🖤🌫️🎼قاب آویز مرگ ᵖˑᵗ ¹⁰ پایان سال...🖤🌫️🎼

🖤🌫️🎼اگر میخواید عضو نقابداران بشید حتی اگر شخصیتتون تو داستان نیست بگید🖤🌫️🎼قراره تو داستان بیارمتون

ساعت سه بعد از ظهر بود و کاتیا بی حوصله توپ بولینگی را به دیوار میزد و وقتی برمیگشت دوباره تکرار میکرد.سکوتی غیر قابل تحمل اتاق را فرا گرفته بود.تصمیم داشت به آن خواب فکر نکند و بگذارد ، سکوت ذهن اش را نیز برگیرد.صدای نفس هایش و توپ بولینگ تنها صدایی بودند که در اتاق شنیده میشد.کاتیا نفسی صددار کشید و به سقف زرد رنگ نگاهی انداخت.ترک های سقف و زرد رنگی اش به او یاداوری میکرد زندگی اش در آن خواب مزحک بهتر از الان بود.

امیلیا ریدل با کتابی قطور و سنگین دوان دوان در دخمه ها میدوید تا به سالن عمومی اسلایترین برسد.اطلاعاتی بدست آورده بود که میدانست میتواند آنها را به هدفشان برسانند.فکر نمیکرد روزی برسد با کتی نات همکاری کند یا آن دو دختر نا خالص(امیلیا اشاره ای به دورگه بودن آنها میکند)بعد از راهی طولانی به سالن عمومی رسید.دیواری صاف اما قدیمی رو به رو یش بود.او رمز عبور را فراموش کرده بود.اگر رنز را نمیگفت ، دیوار به کنار نمیرفت.

یانا گراهام در قطار با سردرگمی با خود بحث میکرد و دنبال کوپه ای بود که خالی باشد تا بتواند آن حجم از اطلاعاتی که امیلیا به او سپرده بود را هضم کند.تقریبا به آخرای قطار رسیده بود.آخرین کوپه ای که دید دو نفر آن را تساحب کرده بودند.

یانا به بحث اش خاطمه داد و جوری که آن دو فرد او را نبینند ، کنار درب کوپه ایستاد و به بحث آن دو گوش سپرد.یکی از صدا ها آشنا بود که متعلق به کلیر آپماندو فرزند ارشد ، آرورا اندرسون و تام آپماندو بود که با تعجب میگفت: -امکان نداره که اون دوتا چیزی از موضوع باخبر شده باشن!! -امکان داره....برای جیی اون کتاب و جلوی ریدل برداشتی؟؟؟ دومین صدا صدای بمی داشت و اصلا اشنا به نظر نمیرسید.شاید یکی از سالهای بالا میبود.

کلیر پاسخی نداد اما.... *** صدای رادیوی قدیمی ای از طبقه پایین یتیم خانه به گوش کتی نات میرسید.آهنگی کلاسیک از نانسی بکشات بود‌.ریتم شادی داشت اما معنای عجیبی...احساس میکرد به چندین زبان دنیا آن آهنگ را میخواند.به لطف پوردی که ریموس به او داده بود ، میتوانست معنای آن را بفهمد اما او را گیج میکرد.بنظرش عجیب میامد که فکر کند نامه ای از آبنده باشد اما ، معنای آن این را نشان میداد و البته ساعت ۱ نصفه شب هیچکس بیدار نبود حتی صاحب یتیم خانه‌... -بگو سلام ناتنیگو - به افراد مو سفید اعتماد نکن نات - گیج نسو تو فیط یه بچه ای - آروم تو تختت بمون - امشب حقایقی از زندگیت تو این یتیم خونه فاش میشه -

اپیدوارم خوشتون اومده باشه🖤🌫️🎼لایک و کامنت فراموش نشه برید نتیجه که قراره هم یه چالش رو بگم هم یچیزی رو فاش کنم🖤🌫️🎼نظر انتقاد یا چیزی دارید بگید.