
ممکنه این قسمت رو نخونید ولی اگر دارید میخونید،من نفس هستم و صاحب اصلی این اکانت دوستمه. ما هر دو اکانت داشتیم اما برای دوماه نبودیم. دارم داستانش رو کامل اپ میکنم تا مال خودمو بزارم
تبعید شد نصف شب لی کانگ دوو= مین هیون مین هیون بیدار شو مین هیون= اهومممم چیه چیشده لی کانگ دوو= بیدارشو اینو بگیر مین هیون= کانگ دوو چیه چی میخای نصف شبی واسه چی اومدی اینجا لی کانگ دوو= مامان بزرگ گفت اینو بدم بهت مین هیون= چی هست لی کانگ دوو=لباس عروسی عروس خانوم من رفتم مین هیون= گمشو سریع تر پسری چندش مین هیون= چرا خوابم نمیبرد چیکار کنم میرم پیش ته مین هیون بلند میشه که یه فکر به ذهنش میرسه روی یه کاغذ برای خدمتکار ها مینویسه که صبحانه صبح داخل اتاق تهیونگ آماده باشه اونو روی میز آشپزخونه میزارع کوک= به دوشیزه نصف شبی اینجا چیکار میکنی مین هیون=ها چیز اومد آب بخورم کوک = چه تفاهمی فقط سریع باش که الان یونگی میاد برای بازرسی مین هیون= باز رسی چی کوک= یه چند روز میگه حس میکنم یه نفر از خاندان لی تبعید شده اینجاست واسه اینکه نگران هس شبا میاد اینجا میگرده مین هیون=آها من رفتم کوک= اوکی مین هیون(نکنه فهمیده من از خاندان لی هستم وای خدایا من تازه بدبختی هام داشت تموم میشد تازه پسر رویاهام رو پیدا کردم نزار همه چی خراب شه ) میره سمت اتاق تهیونگ مین هیون= عزیزم تهیونگ الو بیدار شو ته= چیه مین هیون= برو اون ور تر منم بیام پیشت ته=اوه بیبی بدو بیا داخل بغلم مین هیون= نه دیگه نمیام بغلت فقط کنارت میخابم ته= نه باید بیای بغلم(دست مین هیون رو میگیره میکشه داخل بغلش ) مین هیون= آقای کیم تهیونگ مگه من نگفتم نمیام بغلت ته= حالا دیگه اومدی چشمات رو ببند آروم بخواب صبح= ته=مین هیون بلند شو صبحانه بخریم که کلی کار داریم مین هیون =اوکی بلند شدم وسط صبحانه جیمین= خب دوشیزه لی مین هیون و آقای کیم تهیونگ برای تدارک عروسی لطفا حاضر شید ته=مین هیون فامیلیت لی هس مین هیون= اره مگه چطور ته=ها هیچی همین طوری مین هیون=اها
بعید شده ته =من امادم مین هیون= وایسا منم دارم میام فقط وایسا یه لحظه ته= چیکار میکنی زودباش مین هیون=ته بیا کمکم کن ته= یا خدا چیشده ....... سر انتخاب عطر گیر کردی مین هیون= وای بگو کدوم ته=بنفشه مین هیون=ولی این خیلی شیرینه ته=خب آبی مین هیون= این برای جاهای خیلی رسمی خوبه ته=نارنجیه مین هیون=مال لب ساحل ته=سیاه مین هیون= ام خوبه ته=مثل همیشه مشکی مین هیون=منظور؟! ته=هیچی بدو سالن عروسی خانم لی پارچه سفید بزاریم رو میز مهمونا یا شیری مین هیون= سفید خانم لی دست کل ترکیب چه رنگایی باشه مین هیون= اینو بزار با آقای کیم انتخاب میکنم خانم لی اینو چیکار کنم مین هیون = بزنش اونجا نه نه اونور خدا بده من خانم لی صورتی ملایم یا صورتی خیلی ملایم مین هیون= وای بسه دیگه نمیدونم از آقای کیم بپرسین ته= اوه بیب به اعصابت مسلط باش نفس عمیق بکش میتونید از کوک بپرسید همگی= چشم مین هیون= وای خدا چقدر حرف میزنن ته= خب حالا بی اعصاب بیا بریم لباس انتخاب کن مین هیون= انتخاب کردم ته=من که ندیدم مین هیون= روز عروسی ببین الان نشونت نمیدم ته=من باید تا فردا عصر صبر. کنم مین هیون=همین که هست ته=خدا منو نجات بده
