
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن🙏🏻💕 🍉بچه ها یلداتون مبارک🍉 برای یلدا یه پارت بلند و زیاد گذاشتم بخونینش🍉💕 ناظر عزیز میدونم خسته کنندست ولی لطفا منتشرش کن🍉
ادرین پيشو.نيمو بو.سيد و گفت:اين بو.سه دليلي براي دو.ست داشتن تو هست؟ خي.ره تو چشاي هم شديم که همون موقع پرستار وارد شد....وايي ادرین..چه جمله غير واض.حي گفتي ولي من درک کردم..واي چرا اينجوري،پرستار بالاي سرم ايستاده بود ..اين که اون زن ميانساله نيست..يک دختر تقريبا 35 يا 36 ساله که در مرز تر.شي.دن بود..ابروهاي برندا.شته ولي مداد کشيده..باديدن من ابروهاشو داد با.لا و گفت:انگار حالت خوبه! لبخند روي ل.ب.م خشک شد ادرین گفت:مشکليه مريضاتون حالش خو.ب باشه؟
پرستار بدون نگاه به من ز.ل زد به ادرین و گفت: خير....ولي فکر ميکردم به جاي اينکه بخندن بايد به در.د پاشون گريه کنن...معمولا وقتي کسي پاش ميشکنه کل بيمارستان رو از د.رد رو سرش ميزاره...ولي اين خانم راحت ميخنده..ممکنه مزا.حم ديگر اتاقا بشه. ديگه رسما داشت چر.ت و پر.ت ميگفت.پامو برسي کرد و رفت بيرون .. ادرین گفت:چه پ.ر حرف _ساعت چنده؟
نگاهي به ساعت مچيش کرد و گفت:1 و نيم..بهتره به مامانت اينا زنگ بزنم..ممکنه نگران بشن.. از جا بلند شد و خواست بره بيرون که گفتم:لوکا نيومده؟ _اومده...تو محو.طه است..بگم بياد بالا؟ ميخواستم ببينم لوکا تشکر ميکنه يا نه..يک نوع ح.س عق.ده اي بودن بهم دست داده بود.. گفتم:بگو بياد
نگاهي به ساعت مچيش کرد و گفت:1 و نيم..بهتره به مامانت اينا زنگ بزنم..ممکنه نگران بشن.. از جا بلند شد و خواست بره بيرون که گفتم:لوکا نيومده؟ _اومده...تو محو.طه است..بگم بياد بالا؟ ميخواستم ببينم لوکا تشکر ميکنه يا نه..يک نوع ح.س عق.ده اي بودن بهم دست داده بود.. گفتم:بگو بياد
ادرین يک اخم کوچيک کرد که من ش.ک کردم اين خود درگي.ري نداره..1بار خودش ميپرسه بگم بياد بعد اخم ميکنه... چشامو بستم و ملاحفه رو کشيدن روي صورتم..و جمله ادرین رو بر.ق چشا.شو مز.ه مز.ه کردم: اين بو.سه دليلي براي دو.ست داشتن تو هست؟ و باز همون نسيم خنک هميشگي توي د.لم پيچيد.. _سلام. سرمو بيرون اوردم و به لوکا که در قا.مت در ايستاده بود نگاه کردم و گفتم: سلام.
_اجازه هست؟ سعي کردم خودمو بالا بک.شم و گفتم:بياد داخل. اومد داخل و نشست روي صندلي کنار تخت و گفت:ممنونم مری،فکر نميکردم به خاطرم همچين کاري بکني. خنديدم و گفتم:حاله تو خوبه؟ سرشو به علامت(اره)تکون داد و گفت:همه بچه ها اومده بودن حالتو بپرسن ولي ادرین نذاشت..اون زيادي سخت.. نذاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم:اون نامز.دمه لوکا. لوکا ديگه در اين مورد چيزي نگفت ..مامان اينا اومدن بيمارستان و عصر مرخص شدم..با پاي گچ گرفته ..مارسل منو روي تخت نشوند و جامو درست کرد..
2تا عصا داشتم..2هفته بايد اينا رو تخمل ميکردم..مامان قس.م خورد ک ديگه اجازه نده برم کوه..و بابا هم کمي با ادرین س.ر سنگين شده بود چون اون منو مثلا به دست ادرین سپرده بود... تا شب مامان بزرگ و عمو و عمه اومدن ديدنم و ادرین هم تا شب پيشم بود البته همش يا تو هال بود يا اشپزخونه . شب بود و هنگام خواب.چشام داشت بسته ميشد و فکر ميکردم ادرین رفته ولي در باز شد و نور افتاد توي اتاق و ادرین وارد شد.. خسته نشست پايين تختم که گفتم:هنوز نرفتي؟ _توقع داري با اين خوابالودگي برم؟تصا.دف ميکنم. _نکه اون روز که خوابت نميومد نزديک نبود تصا.دف کنيم. ادرین سرشو ل.به ي تخت گذاشت و گفت:عصبيپم کرده بودي. _پس اون روزا که تو با کارا خانم حرف ميزدي منم بايد عص.بي ميشدم. ادرین سرشو اورد بالا و ز.ل زد تو چشام و گفت:با ادریان چي ميگفتي؟
سرمو تکون دادم و گفتم:هيچي. ادرین بلند شد و نشست لب.ه ي تخت و گفت:به خاطر هيچي درو بستين...چي بهم ميگفتين؟ _درباره ي کوه و حرفمو قطع کرد و گفت :دروغ نگو..به من دروغ نگو..ما ميخوايم با هم يک زند.گي بساز.يم.
