
سلام بچه ها عصرتون بخیر پارت جدید ببخشید دیر شد..🥲💚
تهیونگ: این میشه ی 👄 کوچیک گذاشت رو👄 ا/ت ا/ت : چیکار کردی نکن دیگه 😐 تهیونگ،: ی بار دیگه بگو ا/ت: باشه ته ته جون تهیونگ: کیوت سوار ماشین شدیم رفتیم کافه ای که چانیول گفته بود وقتی وارد شدیم دلم برای چانیول تنگ شده بود پریدم بغلش ا/ت: چانی جونم چانیول: ا/ت داری خفم میکنی ا/ت: ببخشید دلم برات تنگ شده بود خب🥺 رفتیم نشستیم ی دختر اومد پیش چانیول ا/ت: چانیول ایشون کین🤔 چانیول :ایشون نامزدمن ا/ت: چی واقعاااا چرا الان من باید بفهمم چانیول: اولین نفر هستی که میدونی تهیونگ دم گوش ا/ت: ماهم ی روزی نامزد میکنیم ا/ت : چی میگی تهیونگ ا/ت: سلام من ا/ت هستم و شما لینا (اسم دختره): سلام منم لینا هستم.
ا/ت خوشبختم تهیونگ با لینا آشنا شد خلاصه خیلی خوشحال بودم قراره چانیول عروسی کنه تهیونک من رو رسوند خونه رفتم خونه تکالیفم رو نوشتم بدون غذا خوابم برد
صبح پاشدم حاضر شدم چیزی خوردم رفتم سمت مدرسه سرکلاس تهیونگ بهم محل نمیداد رفتم پیش یجی ا/ت : امشب میای باهم بریم بیرون یجی یجی: اره عالی میشه پسرا هم بیان ا/ت: نه بابا دخترونه یجی:باشه بعد مدرسه میبینمت ا/ت: آره فعلا ا/ت؛ سلام یونا خوبی میگم میای بریم بیرون با یجی یونا :سلام ا/ت اوکی بریم بعد مدرسه

کلاسا تموم شد از مدرسه با یجی و یونا زدیم بیرون یجی قرار شد مهمونی بگیره پارتی بعد رفتیم خرید سه تایی خیلی خندیدیم همه کلاسمون دعوت بودن تهیونگم تصمیم گرفتم ی لباس خوشگل بخرم خریدیم رفتیم سمت خونه یجی اونجا میموندم تا وقتی مهمونی شروع بشه لباس ا/ت و یجی 👆🏼
رسیدیم رفتیم تو اتاق یجی یجی: اینجا اتاق منه ا/ت : خوشگله بعد کلابی که باهم رفتیم با هیونجین چیشد یجی: خب راستش وقتی من رو برد خونش اینقدر عصبی بود که من تنهایی رفتم با من ... (منحرفا مغزا فعال بشه😂) ا/ت :اوووکی پس اینطور شد و الان باهمید عالیه یجی: آره خب مرسی😅 ا/ت :منم باید بهت ی چیزی بگم دیروز تهیونگ بهم پیشنهاد داد قرار بزاریم یجی: واقعااااا این عالیه ا/ت: آروم باش به کسی هم نگو😜منم نمیگم یجی: پس بیا یکم پسرا رو تو مهمونی اذیت کنیم ا/ت: اوکی خوبه😎😜 شب : حاضر شدیم کلی آرایش کردیم تا اینکه اومدن کم کم
از زبان نویسنده :تهیونگ و هیونجین هم زمان رسیدن و باهم رفتن تو و همه دخترا جذبشون شدن یجی: ا/ت میگم امروز تهیونگ بهت محل داد یا نه؟ ا/ت: نه چطور یجی: چون هیونجینم محل نداد بهم خلاصه همه دوره استخر بودن و یجی و ا/ت هم میخواستن اذیت کنن که رفتن پیش کوک و جیمین ا/ت:سلام کوک سلام جیمین میگم میشه برامون ی کاری بکنید؟ کوک جیمین :سلام باشه بگید ا/ت: میخوایم حسودی تهیونگ و هیونجین رو دربیاریم میشه کمکمون کنین؟ کوک و جیمین: باشه چیکار کنیم خب شما باید با ما برقصید کوک و جیمین باشه خلاصه یجی و جیمین باهم رقصیدند کوک و ا/ت هم باهم رقصیدند هیونجین و تهیونگم با دو نفر دختر رقصیدن بعد جا به جا شدن ا/ت با تهیونگ ، هیونجین با یجی تهیونگ هیونجین هم زمان به ا/ت و یجی گفتن :چرا با ی نفر دیگه رقصیدید ا/ت و یجی: چون دوست داشتیم تهیونگ و هیونجین گفتن :که اینطور و یهو هم تهیونگ و هم هیونجین حلقه هاشون رو در آوردن و پیشنهاد ازدواج دادن تهیونگ :با من ازدواج میکنی ا/ت ا/ت: با اشک شوق بله هیونجین : یجی با من ازدواج میکنی یجی: بلههه دو کاپل زیبا شدن و هم زمان همدیگرو 💋👄 دند و اون بهتر شب برای ا/ت و یجی شد 💁🏼😜♥️ (بچه ها میدونم زود دارن ازدواج میکنن... ذهنم پوکید دیگه حالا ببخشید)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من ذوق مر.گ شدم
عالییییی بوددد..♥️♥️❤️❤️❤️
فقط این لباسو قبلا هم ا.ت پوشیده بود ..📃
اصلا بد برداشت نکنییییییی فقط همین جورایی گفتمم
بددد برداشت نکنننییااا😁🥲
خوب بود داستانت اما مشکلش این بود فوق العاده سریع اتفاق افتاد و اینکه خیلی جملاتت رو بد به کار میبری سعی کن کلاماتت رو سریع نزاری و از کلامات قشنگ تری انتخاب و استفاده کنی ولی کلی رمانت خیلییییییییی قشنگ بود افرین
عالی بید ❤
موچی بزارم یا کوکی(•ө•)♡
حتما میزارم داستان بعدی رو
چشم چشم میسی که حمایتم کردید عاشقتونم ❤️
عالییی بید ممنون
مرسییی🥺❤️
عالییی