روز عروسی مین هیون تاعصر آماده شدنش طول کشیدهمه چیز آماده بود داماد تو جایگاه ایستاده بود ته=چرا نمیاد استرس دارم مین هیون= برم تموم شد کارات کانگ دوو کانگ دوو یادت باشه چی گفتم خیلی احساسی نشو مین هیون=اصلا چرا الان اینارو میگی راستی به مامان بزرگ بگو که من دیگه نیستم کانگ دوو= دیگه دوره مین هیون سمت جایگاه رفت تمام کارها تموم شد مین هیون وتهیونگ زن و شوهر اعلامشده بعد خوردن کیک نو. افتاد رو یک نفر مامان بزرگ= سلام مین هیون عزیزم بهت تبریک میگم ته=تو میشناسیش اینو مین هیون=اره مامانبزرگم هست ته=آها فقط الان من استرس دارم میخاد چیکار کنه مین هیون= قصش طولانی اولش من برای این اومدم که تو رو عاشق خودم کنم بعد به تخت بشینم ولی خب خودم هم عاشقت شدم ولی الان نمیدونم میخان چیکار کنن کانگ دوو= سلام خواهر عزیزم بهت هزاران بار تبریک میگم لی شو دان= سلام مین هیون تبریک میگم یونگی= چی وایسا تو نکنه مین هیونم از خاندان شماست مامانبزرگ= خودت میگی یا خودم بگم براشون مین هیون=نه خودم تعریف میکنم راستش من ...
مین هیون: راستش خب ببین من واقعا دوست دارم ته:منظورت چیه مین هیون : من لی مین هیون از خانواده تبعید شده لی هستم ته: باورم نمیشه یونگی:: حدس میزدم تو کثافت با نقشه اومده باشی ته: یونگی دهنتو ببند مین هیون: خب اره اول با نقشه اومد ولی وقتی فهمیدم تو کی هستی فهمیدم که عشقم نسبت به تو درسته ته: من باورت دارم مامانبزرگ: خب بسه من اومدم تاج تخت رو بگیرم و تو مین هیون دیگه بردم نمیخوری باید بمیری مین هیون: چی واسه چی همین تمام کارای که خواستی رو به زور انجام دادم که تهش این باشه لی شون دان: قرارمون این نبود مامانبزرگ اعصابی که دستش بود بالا آورد خنجرش رو بیرون کشید پرتاب کرد سمت لی شو دان پرت کرد خنجر وسط سینه اون خورد لی کانگ دوو که تا الان ساکت بود با دیدن بدن کسی که سال ها عشقش رو ازش مخفی کرده بود اشک هایش سرازیر شد کانگ دوو: همین تموم شد مارو واسه همین میخاستی مامان بزرگ: البته شما کارایی دیگه ای نداشتید کانگ دوو : خب حالا من باید چیکار کنم کسی که قبل از اومدن جنگل رو براش آماده کرده بودم تا بهش اعتراف کنم مرد جلو چشمم واقعا تو باید تبعید میشدی
سلااااام همونطور که تو معرفی گفتم من نفس هستم. صاحب اصلی این اکانت دوستمه و ما هر دو اکانت داریم اما من چون دو ماه فعالیت نداشتم رمزش یادم رفت:/ حالا اومدم اینجا تا داستانشو کامل اپ کنم و بعد داستان خودم رو بزارم. امیدوارم ازش حمایت کنید ممنون.
اسم داستانم « او یک نقاشی بود » هست و خب دارم سعی میکنم برای اولین بار فیک نوشتن، یه چیز خوب بنویسم ممنونم اگه تا اینجا اومدی. پارت اول داستنم رو همراه با همین تست با همین تست اپ میکنم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
200 تاییم کنید👻
سلام ما گروه هه عاخر عستیم اعضای احمق ما:
سکینه
مدینه
حکیمه
نعیمه
تهمینه
عستش ما ب فن هامون میگیم ابله
فالومون کن و ابله شو😐💜
😐 صحیح