6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Lida انتشار: 3 سال پیش 229 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم از این قسمت لایک و کامنت و فالو فراموش نشه فالو =فالو
ببخشید بچه خیلی دیر شد امتحان ها شروع شده یک ماه هست که اصلا وقت نکردم داستان بنویسم
کلویی رفت نزدیک مرینت .مرینت داشت مشق هایی که خانم زنگ قبل داده بود برای فردا رو مینوشت تا برای خونه کم تر داشته باشه .کلویی مرینت رو صدا زد و گفت : دوپن چنگ دختر نانوا تو چطور جرات کردی با آدرین و خواهر هاش و برادرش و آقای جکسون و خانوادش بپری ها ؟ و بعد یه لیوان آب ریخت روش . مایکل خواست پاشه که مرینت گفت به تو چه ربطی داره ها چیکارشونی نکنه زنشونی یا خواهرشونی؟ بعد مرینت هم بطری ابی که کنارش بود رو باز کرد و ریخت رو کلویی که آلیا و بقیه بچه ها دست زدن براش و مارینا گفت آفرین عشقم 😘😘😘همه برگشتن به مارینا نگاه کردن و بعد گفتن : چیشددددد😳😳
از زبان مرینت : آب رو ریختم روی کلویی مارینا گفت آفرین عشقم اون زمان دلم میخواست بگم عشقم و در عشقم و کوفت اما گاومون زایید باید یه جورایی جمعش میکردم بچه ها داشتن میپرسیدن چی شده ؟ مارینا چرا اینقدر با من صمیمی هست ؟ همه توضیح می خواستن ازم که مایکل خواست حرف بزنه که گفتم: یه لحظه همه صبر کنید آروم باشید الان براتون توضیح میدم .خب گوش کنید من و مارینا با هم توی یه سایت با هم دوست شدیم و من و مارینا تقریبا یک سال و نیمی میشه که با هم دوستیم و تا دیروز هم رو ندیده بودیم که دیروز ما تصمیم گرفتیم هم رو ببینیم خب حالا راضی شدین ؟ همه به جز کلویی گفتن: بله و بعد همه مون زدیم زیر خنده🙂
از زبان مارینا: نزدیک بود لو بریم که آبجی جونم جمعش کرد وای که چه خوبه آبجی بزرگتر از خودت داشته باشی اما احساس میکرد مرینت میخواد بکشتم اما بازم این حسی که دارم خیلی خوبه تاحالا این حس رو نداشتم با اینکه کسی نمیدونه اون آبجیم هست اما دلم میخواست بپرم بغلش و رگم کاش از اول داشتمت آبجی جونم ولی اون کلویی هم خیلی حرس آدم رو در میاره اونقدر که دلم میخواد نصفش کنم از متیو و مایکل هم پرسیدم و اونها هم میخواستن نصفش کنن .
از زبان راوی : بعد از مدرسه مرینت رفت سمت خونشون و بعد از چند ساعت از خونه اومد بیرون و رفت سمت خونه ی آدرین اینا چون قرار شده بود از اونجا برن پیش مامان و بابای واقعیش و خونه رو ببینه و با افراد خانواده آشنا بشه وقتی رسیدن پیاده شدن خونه خیلی بزرگی بود البته فکرش رو میکرد. مرینت رفت داخل و پدر و مادرش و خواهر و برادرش همه جا رو بهش نشون دادن و همه اعضای خانواده جکسون رو بهش معرفی کردند. بعد مرینت به مارینا گفت : مارینا اگر من امروز سر کلاس حرفم رو با ور نمی کردن در جواب به اون حرفت خودم اونجا م*ی*ک*ش*ت*م*ت
از زبان مارینا: بعد از حرف آبجی گفتم خودم فهمیدم که می خوای ب*ک*ش*ی*م برای همین بعدش ساکت شدم . بعد از حرف رفتیم که شام بخوریم آخه خیلی طول کشید تا بخوایم همه و به مرینت معرفی کنیم و همه جا رو نشونش بدیم بعد از شام مرینت رو رسوندیم . دو ماه دیگه مدارس تموم میشه و قراره از پاریس بریم و بریم آمریکا.
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
من تازه داستان هات رو خوندم لطفا بعدییییییی وگرنه میام تو خوابت😐😁
چشم
عالی😁☘💐
مرسی
عالی
مرسی
عالی بود
مرسی