15 اسلاید صحیح/غلط توسط: j_hope انتشار: 4 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این داستان با قبلیا فرق داره درواقع تهیونگ ادم بده هست.البته هنوز نه پارت بعدی
سلام من هستی هستم و تازه با دوتا دوست صمیمی ام کنکور دادم.من رتبه53تجربی مبینا دوستم78ریاضی و ارام(از اسمش متنفره)رتبه44هنر.هر یک از ما ارزویی داریم اما همه میخوایم بورس کره شیم نه به خاطر خواننده ها و...کلا کره رو دوس داریم.من به شخصه از بی تی اس متنفر بودم اما خب الان دوسش دارم اما بایس ندارم فقط ی کوچولو از تهیونگ خوشم میاد بانمکه.میگفتم من تاپیک4و ایلتس داشتم همینطور دوستام پس راحت بورسیه گرفتیم.داداش ارام هم که اسمش اراد هست بورس کره هس داره پزشکی میخونه.برام ثل داداشمه اما برا مبینا نه چون اونا همو دوس دارن.مبینا شخصیت شرور مدرسه و ارام بچه مثبت.من هم شرورم هم مثبت ولی خیلی ادم عصبیم درواقع هیچیم به دخترا نمیخوره همیشه هودی میپوشم یا ی لباس ساده.
اسم کره ای من لی جونگ کی هستش.وقتی رفتیم کره ی خونه به ما دادن سه نفری و نکته وحشتناک اینه سه تا پسر اون پایین زندگی میکنند.یکی شون الحمدلله اراد هس پس پسرای مرد اطمینانی هستن.ارام عکاس و نقاش فوق العاده ای هس.مبی(مبینا)هم ریاضی رو ترک کرد و رفت هنر چون او هم خواننده فوق العاده هم گیتار و ساز دهنیش عالیه.پسرای پایینیمون یکی شون ارام رو دوس داشت یکی شون ک اراد بود مبی رو.شاید فکر کنید سومی هم ک اسمش لی هون هست منو دوس داره ولی سخت در اشتباهید.پسره ی چلمن اونم پزشکه.من دوساله کره درس میخونم و 1ماهه رفتم بیمارستان و زیر دست اون اشغالم باورتون میشه من تا حالا لبخندشو ندیدم.ادم فوق العاده عصبییییو خوشگل به من کوچکترین توجهی نداره و دنبال فرصته تا منو تنبیه کنه.
یه روز من با کلی جزوه و چیز میز از بیمارستان برگشتم.راستی من تا16سالگی از پزشکی متنفر بودم اما چون ناراحتی قلبی گرفتم تصمیم گرفتم پزشک قلب بشم.لی هون روزی100صفحع جزوه میده من حفظ کنم اه اه.یه روز ک برمیگشتم دیدم دو تا دوست چلمن من جلوی 7تا پسر نشستن پذیرایی میکردن.بعد دیدم عههههه اینا اعضای بی تی اس هستن و دارن مبی رو راضی میکنن ی اهنگ باهاشون بخونه ولی مبی معروف شدنو دوس نداره و راضی نمیشه.من و دوستام از اونا نیستیم ک هی امضا بگیریم و ...پس منم خوشحالی از خودم نشون ندادم و رو مبل نشستم.ارام گف هستی جان من مبی رو راضی کن اهنگو بخونه من ب مبی گفتم و در کسری از ثانیه قبول کرد.مبی همیشه رو نظر من حساب میکنه چون تو16سالگی از دست ی متجاوز خلاصش کردم اخه راستش من نینجام خیلی خوبه.قرار شد برا نهار بمونن و طبق معمول ارام رف غذا بپزه من اشپزیم افتضاهه.دقت کردم دیدم این تهیونگ زیر چشی منو میپاد.انگار خوشگل ندیده بیشور.راستی من زیاد زیبا نیستم.معمولیم.موهام مشکی و کوتاس.چشام اهویی و مشکیه.لبام کوچیکه و دماغم کوفته ای و کوچیکه پوستم گندمیه در کل به نظرم لبخند زشتی دارم.
تهیونگ گف اسمتون چیه؟گفتم هستی میتونید جونگ کی صدام کنید.بهم لبخند زد منم با لبخند جوابشو دادم.شمارمو خاس ولی من ب پسرا شماره نومیدم هههه خیال کرده.ولی بیشور از مبی گرف.چند روز هیچ خبری نبود.نه از لی هون نه تهیونگ تا اینکه ی روز تهیونگ اومد بیمارستانمون و گف قلبم درد میکنه.راستی من با لی هون خیلی ماجرا داشتم اما اون یبار جونمو نجات داد بخاطر همین باهم بهتر شدیم اما از وقتی با بی تی اس اشنا شدیم شده همون لی هون قبلی.بعد از معاینه لی هون گف جناب تهیونگ شما مشکلی ندارین شاید قلبتون برا ی چیز دیگه درد میکنه بعد ب من پورخند زد.من کفری شدم.اشغال.من فقط ی بار تهیونگ رو دیدم میخاد ب من تیکه بندازه.
