بود🌚😂۱:اوفففف جیمین اوپا داره میره🤤🥺💔واییی خدا...خم میشد تا جیمینی که تکون میخوردو ببینه😂🤦....پرستار ۲🌚😂:اعیییش نمیری یهو بیفتی رو دستمون😬🌚😂....پرستار ۱🌚😂:چیزی نگو یه دقع ببینم چیکار میکنه😬🤤....(چشاتو درویش کن همسرمو🥺😂😑)...پرستار۱:اوفففف چه یون مریضی به این خوشکلی داری💔🥺اونوقت داره میره نیمیخوای چیزی بش بگی رفتا🥺😑🌚....چه یون تو فکر بود و به زمین نگاه میکرد....(نشسته است به زمین نگاه میکند دریچه اه میکشه🌚😐😂)....پرستار ۱ دستشو جلوی صورت چه یون تکون میده🌚😂:هیییی چه یون کجاییی😶....+ها..چی....چیشده...😰....بعد زلند میشه و تهیونگ و جیمینو بیرون میبینه...بعد هم میره....پرستار۱ با فسوس😂💔:هعییی منی که سه ماهه به اینجا اومدم تا به حال بیماری به این خوش تیپی ندیده بودم🥺💔🤧....پرستار۲🌚😂:خاک عالم😐😂بیا برو به کارت برس تا صدای پرستار کیم صداش در نیومده🤧😂.....
تهیونگ و جیمین چه یون رو دیدن که داره میره پیششون...∆اه...خیلی ممنونم از مراقبتهایی که از جیمینم کردی☺️....چه یون خندید و با خجالت...+این وظیفه ی من بود🤏☺️....+اها راستی☺️قول بده داروهاتو سر وقت بخوری و خوب غذابخور مخصوصا غذاهایی که اهن دارن برای کم خونی که داری خوبه☺️🤗...∆واقعا ممنونم چه یون😊....-ممنونم....بعد رفتن....چند قدم مونده به در بودن که چه یون صداشون زد🤏😪....+اممم صبرکنین.....ته و جیمینی با تعجب ایستادن و به چه یون زل زدن....چه یون خودشو رسوند🌚...+میخواستم بگم که مواظب حال دلت باش🌚🙂نزار زیاد اذیت بشه☺️....بعد شصتشو میاره بالا....+اوکی🤗....جیمین لبخند ریزی زد و تهیونگ مات و مبهوت بهشون نگاه میکرد😐😂...دندون نمایی زد رو به چه یون....∆خب دیگه ما بریم🤗خسته نباشی.....بعد دست جیمین رو گرفت و رفتن.... ماشین تهیونگ وسط راه:....جیمین تو خودش بود🥺تهیونگم سکوتو شکست...∆اممم...میگما جیمینی بین تو و چه یون چیزی هست🤨؟....جیمین عصبانی شد🥺😐😶...-نه کی گفته...اینطور نیست زود قضاوت نکن...تهیونگ خندید و دستشو زد رو فرمون....∆خب حالا نمیخواد عصبانی شی پسر😅🌚....∆ولی اگر چیزی هست به من میگی ها من برادرتم🥺🤗...جیمین زد روی داشبورد ماشین🥺😶....-گفتم...چیزیییی نیستتتت.....
