
صبح با اینکه داخل بقل یکی هستم بیدار شدم تهیونگ محکم منو گرفته بود اینقدر خسته بودم که حوصله غر غر کردن نداشتم دوباره چشم هم رو رو هم گذاشتم به خواب رفتم تهیونگ = از خواب بیدار شدم مین هیون داخل بقلم خوابیده بود آروم بلند شدم از اتاق بیرون رفتم مین هیون = چند دقیقه بعد از تهیونگ بیدار شدم لباس مناسب صبحانه پوشیدم و به سمت میز صبحانه ای که تهیونگ دستور داده بود برای ما دوتا آماده کنند رفتم لباس مین هیون

لباس مین هیون
ته ته= صبح بخیر عزیزم دیشب خوب خوابیدی مین هیون= به لطف تو عالی خوابیدم اصلا ته ته= باشه حالا یه شب اینجوری خوابیدی صبحانه رو بخور تا بریم قدم بزنیم بعد از صبحانه با تهیونگ کل قصر رو گشتم تا عصر با هم صحبت میکردم واقعا پسر باحالی بود انگار واقعا علاقه ی زیادی به من داشت لبخند های جذابی داشت صورتی بدون نقص واقعا یه نفر اینقدر میتونه پرفکت باشه عصر به دستور پادشاه لباسم رو عوض کردم و به سمت سالن بزرگ قصر رفتم لباس مین هیون

لباس مین هیون
تمام شاهزاده ها دور هم جمع شده بودیم نامجون= خب مین هیون تو باید همون دختری باشی که حسابی دل پسر منو برده مین هیون لبخندی زدم به نامجون نگاهی انداختم و بعد به تهیونگ نامجون = میخام مراسم عروسی رو زود تر بگذار کنیم تا خوشبخت بشید ته ته و مین هیون= به همین زودی نامجون =اره به همین زودی شما تا ازدواج کنید و بچه دار شید طول میکشد بهتره زود تر دست به کار شید بعد از سخنرانی بلند بالای نامجون درمورد عروسی هر کس به سمت اتاقش رفت من آنقدر خسته بودم که سریع خوابم برد مادر بزرگ= سلام خبر جدید چی داری ناشناس= ته عاشق مین هیون شده و
خب شرطا مثل قبل سه تا کامنت سه تا بازدید سه تا لایک یک دونه فالوور راستی وقتی کامنت میزارین اشکالات کارم رو بهم بگین تا بتونم در ادامه اصلاح کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب ادامش داخل نتیجه هم هست