گفتم نمیدونم اونا هم حتما نگران ما شدن سانا رو از بغلم در اوردم گفتم اشکاتو پاک کن مگه ما به هم قول نداده بودیم دیگه ناراحت و گریه نکنیم گفتم دیگه گریه نکن بعد دوباره بغلش کردم که دیدم دیگه تکون نمیخوره نگاه کردم دیدم خوابیده آروم سرشو گذاشتم رو تخت و از اتاق بیرون اومدم میخواستم با شوگا حرف بزنم ولی اتاقش رو نمیدونستم به همین خاطر رفتم پایین از خدمتکار بپرسم رفتم پایین گفتم شما میدونین اتاق رئیستون کجاست گفت آقای شوگا گفتم اره بعد گفت بیا نشونت بدم گفتم باشه با خدمتکار رفتیم بالا اتاقش رو نشونم داد بعد گفتم ممنون که اونم یه لبخند زد و رفت بعد درش رو زدم که گفت کار دارم فعلا ، گفتم شوگا میتونم بیام که گفت میتونی بیای آروم در رو باز کردم رفتم تو دیدم نشسته رو میز لبتابش تو دستشه بلند شد گفت برا چی اومدی گفتم میتونم باهات کمی حرف بزنم که گفت اره بعد گفت بشین نشستم رو تختش اومد کنارم نشست گفت بگو گفتم برای چی مارو اوردین اینجا میشه بگی که شوگا با اخم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
پارت بعدی منتشر شد برید ببینید🍉😍🍉😍
پارت بد۶
حتما الان میزارمش❤️🧚
مرسی
عالی کیوتی
اگه به داستان جدیدم(تنها نیستی)سر بزنی ممنون میشم
سر زدم
منم سر زدم❤️🧚
مرسی عزیزم
دستت طلاا
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
میسیییی❤️🧚
سلام گلم خسته نباشی
عالییییی بود
میسیییییییییییییی گشنگم بوسسسس به تو🤭😍🧚
خواهش می کنم گلم ❤ 😘
اسم حیوون من روی رمانت
بلک وایت راستی داستانت باحال
چه باحال میسییییییییی🤞🏻😍🧚