
لی:کوماااااااا کوما:بلههه؟ لی:می شه… کوما:چی می شه؟ لی:می شه هیونگ و کانگ بیان اینجا؟ کوما:اره چرا نشه؟من دوست دارم بدونن کی هستن لی:واقعااا؟ کوما:اره،اصلا می خوای بریم دنبالشون؟ لی:ارههههه لی و کوما رفتن مغازه دنبال هیونگ و کانگ هیونگ:لییی کانگ:داداششش اومدیی لی:بچههه هااا می شه بیان خونه؟ هیونگ:ارههه کانگ:ارههههههه هیونگ:داداش لی…ی دقیقه بیا لی به دستای هیونگ نگاه کرد؛می لرزید…با استرس کوما رو نگاه می کرد واییی نه نباید استرس بگیری هیونگ! لی:هیونگ…اروم باش…منو نگاه کن هیونگ:لی!اون بعد به کوما اشاره کرد کوما:چی شده؟
هیونگ:نزدیک نیا نزدیک نیاا می گم لی:هیونگ!اروم باش به من نگاه کن می گم هیونگ:اون…اسیب می زنه بعد دستش رو گذاش روی میز کانگ:نه هیونگگگ میز شروع کرد به یخ زدن! کانگ:هیونگ اروم باش استرس نگیرررر کوما:چی شد الان این چیععع هیونگ:الان خوشحالی ها؟اره اره ما عجیب غریبیم کوما:نه اشتباه بر داشت نکنننن کانگ:اینجوری نکن…استرس می گیره نمی تونه خودشو کنترل کنه لی رفت سمت هیونگ همین طوری میز بیشتر یخ می زد هیونگ:نه نه لیی نزدیک نیااااا لی اومد جلو و هیونگ رو بغل کرد💔
هیونگ:برو عقب لی من ممکنه اسیب بهت بزنم لی:یادته؟بچه بودیم…استرس می گرفتی…بغلت می کردم همینو می گفتی فقط اروم باش چیزی نمی شه هیونگ اروم شد و دستش رو از روی میز برداشت و لی رو بغل کرد بعد به کوما:ببخشید من بد برداشت کردم فکر کردم شما به ما… کوما:نه اسیب نمی زنم هرگز شما عجیب غریب نیستین شما خاص هستین مث لی کانگ:می دونی چیه اصلا؟می دونی با چقدر بد بختیم بعد دستش رو اورد بالا مث اتیش گر گرفته بود چشای قرمزش دقیقا مث اتیش دستش بود کانگ:می بینی؟هر کدوم ی قدرت خاص داریم شاید باحال باشه ولی نه خیلی سخته می فهمی؟ لی:ببین اونا عادی نیستن…مث من هستن کانگ قدرتش اتیشع و خب مث اخلاقشه و هیونگ..قدرتش یخه!و وقتی استرس می گیره…خب دیدی و فرق من با اونا… کوما:فرق تو؟
لی:خب ببین وقتی تو قدرتی داری…باید بتونی کنترلش کنی…و خب وگرنه مشکل پیش می یاد و من هنوز نتونستم کوما:پس چطور گربه می شی؟ لی:اون فرق داره اون کاری نداره…من می تونم قدرتمند تر باشم ولی نیستم چون کنترلش نکردم کوما:بسه از این فازا بیان بیرون بیان بریم دیگه کانگ،هیونگ،لی و کوما به خونه رسیدن چند دقیقه گذشت تا اینکه زنگ در خورد کانگ:کیع؟ لی:نمی دونم کوما درو باز کرد… یما و مین سو! مین سو:ببخشید که سر نزده اومدیم یما:اره دیگه تا اومدن تو چششون بع کانگ و هیونگ افتاد کانگ و هیونگ با دیدن مین سو و یما خشکشون زد لی به کانگ سقلمه زد:کانگگگگ حواست کجاش هیونگ رو تکون داد:هیونگگ چی شد مین سو و یما اونا رو نگاه می کردن و از نظرشون یکم عجیب بود یما:بهتره ما بریم تو اتاق مزاحم نشیم مین سو:اره اره
کانگ با کمال پرویی دستی به موهای قرمزش کشید و:سلام لیدی از دیدنتون خوش وقتم هیونگ با خجالت:سلام…من هیونگم خوشحالم شما رو می بینم خانم لی:🤦🏻 مین سو:سلام هیونگ…منم مین سو هستم یما هم بدتر از کانگ:های مستر😆 کانگ:و اسمتون؟ یما:یما و شما؟ کانگ: کانگ بعد دخترا رفتن تو اتاق
لی:نگوووو نگووو اونی که من فکر می کنم کانگ:داداششش اینا کی می یان اینجا؟ هیونگ:چه دختر خوبی بود خیلی خوشگل بود دلم می خواد بیشتر ببینمش کانگ:می شه ی کاری برامون کنی داداش؟ لی:یا خدا نگووو از این دخترا خوشتون اومده یما و مین سو داشتن خداحافظی می کردن کانگ:ما هم بریم دیگه هیونگ:اره اره کانگ:می خوایم برسونیمتون خانما؟ یما:ایش…نه ممنون هیونگ:خودافس:) مین سو:بابای بعد از رفتن لی فقط می خندید کوما:به چی می خندی؟ لی:وای نمی دونی چی شد کوما:چی شد خب؟ لی:رفت… کوما:چی رفت؟ لی:عاشق شدن رفت😂 کوما:نگو کانگ و هیونگ لی:اره…عاشق یما و مین سو شدن و از من کمک می خوان😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییی
دارت بعد
خیلی جر😂😂😂
عالیههههههه