وقتیکه رسیدن،ته ماشینش رو برد تو پارکینگ و در اومد...∆بیا دیگه😕.....جیمین در رو اروم باز کردن و با ترس پیاده شد🥺 به درو دیواری که بوی خاطره رو میداد نگاه میکرد و همه چیز جلوی چشماش مرور میشد🤧🥺انگار همین دیروز بود که برای کادو تولد لیا اون پورشه ابی رنگ رو خریده بود🥺🙂🖤....با گریه و قدم های اروم خودشو به ماشین خاک خورده رسوند🥺...قطره های اشکش همینجوری روی کفشش نوبتی میریختن🥺🌚...-ی...یا...یادته...م...میگف...تی...پورشه.دو..دوس.دارم....و...اینو...ب...برات خریدم🤧🥺😓.....دستاشو انداخت روی کاپوت خاک خورده و شروع کرد به حق حق🥺😖....تهیونگ پشت سرشو نگاه انداخت و جیمین رو ندید....رفت سمت ماشینش بازم نبود....رفت طرف ماشینای جیمین انگار صدایی میومد😶.....جیمینو دید که خودشو انداخته روی کاپوت و حق حق میکنه🥺....∆جیمین کجایی پس😰...وای خدا...بعد جیمینو بغل کرد و بزور بردش اونطرف....∆بیا یریم دیگه بچه ها منتظرن نباید ضعف نشون بدی🥺🌚.... ............................ هوپی اول از همه میپره و جیمینو بغل میگیره🌚🥺...هوپی:هی پسر خوشحالم که دوباره اینجا میبینمت🥺🤩ببینم حالت چطوره؟بهتری🙂🤏....جیمین سرشو انداخته بود پایین تا صورت خیسش معلوم نباشه🥺😓...هوپی متوجه شد و خم شد و سرشو اورد بالا🥺🙂....هوپی:اووووییی...سرتو بگی بالا ببینم جیمین😶...جیمین حالت خوبه...باز...باز...داری🥺😰...که جیمین کنارش زد و سریع از پله ها رفت بالا و رفت تو اتاق🥺🙂🌚...با ترس به اتاقی که یه روز بدون لیا اونجا نمیموند خیره شد🙂🥺🖤...روی دو زانو افتاد و حق حقش دیوونه کننده بود🥺🤧😖....-ب...ب.بیییبی منن🥺😓😫......خودشو رسوند به تخت و نشست روش...دستش رو میکشید روی تشک🥺😖.....-م..من بدون تو...چجوری خوابم...میبره....ای..اینجا لعنتیییییی🥺😫......همونجور که نشسته بود پهن شد روی تخت و بعد خودشو مچاله کرد و به گریه کردن ادامه داد🥺🤗🙂🌚........ هوپی:ینی میگی ولش کنیم تا همینجوری درد بکشه🥺☹️.....نامجون:نه...معلومه که نه...فقط اون یکم باید تو حال خودش باشه چون دوباره اومده به خونه ای که پر از خاطر و بوی همسرش رو میده🥺🙂🌚....کوک:اهااااا....فهمیدم😁باید یه خونه دیگه بگیره🤏🤗....همه با عصبانیت و تعجب بهش نگاه کردن...∆معلوم هست چی میگی کوک😐😑....شوگا یه نارنگی رو میاره بالا تا پرت کنه تو صورت کوک🌚🥺😂😐....شوگا:مگه میخوای کتک بخوری🤗😑.....نامجون:نه...کوک ببین ربطی به خونه نداره در کل باید یکم رفع دلتنگی کنه یا نه؟...ولی ما هم نباید تنهاش بزاریم اوک🤏🙂🌚....هوپی بلند شد:نه...ولی سعی خودمو میکنم الان میارمش پایین😊....∆جیهوپ..جیهوپ صب کن🥺😦....نامجون دستش رو میگیرع و با سرش اشاره میکنه که ولش کنه.....
