4 اسلاید صحیح/غلط توسط: نیتا انتشار: 3 سال پیش 285 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هر قسمت حداقل ۱۰ لایک .... خب اگه نمیخوای نخون منکه مجبورت نکردم ولی هرچیزیبهایی داره داستان که میخونی باید لایک کنی
_ نه ، چطور ؟ + من امروز حالم خوب نبود و نیست همکلاسیم مرینت متوجه شد و من رو برای امشب شام به برج ایفل دعوت کرد _ چه دوست خوبی . به هر حال منظورت رو متوجه شدم ، سعی میکنم اجازهت رو از پدرت بگیرم + ممنون ناتالی
بعد از اینکه ناتالی اجازهام رو گرفت رفتم حموم و همون لباسی که بیشتر موقع ها برای بیرون رفتن و رفتن و جلسه ی مد می پوشیدم رو به همراه کلاه پر داری که مرینت برام درست کرده بود رو پوشیدم و ۲۰ دقیقه به ۸ رفتم به سمت ماشین.
مرینت :
ساعت ۵ دقیقه به هشت بود که رسیدم و آدرین رو جلوی برج بود . با همدیگه رفتیم که از پله های برج بریم بالا ( طبق قسمت های انیمیشن آسانسور برج خرابه 😁) توی راه در مسیر پله ها : + اِهههه چون که حالت زیادی خوب نیست به گارسون ها گفتم که توی فضای باز بالاترین نقطه برج برامون میز بزارن _ یعنی باید این همه پله رو بریم ؟ هر جفتمون زدیم زیر خنده و رفتیم . بعد از کشته شدن توسط دویست تا پله بالاخره رسیدیم و نشستیم سر میز . گارسون اومد و سفارش گرفت . ۱۰ دقیقه طول کشید تا غذا رو بیاره . تو این ده دقیقه: + راستش خیلی تعجب کردم و خوشحالم از این که پدرت اجازه داد بیایی _ خودم هم تعجب کردم ولی اونقدر سخت نبود حالا خوب شد که اجازه داد و الان تو پیش منی ، یعنی منظورم اینه که الان حالت خوبه _ آره مرینت به لطف تو حالم خیلی بهتره . شام رو آوردن و ما مشغول خوردن شدیم .
وسط های خوردن ناخودآگاه چشم هام خورد به آدرین ، انگار میخواست چیزی رو بهم بگه یا شاید نمیخواستم چیزی رو بگه ، خلاصه که شام تموم شد و گوشیم رو برداشتم و آهنگ مورد علاقه ام ( آهنگ مورد علاقه ی مرینت همون آهنگیه که توی مهمونی کلوئی و نیویورک خیلی محبوب شد ) رو سرچ کردم و خواستم پخش کنم ، از روی صندلی بلند شدم ، آدرین رو هم بلند کردم و بردمش کنار اونجا که پایین رو ببینه ؛ بعد آهنگ رو پخش کردم و پشتش وایسادم و گفتم : گاهی وقت ها آدم ها لحظاتی رو تجربه می کنن که باعث خوشحالی و یا ناراحتیشون میشه ، فکر کردن به اون اتفاق هم ممکنه که یک روز از زندگیت رو خراب کنه یا اون روزت رو بسازه . میدونی ، هر روز قراره مثل دیروز و فردا تکرار بشه ولی میدونی نکته جالبش چیه ؟ اینه که وجود خودت ، افکار و ذهنیات خودت میتونه اون روز تغییر بده ؛ پس سعی کن که بهترین روز خودت باشی !
یهو به خودم اومدم و وقتی فهمیدم چی گفتم از خجالت آب شدم و سرم رو پایین انداختم . برگشت و نگاهم کرد و لبخند زد . همین که رفتم پیشش ایستادم ، بعد چند ثانیه یهو بارون گرفت . وسایلمون رو جمع کردیم و با هم رفتیم پایین .
توی راه پله ها بهم گفت : _ الان خیلی حالم بهتر شد ، مرینت می دونی ! زندگی کردن توی شرایطی که من دارم خیلی سخته ، تا چند سال که هیچ دوستی نداشتم و تو خونه حبس بودم ، مادرم رو از دست دادم و از همون موقع تا الان انگار که حتی پدر هم ندارم ، و تو این موقعیت تنها کسی که میتونست حالم رو خوب کنه تو بودی که این کار رو هم کردی ، ممنونِتم + قابلی نداشت این تنها کاری بود که برات میتونستم انجام بدم . از برج رفتیم پایین و همچنان بارون بدی میومد . برای همین به من گفت که با ماشینشون بریم .
آدرین :
پیشنهادم رو قبول کرد ، در رو براش باز کردم و نشست . ترافیک خیییییییییلی بدی بود و هر ده دقیقه یکم می رفتیم جلو . بادیگاردم عصبانی ، خودم حالم خیلی بهتر بود و به نظر می رسید که مرینت خوابش میومد . یکم ماشین های جلومون خالی شد و با سرعت رفتیم جلو و از دست انداز پریدیم که مرینت تو اون حالتی که خواب بود افتاد رو من و گرفتمش . همینطور که سرش روی شونه هام بود و خوابش برده بود منم تلاش کردم چشم هام رو ببندم و استراحت کنم .
مرینت :
نمیدونم کی خوابم برد ، وقتی بیدار شدم دیدم که روی شونه ی آدرین خوابیدم . بهم گفت که : _ رسیدیم خونتون ، راستی اگر امکانش هست قبل از خوابت بهم زنگ بزنی میخوام ی چیزی بهت بگم + نه اشکالی نداره _ بازم ممنون برای امروز + کاری نکردم نهایت تلاشم رو کردم که ناراحت نباشی _ ممنون پس شب یادت نره + نه یادم نمیره خداحافظ _ خداحافظ . رفتم بالا و همچین خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم دادن که وسط همین اوضاع که رو ابر ها بودم تیکی گفت : _ یادت نمیره که بهش زنگ بزنی ؟ + اگر هر چیزی یادم بره این یکی یادم نمیره ، راستی به نظرت چی میخواد بهم بگه _ من از کجا بدونم ؟
صبر می کنم ۹ و نیم بهش زنگ میزنم و می فهمم که چیکار داره
[{ساعت ۹ و نیم}]
گوشیم رو برداشتم و اشتباهی تصویری زنگ زدم و تا اومدم قطع کنم جواب داد . _ سلام مرینت خوب موقع زنگ زدی! + سلام آدرین ، خواستم سر جمع خوب به قولم عمل کنم ، خب بگو ببینم چیکار میتونم بکنم برات _ خب میدونی راستیتش دیشب خواب دیدم که بابام منو صدا کرده بود و باهام کار داشت .
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
خودمم داستان میراکلس می نویسم میدونم چقدر بده هیچکس کامت نمیگذاره
اره خیلی اذیت میشیم سر این موضوع انگار اذشون کم میشه
داستانت خونده بودم ولی چرا ادامه ندادی
واقعا فوق العاده می نویسی کارت حرف نداره ادامه بده♥♥♥♥♥♡♡♡♡♡♡
راستی مطمئن نیستم چطوری ادامش بدم بهتره میشه کمکم کنی🥺
باشه کمکت میکنم
ببخشید دیر جواب دادم ندیدم کامنتت رو
اشکال نداره
وای عالی بود
ممنون اگه خواستی قربانی عشق هم بخون بیشتر فالور هام انو دوست داشتن
بک بده
منظورت چیه درست بنویس 😑😐
یعنی فالوم کن
توهم فالکون
عالی