
سلامممم بچه ها این ربطی به داستان نداره و داستان امروز دو پارتش اپ میشه. ولی من این داستان کوتاه رو قبلا نوشته بودم. اومدم با شما به اشتراک بزارمش
«برای هَری» داره ضبط میکنه؟ اگه داری به این گوش میکنی... احتمالا خیلی دیره. من دیگه پیشت نیستم تا رو در رو حرفامو بهت بزنم. هی...الان ازم متنفری!؟ احتمالا از اینکه با من آشنا شدی پشیمونی. میدونم...قرار نبود اینقدر راحت از زندگیت کنار برم. وقتی که به «ما» فکر میکنی یاد خاطرات تلخ و شیرینمون میوفتی؟ شبا...موقع خوابیدن گریه میکنی؟ به عکسای من نگاه میکنی؟ دلت برام تنگ شده؟ دستتو که روی بوم ها میکشی،ناهمواری رنگ ها، لبخندمو فراموش نکردی؟ من که قول میدم صدای قهقه های خندت یادم نره ؛این صدا همه ی من رو در بر میگیره،تا زمانی که توش غرق بشم. میدونم که یه توضیح بهت مدیونم . امیدوارم منو ببخشی! درکم کن!هیچ چیز سخت تر از این نیست. خب،از کجا باید شروع کنم؟ راستش...یکم سخته! با هر کلمه که به زبون میارم جریان غم توی بدنم قوی تر میشه! نمیخواستم اینطوری همه چیزو تموم کنم و بزارم برم اما...من مجبور بودم. من....قبل از اینکه باهات آشنا بشم با تومور مغزی مبارزه میکردم . خوب میدونستم که توی این مبارزه بازنده منم! توی شک فرو رفته بودم. من قرار نبود زنده از عمل بیرون بیام. میخواستم امید داشته باشم اما،امید دست رد به سینم زد و منو پس فرستاد. زمان من محدود بود.
وقتی باتو آشنا شدم حالم خیلی بهتر از قبل شد؛جوری که فکر میکردم تومور از بین رفته. روز ها میومدن و در آینده هم خواهند اومد تا وقتی اتفاقی افتاد که انتظارش رو نداشتم! اتفاقی که حتی شاید باعث پیشرفت تومورم شد. تشخیص دادن که تو کاردیومیوپاتی داری! تو به پیوند قلب نیاز داشتی! اون روز متوجه شدم قلب من به قلب تو وصل شده!با یه طنابی خیلی محکم. این برام به این معنا بود که قراره بدون وجود تو توی جهنم اشک های سرخ رنگ بریزم و اونا مثل رود آتش،گونه هامو بسوزونن. این واسه من سخت بود که ببینم با یه قلب ضعیف برای زنده موندن میجنگی . مثل راه رفتن توی یه برف سنگین و یه راه طولانی که باید برای زنده موندن و رسیدن به دریاچه یخ زده، طی کنی. چطور میتونستم دست روی دست بزارم و منتظر بمونم که برات قلب پیدا بشه!؟ اونجا فقط جای قلب منه! نمیتونستم ببینم که با قلب یه نفر دیگه به زندگی ادامه میدی. اگه اینطور می بود،قلب من درکنار اون قلب، هرگز به تپش در نمی اومد. پس من بجاش، قلبم رو بهت دادم! زندگیمو بهت دادم! میدونم وقتی که میخوابی،کابوس میبینی. میدونم که به محض بسته شدن چشمات،اشک روی گونت جاری میشه. برای تو بهتره که این خاطره رو فراموش کنی . نگهش ندار...از در قلبت پرتش کن بیرون. چون اگر بمونه، اون قلبو سیاه رنگ میکنه! -میا…
نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست.در انتظار برخورد نسیم با صورتش بود که صورت میا به طرفش برگشت -اگه قرار باشه بین سُر دادن قلمو روی بوم وعکس گرفتن از چهره من ،یکی رو انتخاب کنی ؛ چیکار میکنی؟ میا نگاه پرامید و درخشانش رو به خورشید عصرگاهی داد و جواب داد -من نقاشی کردن چهره تو روی بوم رو انتخاب میکنم! من هیچوقت از پیشت نرفتم من درون تو زندگی میکنم با تو لب هام از خوشی به بالا معطوف میشه و با تو چشم هام سیاه میپوشه و عزاداری میکنه. این احساسات ساده،همه چیز من هستن! تو منو حس میکنی! چشم هام رو میبوسی و موهام رو از صورتم کنار میزنی اگر روزی خواستی باهام حرف بزنی اما منو پیدا نکردی،میتونی قلبمون رو نوازش کنی!اون موقع من شنونده حرفات میشم؛حتی اگه منو روبه روت نبینی. تو قلبم رو داری پس،لطفا مراقبش باش! باهاش مهربون باش! هر وقت یادش افتادی لبخند بزن! حس خیلی خوبیه که با قلبم لبخند زیبات رو حس کنم. از لحظه ای که دیدمت فهمیدم چشمام حرکت نمیکنه...روی تو خشک شده بودن . کنار همون پل بلند بالا، توی همون غروب با رگه های صورتی! طوری به اسمون نگاه میکردی انگار تنها نقطه قابل دید اسمونه. انگار اسمون ازت یه چیز ارزشمند گرفته بود. درست مثل تو که همه چیز منو گرفتی!حواسم،احساساتم، نگاهم وقلبم رو میدونستم که هر چقدر بیشتر بهت نزدیک بشم بیشتر صدمه میبینی! اما من حریص بودم... میخواستم بیشتر عاشقت باشم!
میخواستم شبا قبل خواب به صورتت زل بزنم . دلم میخواست توی پیاده رو دستتو بگیرم تا دلم گرم بشه. من خودخواه بودم؛ یه بیمارکه برای درمان شدن به پرستارش اسیب میزنه.یه اسب سرکش که برای وقت گذروندن با صاحبش،اونو به اعماق یک جنگل سیاه میبره. برای تو...من بهترین دوستت بودم! و برای من تو اولین عشقم بودی! ما،دوتا روح مریض بودیم. وقتی یکی نجات پیدا کرد... اون یکی به خونه برگشت. روزی که برگه اهدا رو امضا کردم قلبم بیشترو بهتراز هر وقتی می تپید!انگار میدونست قراره بیاد پیش تو. هم من هم قلبی که الان توی سینت میتپه از این کار رضایت کامل داشتیم. از خدا خواستم یه روز پیش تو برگردم. فک کنم خدا حرفامو شنید. چون بعد از اون دلم کاملا به رفتن راضی شد. پس گریه نکن وقتایی که دلت برام تنگ میشه.... کافیه چشماتو ببندی و صورتم رو لمس کنی ! من توی نفس هات جریان دارم. وجود من با هوایی که توی ریه هات میکشی سرشته شده. هری، امیدوارم وقتی اینو گوش میکنی گلدون من خشک نشده باشه. رنگ هام توی زیرزمین نمونده باشه و پالِتم شسته شده باشه. به گلم هر هفته شنبه ها نصف لیوان اب بده. رنگ هارو هم بزار توی اتاق کارم. روی بوم هام هم پارچه بکش تا گرد و خاک روش نشینه. مخصوصا اخری. که تصور توـه! تو که نمیخوای باهات قهر کنم درسته؟ مراقبشون باش. ما حالا توی مسیر های متفاوتی راه میریم .