اروم در زد و رفت داخل🤏😪....جیمین خودشو تو پتو مچاله کرده بود و حق حق میکرد🥺🤧....رفت کنارش نشست و با لبخند...هوپی:هی پسر باز داری گریه میکنی🌚...مگه تو تازه از بیمارستان مرخص نشدی🌚🥺مگه باز میخوای برگردی اونجا🥺....چیزی جز صدای گریه پس نمیگرفت....لباشو به هم زد...:جیمین تو قوی تر از این حرفایی نباید به همین راحتی خودتو ببازی لطفا اینکارا رو با خودت نکن🥺🙂....بلند شد و هوفی کشید...:جیمینی بیا پایین نمیخوای با هیونگ هات و کوکو ته یکم بگذرونی؟🥺🙂......باشه هر طور راحتی....من میدونم که خیلی قوی هستی🌚💪....-ب...برو.بیرووووون🥺😣.....و هوپی رفت......نامجون:خب چیشد؟...هوپی باناامیدی:هیچی😓حق با تو بود باید یکم تنهاش بزاریم🙂...ولی خیلی زیاد نه🥺😑...تهیونگ زد تو سر خودش😂🥺...∆ای خداااااا..... شب ساعت۱۰🌚🌃:.....رو میز شام بودن همگی...جین:هنوزم نمیخواد بیاد🥺🙂💔.....تهیونگ بلند شد و رفت طبقه بالا....∆هی جیمینم بیا پایین دیگه کافیه🥺🙂🤏....جیمین لباسای لیا رو بغل گرفته بود و بو میکشید🥺....رفت پیشش روی زمین نشستو دست انداخت گردنش و با لبخند🥺🙂....∆جیمینم حداقلش بیا یه چیزی بخور از ظهر تاحالا که اومدی چیزی نخوردی حتی اب🥺.....بیا...بیا اذیت نکن جین بیچاره کلی غذا پخته🥺🙂....جیمین لبای خشکیدش رو بهم میزنه🥺😖....-چ...چی...زی.....نمیخورم...ممنونم...از...همتون....حالا برو ..بی...یرون میخوام...ت..تنها...ب..با..شم🥺😞.....∆اما🥺😰؟.....∆باشه😓.....بعد هم رفت پایین....شوگا چنگالش رو تکون داد و با لحن غمگینی🥺:نمیدونم چی بگم دیگه😕💔....کوک خندید🥺😂😐:اصلا مگه چیزی هم گفتی تو هیونگ😅🤏.....شوگا زیر چشمی به کوکنگاه کرد😑😅....جین: جیمین چی گفت🥺....∆میخوای چی بگه.....میخواد تنها باشه🥺😓....جین با ناامیدی سرشو انداخت پایین و غذاشو خورد🥺😓.....نامجون:این وضعیت هم میگذره فقط صبر کنین خودش میاد روی حال🥺🙂✨......چند روزی میگذشت که جیمین دوباره برگشته بود به همون روزای افرسردگیش و خودشو تو اتاق حبس کرده بود🥺😖......صبح ساعت۹:۴۵🌚🏡:تهیونگ اومده بود خونه ی جیمین.....رفت در زد ..∆جیمین بیداری؟....رفت داخل و جیمینو بازم در حال گریه کردن این دفعه یا ناله های ضعیف دید🥺😖....∆ای خدا باز گریه میکنه🙂💔....جیمینم بلند شو مگه نمیخوای برای من هات چاکلت درست کنی🥺🙂☕....جیمینم پاشو بچه بازی درنیار دیگه عههههه😰💔......