روز بعد اتفاق عجیبی افتاد.تهیونگ برام پیام فرستاد و قرار ملاقات باهام گذاش منم ب خاطر بهم نخوردن قرارداد مبی قبول کردم.(اره جون خودت)البته قرار عصر بود و من باید دوباره قیافه لی هون رو تحمل میکردم.میخوام ی اعتراف کنمراستش من برای اولین بار و در نگاه اول عاشق و دلباخته لی هون و جذابیتش شدم اما فراموشش کردم(اره جون خودم)سعی میکنم یکی دیگرو دوس داشته باشم.اصن شاید سنگ خورد ب کله تهیونگ اومد خواستگاریم
لی هون وقتی اومد تا منو دید لبخند زیبایی زد و سلام بلند بالایی کرد.به جان خودم اگه تهیونگ رو در حال گدایی میدیدم انقدر تعجب نمیکردم.لی هون و لبخند اولین بارههههه.اومد و با خوش رویی گف چه خبر از بی تی اس چ خبر.من گفتم هی..چ.چی.گف وا چرا انقدر تعجب کردی.!گفتم اخه!.دستشو مشت کرد و فشرد و گف من...راستش قبلا ی دختری رو دوس داشتم.اون موقع من سرحال ترین بچه تو مدرسه بودم.سال اخر مدرسه بود.همو دوس داشتیم ک اون ولم کرد.رف پیش ی پسر دیگه.من سرد شدم این روح.تصمیم گرفتم برق چشامو نابود و روح رو وارد چشام کنم.من سرد شدم مثل کوه یخی.تصمیم گرفتم هرگز عاشق نشم تا اینکه تورو دیدم.من عاشقت نشدم اما اخلاقم بدتر شد.دلم یجوری بود.تصمیم گرفتم ازت دوری کنم و بهت بی توجهی کنم تا ...ولی خودمو گول میزدم.خیلی زود فهمیدم عاشقت شدم.عشقت نشدم دیوونت شدم.ولی بازم سرد بودم ک دیدم اگه خودم دس ب کار نشم تورو از دست میدم
حالم بد بود.فکر نمیکردم اون دل داشته باشه چه برسه به این که عاشق شده باشه.نمیدونستم به اون دختر حسدی کنم یا ازش بدم بیاد چون باعث شد لی هون ناراحت بشه.دستمو گرفت.دستش گرم بود.بهم گف قول بده کنارم باشی و ترکم نکنی.دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم:امکان نداره منو دوس داشته باشی.عشق ی بار اتفاق میافته و تو قبلا عاشق شدی.لی هون:اشتباه میکنی!اون دوس داشتن بود ولی من تو عالم بچگی فکر میکردم عاشقم.من فقط یئون رو دوس داشتم.
نمیدونستم چیکار کنم.میخواستم پیشنهادشو قبول کنم.ولی گفتم باید فکر کنم.رفتم خونه انقدر حالم بد بود که قرارم رو با تهیونگ فراموش کردم
تهیونگ بهم پیام داد ولی حوصله نداشتم بخونمش.پالتومو پوشیدم تا زیر بارون قدم بزنم.تو راه پله بودم که دیدم طبقه پایینمون(مبینا و ارام و دو پسران عاشق)رفته بودن مسافرت برای دانشگاه(ارع جون خودشون)خلاصه دیدم یه دختره داره گریه میکنه و میگه لی هون منو ببخش.من بچگی کردم.منم دوست دارم.خواهش میکنم پیشم باش.لی هون رو دیدم که گف:تو ولم کردی.ولی من الان کسه دیگه ای رو دوس دارم.الان ازت بدم میاد.هیچ حسی بهت ندارم.من با تمام وجودم جونگکی رو دوست دارم و درو بست.من خواستم برم پایین که دختره منو دید و گف:تو همونی هستی که لی هون رو ازم گرفتی؟تو باید بدونی هیچ عشقی عشق اول نمیشه.پس بدون اون تا ابد دلباخته تو نمیمونه و رف.فردا رفتم بیمارستان با قلب شکسته.تهیونگ رو دیدم اونجا بود.گف چرا دیروز نیومدی بهش گفتم راستش نتونستم کاری پیش اومد.گفت مشکلی نیست و فریاد زد اقایون خانوما.توجه لی هون جلب شد.اون تازه امده بود.تهیونگ با صدای بلند طوری ک همه بشنوند گف:دوشیزه لی ایا حاضری با من ازدواج کنی.از تعجب گوشام شاخ در اورد!!!ازدواجججججج
حالم خیلی بد بود.نفسم بالا نمیومد.دیگه مغزم قفل شده بود.لی هون یا تهیونگ؟عشقم یا کسی ک دوسش دارم و میدونم من اولین و تنها عشقشم.تصمیم برام سخت بود
من مغزم قفل کرده بود.نمیدونستم چی بگم.دویدم.فقط دویدم و از بیمارستان خارج شدم.فریاد لی هون و تهیونگ و بقیه رو که منو صدا میزدند شنیدم اما فقط دویدم.
وقتی میدویدم با خودم گفتم:هستی تو باید کسی رو انتخاب کنی که دوستش داری.تو همین امروز میری و به لی هون میگی دوستش داری.اره
میخواستم برگردم که یهو چشمام سیاهی رف.انگار ضربه شدیدی بهم خورد
خب این پارت تموم شد عزیزان.امیدوارم زود بررسی شه که پارت دومو بنویسم.تو پارت دوم متوجه خیلی قضایا میشید اما میخوام ی خلاصه ازش بگم.
راستش پارت دوم بیشتر از زبان تهیونگ و لی هون هست چون هستی در کما به سر میبره و شاهد بدجنسی های تهیونگ و یئون برا رسیدن به عشقشون هستیم
(لازم ب ذکره تهیونگ ادم بدی نیست و این فقط ی داستانه پس هوادارا بدونید منم خودم طرفدار تهیونگم پس ناراحت نشدید)
میخوام مطلب هارو تو پارت دو بنویسم اما الان سوال اضافه اودم و چرت مینویسم
میخوام مطلب هارو تو پارت دو بنویسم اما الان سوال اضافه اودم و چرت مینویسم
نظر فراموش نشه بای
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
تهیونگ انتخاب کن
من باشم قطعا تهیونگ و انتخاب میکنم😂💔تو رو خدا تهیونگ و انتخاب کنهههه