اما من منتظر روزی خواهم موند که دوباره با شنیدن نفس هات به خواب برم. به زودی...تو به حس کردن من توی زندگیت پایان میدی! امیدوارم بیای پیشم اما تا اون زمان، من رو رها کن و بزار برم! پیش برو...بهار انتظارت رو میکشه! برای من... زمستون رسیده. وقتی که قبرمو میبینی گریه نکن! چون دستام گرم نیست که روی گونه هات بکشمشون! داستان من و تو اینجا تموم نمیشه. تو منو ادامه میدی؛تا همیشه. چه منو ببینی چه نبینی حضور من در کنار تو ابدی خواهد بود. من کلاف کاموای قرمزی هستم که به دستات زنجیر شده. دنیا رو سرزنش نکن؛اون تقصیری نداره! سرنوشت هم خود به خود نوشته نشده؛ با تارو پود منو تو بافته شده . راستش نمی تونم بگم قوی باش یا امید داشته باش...من جای تو نیستم و در نتیجه حق ندارم بگم که باید تحمل کنی یا خوب باشی یا اینکه همه چی درست میشه. فقط بدون که منو و خدایی که چشم ازت برنمیداره میخوایم به زندگیت مثل گذشته ادامه بدی . کل کائنات....با همه اون عظمتش... تک تکشون دورهم جمع نشدن تا برای هیچی تورو به وجود بیارن، پس حداقل عقب نکش و زندگی کن. اگه روزی استرس گرفتی یا ناراحت بودی،به یاد بیار که من همه وجودم رو به تو بخشیدم تا زندگی کنی و لبخند بزنی. وقتی دوباره به هم رسیدیم و سر راه هم قرار گرفتیم ، تمام دوری هارو جبران میکنم. اون موقع دیگه چه بخوایم چه نخوایم به هم مبتلا میشیم . زندگی تا ابد بدون نبودن ها!
«ماورای باور های ما. ماورای بودن ها و نبودن های ما. انجا دشتیست،فراتر از تصورات راست و چپ. تورا انجا خواهم دید» «مولانا»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من هنوز منتظرما...:)
سلااااام
خوبیییییی؟
قضیه او یک نقاشی بود چیشد؟
دلم برا خودت و داستانت تنگ شد🥺
تصمیم نگرفتی او یک نقاشی بود رو یه جایی بذاری ؟کوویتویی واتپدی اینجاهایی...:_)))))حاجی من هنوز منتظرم😂😭
چطوری خوبی؟چه خبرا چیکارا میکنی این روزا
هعییییی
:_)هی میخواستم پیامت بدما، روم نمیشد
انیووووونگ، خوبیییی؟؟؟
جدا این تست خیلی خوبه...یه وایب عجیبی میدههههه...خیلی قشنگه
چه خوب:))) دوست داری بازم بذارم؟
جیغغغفغغففغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
بالاخره اومدییییییییییییییییییییئییییییییی
خوبیییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش اومدییییییییییییییییی
حتما بیشتر بذاااارررررر
اره عزیز دلمممممم سلام حالت چطورههه
اره عزیز دلمممممم سلام حالت چطورههه
دارم پارت جدیدو میذارم به امید اینکه باز رد نشه:)
عه سلام یادم رفت😂سلاممممممم مرسی منم خوبمممممممم؛ خب اگه اکانتت بپره من چیکار کنممممم༼;´༎ຶ ༎ຶ༽🤣
میگم چیزه...ما یه کانال توی ایتا داریم...دوست داری داخل اون داستانت رو بذاری؟کمیم البته ۵۸ نفر هستیم ولی قبلا درخواست از فیک گذاشتن داشتیم و کی بهتر از توووووو
عه چقدر خوببب باید ایتا نصب کنم. تعدادتون هم خوبه. یه پارت میذارم اگه خوشتون اومد ادامهشو ...مرسی از پیشنهادت:)
😂😂🙂اخرین باره میذارم امیدوارم اتفاقی نیوقته. اگه هم افتاد دیگه توی همون اینا میذارم کامل
بله حتما اگه ایتا نصب کردی خبرر بدههههه
سلاااام. خب نصبش کردم حالا چیکار کنم:)؟
ریپم منتشر نشده چقد عالی...پ.ی.و.ی بیا
ببخشید دیر جواب دادم بمولا فکر میکردم منتشر شده کامنتم
هققق گلبم گرفففف عالی بوددد
نه نگیره بت نیاز دارمممم🙂✨✨
اگ واقعن نیاز داری پارت بعدو بزار😐!
چرا همشون انقد قشنگ بودن🙂
امیدوارم زودتر برگردی و ادامه بدی
مرسی عزیز دلمممم
💜💜💜💜