-ت...تو کی او..ومدی🥺😶....∆همین الان🥺🤩🙂بلند شو دیگه بیا بریم پایین هم یه دوشی بگیر هم برای من هات چاکلت درست کن🤩🤗مثل قبلا🥺🙂.....-گفتم..ک..کی.اومدی ....نه بیشتر😤.....∆بیا بریم پایین یه تکونی بخور این چه وضعیتیه که داری ها🥺؟دیگه تا کی جیمینم🙂💔؟....بلند شو .....به زور بلندش کرد ولی جیمین باز رفت روی تختش🥺😐😂.....تهیونگ سرشو تکون داد و رفت🥺💔🙂....در رو بست و از پشت اروم گریه میکرد و صدای حق حق جیمین ازارش میداد💔🥺🙂...حال جیمین خیلی بد بود و تهیونگ هم بهترین دوستش بود که مثل برادر به هم نزدیک بودن🥺🙂💔........تهیونگ اشکش رو پاکید و رفت پایین روی مبل نشست و فکر کرد🌚🙂...به پسرا زنگ زد و همگی اومدن خونه ی جیمین🥺🙂....هوپی:ما باید کاری کنیم نمیشه همینجوری دست روی دستمون بزاریم تا جیمین بدتر شه🥺🙂💔نا سلامتی ما برادراشیم ینی نمیتونیم کاری کنیم🥺🙂.....جین:من که نمیدونم باید چیکار کنم🥺🙂💔.....نامجون:ته خودت چی میگی چیزی به ذهنت نحورد؟....تهیونگ تو فکر بود....∆من....عا.....یه فکری دارم ولی مطمعن نیستم کار درستی باشه🌚.....کوک با خوشحالی🥺🤩:اره..همینه....شوگا:حالا بگو ببینم چی تو فکرته🌚....تهیونگ بلند شد و رفت گوشیشو از توی جیب کتش کشید بیرون و شماره گرفت🌚......نامجون:امیدوارم اثر کنه🌚🥺🙂.....تهیونگ ناخنش رو میخورد و قدم میزد از استرس🥺.....
ها..اووففف🙂جالبه از وقتی که رفته هیچ بیماریو به این اتاق نیاوردن😕....اه...... اتاق پرستارا🌚🩺:پرستار:ا...الو بفرمایید اقا....بله...یه لحظه صبر کنین🤏😪.....دوید و گوشیو برد داد به چه یون....پرستار:کجایی گوشیت زنگ زنگ میخوره...+ا..ام کیه؟.....پرستار:گفتن اقای کیم تهیونگ هستن.....چه یون با تعجب گوشیو گرفت...+ی...ینی چه اتفاقی افتاده😕😰😶....+ا..الووو....∆الو سلام حالتون چطوره؟خوب هستین؟.....+مم..منونم😕✨مشکلی پیش اومده؟.....+امم راستش🥺😶....و قضیه رو براش تعریف کرد🤏😪....چه یون گوشیو با عصبانیت قطع کرد...+یعنی چی یعنی دو ماهه که دوبارع وای نه🥺😰😞😤....و رفتو لباسشو پوشید و رفت...توماشین:+شیششش تا مرد نتونستن مراقبش باشن باورم نمیشه 😰😤...با عصبانیت رانندگی میکرد🥺😖....+اعیییش...چرا زودتر نگفتن😖.....از ماشین پیاده شد و زنگ خونه رو زد.....نامجون از تو پنجره خونه دیدش😪....و تو گوش تهیونگ...:نه بابا😶✨....∆اره....+کو...کجاست🥺😰....کوک یا دست اشاره کرد به طبقه ی بالا😪🌚😂و همگی با تعجب نگاش میکردن.....رفت بالا و در زد...+م...میتونم بیام داخل🙂؟....بیداری؟.....رفت داخل و جیمین روی تخت خودشو بغل کرده بود و گریه میکرد🥺....نشست روی تخت...+جیمین میشه لطفا گریه نکنی🥺🙂🤏......جیمین با تعجب بلند شد و نشست🥺😶....-ت....تو اینجا چ..چیک..