تا کي اون سرم دا.د ميزد..تا کي اون از من توضيح ميخواست..اخمي کردم که ابروهام رفت توي هم و گفتم:زند.گي بساز.يم؟ما تا اخر ماه ديگه بايد از هم ج.دا شيم..نميخوام اين ض.د و نقپيض بودنتو...لحظه اي قرب.ون صد.قم بري و بعد سرم د.اد بکشي..ما بايد جد.ا شيم.. ادرین حيرت زده نگاهم کرد و گفت:جدا بشيم؟ _قرارمون که يادت نرفته.. ميخواستم لا.ل بشم و بر خلاف علا.يقم حرفي نزنم...ادرین بلند شد و گفت:باشه جدا ميشيم..فقط به خاطر تو ديگه حرفي نزد و از اتاق خارج شد و درو بست ...زير ل.ب گفتم:نه ادرین.
ولي ادرینی نبود که صدامو بشنوه...نه مری گريه نکن ..اينم مثل بقيه دعواها.تون ميگذره ..لع.نتي گريه نکن..بغضم عذا.بم ميداد. به پام نگاه کردم ..شايد اگه سالم بود ميدويدم دنبال ادرین و خي.ره تو سبزی چشاش ميشدم و گفتم:ادرین....نرو ولي نه پام...نه غرو.رم اجازه داد.دهنم با.ز شد و حرفايي که از سر حر.ص بود نه واقعيت رو گفتم...مامان برام شام اورد ولي نخوردم و زود خوابيدم..کل شنبه رو تو اتاق خودمو حب.س کردم و درس خوندم..ساعت 10 و نيم شب بود ...گشنم بود از صبح تا اين ساعت فقط ناهار خورده بودم..کتابم توي دستام بود و خسته بودم3دور کرده بودم..خودمو روي تخت دراز کردم که در باز شد و مارسل خندون اومد تو و گفت:خانم علي.ل چطوره؟
فقط نگاهش کردم که تلفن رو به سمتم گرفت و بلند گفت:مجنونه با ليلي کار داره...گوشي رو ازش گرفتم ...مارسل خارج شد..ميدونستم خودشه ولي به جاي سلام گفتم:الو _سلام. _سلام...خوبي؟ _ب.د نيستم..پاي تو چطوره؟ _در.د ميکنه. _چه قدر؟ _کم. _قرص بخور. اروم و با فاصله حرف ميزديم..انگار هردومون حرفامونو مز.ه م.زه ميکرديم.. _خوردم اثر نکرده. _بخوابي خوب ميشه. _مامانم همينو ميگه. _امتحانو خوندي؟ _اره...3دور

بچه ها امشب نمیتونم براتون ۳ پارت بزارم اخه جایی قراره بریم* خودم نمیدو.ستم برم😐🌱 ببخشید ولی بجاش زیاد نوشتم.اگه شد یه تک پارتی کوتاه میزارم و پارت ۲۲ ع.ش.ق به سبک کنکوری که نشد بخونین💕🌱
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی پارت بعدو کی می دی پس ؟🥺
به لیست بهترین داستانا پیوست 😉😉❤❤
مرسی
عالییییییییییییییییییییییی
مرسییییییی
یه خانومی قول داده بود امشب ۳پارت بده😂😒
یلدا بود درختر خالم اریانا دست از سرم برنمیداشت وگرنه ۳ پارت میدادم😹
عالیییییی😁🍉
مرسییی
و یه چیز دیگه من خیلی دختر پاکی هستم درباره من فکر بد نکنید فقط تو میراکلس یکم اینجوری هستم 😂 اگرنا من خیلی گلم 😂😂😂😂😂😂
😂🌱
اجی یه نظر دارم
اگر میشه پارت بعد طوری باشه آخر این تماس مری غرور بزار زیر پا و بگه آدرین میخوام باهات حرف بزنم و.... بعد مری بیاد همه چی رو به آدرین مگه منظور قضیه آدریان بعد اخرش اعتراف کنم آدرین هم از آون حرکت خفن ها بزنه 😂( منظورم واضع بود 😂😂😂راهنما ↩❤ ↪)
نه اینطوری خیلی معمولیه من میخوام بیبی چ ک یه خبر خوب بده😌😐✌🏼😂
باش اجی😐🌱
کاربر کیوت من هر شب ادامه داستان رو برای خودم میسازم اگر خوب بود میام پیشنهاد میدم 😐😂
عالی بود اجی
پارت بعدی رو زود زود بزار
مرسییی اجی
عالی بود اجولیی
مرسیی اجولی
خوش باشی آجی
💜💖💜💖💜💖💜💖💜
توهم اجی❤