کار می...کنی😰😕......+اومدم حالتو بپرسم🥺🙂خبب میبینم که اونقدرام خوب نیستی🙂💔....چرا اینجوری میکنی اخه چرا داروهاتو نمیخوری حداقل🥺🙂🤏.....لبخندی زد🙂...+چرا از اتاقت نمیای بیرون🙂💔....غذاهم که نمیخوری پس چیکار میکینی🥺💔مگه قرار نبود مواظب خودت باشی...🥺💔...جیمین چیزی نمیگفت و فقط گوش میداد و اشکاش از روی لپ هاش میرختن روی لباسش🥺😖....+میدونم که جاش خیلییی خالیه درکت میکنم🥺🙂🤏....اما...اما تو حق زندگی داری تو نباید به خودت اسیب بزنی میدونم چه حالی داری🥺🙂🤏......جیمین لب زد و با گریه🥺😖....-دلم...ب..براش...خی..خیلی تنگ....شد...ده😞🥺💔......بعد هرچی بغض بود رو ترکوند🥺😖...(من بمیرم🥺😖).....یهو چه یون بغلش گرفت و با دستش اروم میزد روی کمرش🥺🙂✨....جیمین ناله میزد و خودشو خالی میکرد🥺🙂.....چه یون هم گریش گرفت🥺🙂.....یهو جیمینو جدا کرد و دستاشو گرفت🥺🙂....+منم دلم براش تنگ شده😖🙂....میدونم.....ولی تو باید حواست به خودت باشه🥺🙂🤏....تو در قبال بدنت مسعولیت داری نباید به خودت رنج و اسیب برسونی🥺🙂....جیمین تازه به خودش اومده بود که چه یون بغلش گرفت و شوکه شد🥺🙂...بعد از چند دقیقه حرف زدن....حال جیمین بهتر شده بود حس میکرد چه یون انرژی داره که حالشو خوب میکنه🙂✨....با حرفاش ارامش میگرفت🥺🙂...دیگه گریه نمیکرد و فقط به حرفای امید بخش چه یون گوش میداد🥺🙂.....چه یون لبخندی زد و گوشی پزشکیش رو در اورد🌚🩺....+داشت یادم میرفتا....بعد گذاشتش روی قلب جیمین🌚🥺💓....هر دو چشماشونو بست و جیمین نفس عمیقی کشید🙂✨.....+ا..اها خوبه یکی دیگه🤏😪🌚.....جیمین چشماشو باز کرد و به صورت چه یون زل زد و لبخندی زد و نفس کشید🌚🥺....+خب خوبه🥺🙂🤏....بعد دستشو گذاشت روی پیشونی جیمین🌚✨...جیمین سرشو برد عقب🥺😄....چه یون خندید🥺😅.....+میخوام تبت رو بگیرم😅🙂🤏....سردی و لطافت دستاش اونو یاد لیا مینداخت🥺🙂✨...و حس خوبیو بهش میداد🌚✨....
+نیازی یه تب سنج نیست و این عالیع🌚🙂....خب من دیگه باید برم🙂....مواظب خودت باش و داروهاتو بخور باشههه،🙃🥺....میام بهت سر میزنم🌚🙂...بعد رفت پایین و با شیش پسر که با دهن باز بهش زل زده بودن مواجه شد😂🌚....نامجون:چیشد...حالش چطوره...کوک:ینی موچی ما خوبه؟....∆چیزی نگفت؟.....چه یون موهاشو زد پشت گوشش✨🙂.....+اممم...حالش که خوبه ولی شما نباید تنهاش بزارین و بهش انگیزه و امید بدین🙂🥺و داروهاش...و اینکه میتونم چند روزی یکبار برای معاینش بیام🥺🙂؟....نامجون:معلومه که میتونی این عالیه🌚🤩....کوک:اره مگه میشه نیای....شوگا:اگه تو نیای پس کی بیاد🌚...+خب من دیگه میرم خداحافظ🤗....نامجون:ازت ممنونیم🙂.....لبخند زد+خواهش میکنم🙂من کاری نکردم🙂....و بقیه هم تشکر کردن...و رفت.....داشت سوار ماشین میشد که با صدای تهیونگ ایستاد🌚😶....∆ص...صب..کن😪....+چ..چیشده...دوباره😅😕....تهیونگ لبخندی زد...∆میخواستم بگم که...+چی؟...∆اینکه ازت ممنونم که هستی🙂....+چی میگی😶😐....∆ازت ممنونم که باعث میشی جیمین حالش خوب باشه🤏🙂...اگه تو نبودی....+م..من فقط وظیفمو انجام دادم🙃.....تهیونگ لبخندی زد باز...∆نیازی نیست خودتو بزنی به اون راه😅🙂من میدونم تو به جیمین حس داری و جیمینم همینطور اون فقط وقتی تو هستی حالش خوبه🙂.....+ک...کافیهههه...کافی....بعد هم در ماشینو باز کرد و سریع سوارشد و رفت😐😂💔.....تهیونگ هم با دهن باز😦🥺😂...∆دیوونه😐😑... ماشین چه یون:وای باورم نمیشه😕....ینی م..من نه امکان نداره من فقط به عنوان مریضم اونو دوست دارم🥺🙂...نه...وای خدا....بعد ماشینو کنار جاده نگه داشت و سرشو گذاشت روی فرمون....+ن...نه این امکان نداره ینی من🥺☹️واقعا...خدا من دارم چیکار میکنم ا..اون یه روزی همسر دوست صمیمیم بوده🥺😰م..من....دارم چیکار میکنم....بعد سرشو گرفت و گریه کرد🥺😐....+م...من چرا باید از ک..کسی خوشم بیاد که همسر دوستم بوده وای لیا من مقصر نیستم لیا منو ببخش🥺😓....وای..اعیییش....اون کلو روز رو فکر کرد....+و..ولی نمیتونم نه😞....از یه طرف به جیمین حس پیدا کرده بود🙂✨از یه طرفم نمیتونست قبول کنه که کسی که ازش خوشش اومده همسر دوست صمیمیش بوده😓💔.....+خدایا من چه گناهی کردم اخه😞🥺💔🙂......چند ماه گذشت و چه یون هر چند روز یکبار به جیمین سر میزد و جیمین کم کم حالش خوب شده بود🥺🙂✨....چه یون هم جیمین رو دوست داشت ولی هنوز دلش نمیومد با همسر قبلی دوستش باشه🥺🙂😓.....و این اونو رنج میداد

کوک:هوووو هپی برث دی تو....هو بخونین🤩🥳هپی برث دی تو یو🤩🥳🥺.....هوپی دست انداخت گردنش و باهاش خوند🥺🌚.....شوگا:بالاخره جیمین منم به سن مورد علاقش رسید🌚✨.....جین با خنده:هی داری میشی 26ساله نمیخوای یکم از اذیت هات کم کنی پسر🥺😂...جیمین خندید🥺🤩....همگی خوشحال بودن و بعد از دو سال بود که از ته دل میخندیدن🥺🙂🌚.....کوک اهنگ عوض میکرد و هوپی هم میرقصید🥺🌚😂....در رستوران جین که بسته بود باز شد🌚...صدای تق تق کفشش به گوش نامجونو و تهیونگی که منتظر نزدیک در ایستاده بودن رسید🌚....نامجون تو گوش تهیونگ:فک کنم اومد🌚....+اوه سلام حالتون چطوره🤩🤗بعد بهم دست دادن🤩...نامجون:سلام ممنون تو چطوری؟....بعد از احوالپرسی رفتن پیش بقیه🌚😂..... جیمین خندش افتاد🥺.....-ت...تو کی....چشمام آییی🥺😕.....دستاشو گذاشت روی دست چه یون که چشماشو گرفته بود و بلند شد🌚✨..چه یون رو دید....خندید و بغلش کرد🥺🤗....+تولدت مبارک🥺🙂🥳...-ممنونم که اومدی🥺🤩......کوک:خب دیگه کیک چیشد جینن😑🤏....جین با خنده:الان الان🤗🤏😂......بعد هم رفت و کیک رو اورد🌚🤩......... یک ساعت گذشت🌚🤏.....همه منتظر و ساکت نشسته بودن و به اون دوتا نگاه میکردن🌝🌚.....جیمین دستای چه یون رو گرفت🥺🙂🌚......-قول بده که تنهام نمیزاری🥺🙂قول بده همیشه کنارم باشی🥺🌚.....چه یون با بغض خفیفی🥺....+ق....قول...م...می..میدم🥺🤗....بعد جیمین سفت بغلش گرفت🥺🌚🤗....پسرا دست زدن و خندیدن🥺🌚🤩....تهیونگ و نامجون هم زدن قدش😂🤩..∆اینه🤩🤏......(اینجوری👏😂🤩)......همه پسرا:یوهوووووعوهوووووو تولد دوبارت مبارکککککک جیمین ما🌚🤩🥺......و ریختن روی دوتاشونو بغلشون کردن🌚🤩😂........ دوسال بود که از اون حادثه ی ترسناک میگذشت🌚🙂....جیمین دوباره به وسیله عشق به زندگی برگشت🥺🙂🌚🍃....ولی مگه ممکن بود عشق اولش لیا رو فراموش کنه🥺🙂🖤اونو گوشه ای از قلبش جا داده بود🙂🥺🖤 و همیشه به یادش با کمک چه یون داروی مجانی برای بیمار هایی که پول کافی نداشتن میخرید🙂🥺✨ اخه لیا خیلی به فکر ادمای فقیری بود که به بیمارستان میومدن و پول کافی برای خرید دارو رو نداشتن🙂🥺✨......چه یون هم تا اخر با جیمین موند و ازش مراقبت کرد🥺🍃🌚 (خب اینم لباس چه یون برای تولد جیمین تو رستوران جین🌚🤩و خود چه یون🌚🥺🤩) خعب گایز چطور بود🌚خوشتون اومد؟....ممنون میشم اگه دستتو بزاری روی لایک😑🥺🌚😂💔........
خب اینکه میخواستم بگم🌚🤏✨...هدف من از این فیک این بود که گاه ما ادما ممکنه بعضی خطاها رو انجام بدیم و حتی نفهمیدیمم چیکار کردیم🤏😪 و اشتباهاتمون هرچند بزرگ یا کوچیک باشه🌚 ولی حق نداریم به خودمون بد کنیم و زندگیمون رو تلخ کنیم🥺🌚....همه ما ادما حق زندگی کردن داریم و هنوز هم برای جبران خطاهامون دیر نیست🌚🤏🌱....پس به خودتون سخت نگیرین🤏🌚✨.....امیدوارم ناظر گرامی این تست من بدبخت رو منتشرکنه🌚🤏😂🙃......خب بزن بعدی 🌚🤏
هیچی خواستم بگم اگه لایک نکردی لایک کن🌚🤏🤗😂🥺🥺🥺🥺🥺نه دیگه واقعا برو نتیجه چالش دارم براتون🌚😉...(دیگه فهمیدین رو این ایموجی کراش زدم نه🌚؟....👉😂)...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سـلـامــ کــیــوتــمــ❤️
مــنـــ یــــ ســولــویــیــســتــ تــازهـــ کــار تـــویــــ کـــمـــپـــانــیـــv®k هــســتــمــ❤️🏸
بـــه فـــنــامـــ مـــیــگـــنـــ ♡یـــلـــو لــایــت♡💛💫
یــلو لــایـــتــمـــ مــــیـــشــیـــ❤️😇
بـــیـــوگـــرافـــیـــمـــ تــــویــــ اکـــانــتـــمــ هــــســـتــ
فیک بعدی رو از جین بنویس😁
اوک🌚✨
تیک کلامم بیبی بیبی جان🌚😂
عشق به سبک موسیقی منظورمه😂😂😂
خداااااا خیلی قشنگ بودددددددد مخصوصا پیامش😭😭😭😭😍😍😍😍😍
ممنون بیبی🌚🙂💜
میگی بیبی دارم یاد فیک میوفتم، چشاتو درویش کن بیزحمت😐😂😂😂
فوق العاده بودددددددد واقعا محشر بوددد مرسی❤❤❤😢
ممنان بیب🌚💜
عررر بلاخره اومد🥺🥺
عالی بیددددد🥺
🌚💜